فرم یا محتوا؟ مسأله این نیست!


احسان رضوانی


هیچ یک از ما هرگز نمی‌تواند به آن دوران پاکدامنی پیش از تمام تئوری‌ها باز گردد، به آن زمانی که هنر هیچ لزومی نمی‌دید خود را توجیه کند.
سوزان سانتاگ/ علیه تفسیر

اثر: باربارا کروگر
بحث و مجادله فرم و محتوا و تفوق و ارجحیت یکی از این دو مقوله بر دیگری، بحثی قدیمی است که در این زمان شاید پایان یافته و تکراری به نظر آید. اوج این بحث در منازعات هنر مدرن مطرح بود که پس از آن در اواخر دهه 60 و آغاز 70 میلادی به هنر "مفهومی" یا کانسپچوال1 منتقل شد. هنری که اصالت را به "مفهوم" و محتوا می‌بخشید و در جهت مشابه کردن هنر با "تفکر" پیش می‌رفت.

در این جریان، فرم به طور کامل در اختیار محتوا قرار گرفت و به مَرکبی تبدیل شد که تنها در خدمت بیان و ارایه محتوای اثر هنری به مخاطب است. فرم طفیلی محتوا شد و "تأویل" و "تفسیر" خردمدار و متفکرانه از اثر هنری جایگاه، اهمیت و نقش تعیین کنننده‌ای یافت.
گرچه امروز در "هنر نو"2 به نظر می‌رسد این بحث به نتیجه متعادلی رسیده و دیگر ـ دست کم به شدت دوران مدرن ـ محل منازعه نیست و نگاه هنر نو، بیشتر به نتیجه اثر معطوف است و کمتر خود را درگیر این مناقشه می‌کند، اما هنوز هم این بحث به قوت خود باقی است و به خصوص در حوزه نقد، سلطه خود را آشکار می‌کند.
برای روشن شدن ماهیت این مناقشه و مرزبندی و تحلیل چگونگی و چیستی آن ـ همچون هر پدیده دیگری ـ راهی جز واکاوی ریشه و بنیان پیدایش این بحث وجود ندارد.
یکی از اصلی‌ترین ریشه‌های این تقسیم‌بندی را باید در نظریه "دکارت" در مورد "شناخت" جستجو کرد. دکارت به قصد کاهش خطاهای ادراکی و رسیدن به شناخت ناب از حقیقت، نقطه شروع تفکر خود را بر مبنای شک گذاشت. شک در صحت فهم ما از پدیده‌ها و حقیقت آنها و شک در شناخت بشری. سپس به تحلیل ابزار شناخت پرداخت و به این نتیجه رسید که تمام شناخت بشر تنها از دو منبع معرفتی ناشی می‌شود: حواس و خرد
یا به عبارت دیگر "جسم" و "ذهن".
در گام بعدی دکارت به این نتیجه رسید که تمام حوزه جسم و حواس به جهت خطاهای ادراکی‌اش، قابل شک است. نمونه ساده و بارز آن خطاهای بینایی است. اگر حواس دچار خطا می‌شوند، پس دریافت و ادراک ناشی از دریافت‌های حسی قابل اتکا و اعتماد نیستند.
تنها گوهری که نمی‌توان به وجود آن شک کرد، ذهن است. چرا که فهم انسان از اندیشه خودش بی‌واسطه است و به وجود اندیشه نمی‌توان شک برد. اندیشه، نتیجه حضور و وجود ذهن است. عبارت معروف "می‌اندیشم، پس هستم" (Cogito ergo sum) از این دیدگاه نشأت می‌گیرد. به این معنا که اعتبار هستی از اندیشه است.
این دوئیت انگاری به میزان زیادی مبنای تفکر و فلسفه "کانت" نیز قرار گرفت. بر این اساس در فلسفه کانت که در واقع مختصات جهان مدرن را ترسیم می‌کرد، فعالیت بشری به دو حوزه فعالیت‌های "پیشه‌ورانه" و فعالیت‌های "اندیشه‌ورانه" تقسیم شد. فعالیت‌های پیشه‌ورانه مبتنی بر کار و تولید "جسم" بود و فعالیت‌های اندیشه‌ورانه مبتنی بر تولید "ذهن".
این تقسیم بندی سرآغاز پیدایش طبقه‌ای در جامعه بود با عنوان "اندیشه‌ور" یا "انتلکتوئل"3 که هنرمندان نیز ذیل این گروه تقسیم بندی می‌شدند. و این امر سرآغاز سیطره "خرد" بر هنر و به تعبیری بر تمام جهان بود.
از این پس، هنر و فعالیت هنری می‌بایست توجیهی خردمندانه می‌یافت و اعتبار خود را در جهت بقا، ارزشمندی و حضور در جامعه مدرن، از حوزه ذهن دریافت می‌کرد. به عبارت دیگر ملاک‌های ارزش‌گذاری، سنجش، نقد و حتی فهم هنر، به ملاک‌هایی عقلانی و خردمندانه تبدیل شدند.
شاید بهترین کار برای فهم این جابجایی و انتقال در جغرافیای اندیشه، مقایسه هنر آیینی با هنر مدرن باشد.
خلق، حیات، عملکرد و فهم هنر آیینی خارج از چارچوب اندیشه و ذهن بود و نیز خارج از چارچوب ادراکات حسی. در این تقسیم بندی دوئیت انگارانه، جهان مدرن بخش‌های بزرگی از عوالم بشری و فهم او که دستاورد تمدن‌های بزرگ پیشین بود را از دست داد. عالم اسطوره، آیین، رمز و سمبول همگی مُهر اباطیل و خرافه خوردند.
به تعبیر "فریتیوف شوئون"، "عقلانی کردن رمزها، نه ثمره پیشرفت عقل، بلکه بر عکس، نتیجه فقد هوش آغازین یا اولی نزد اکثر مردم است."4
به گفته "هانری کوربن" غرب در موقعیتی است که هر امری را به دو دسته تقسیم می‌کند، یا امر عقلانی و یا امر تجربی. و خارج از این دو حیطه برای هیچ امری شأن واقعیت قایل نیست. هنر اما امری است که خارج از این دو حیطه پدید می‌آید.
یکی از ریشه‌های بحران هنر مدرن، سنجش هنر با ملاک‌ها و قرار دادن آن در ظرف‌هایی بود که سنخیتی با ماهیت‌ هنر نداشت. سازوکار آفرینش اثر هنری بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان با پی‌رنگی صرفاً عقلانی و از راه خرد به محدوده آن وارد شد و اثری درخور و شاخص خلق کرد و یا حتی اثر خلق شده را به طور جامع درک کرد. چرا که نوع تأثیرگذاری اثر نیز به همان میزان پیچیده است و در عالم خاص خود رقم می ‌خورد.

ادامه دارد...

‏Conceptual art -1
New Art -2

‏Intellectual -3
 -4مجموعه مقالات اسطوره و رمز/ ترجمه جلال ستاری/ مقاله روح نمادپرداز/ فریتیوف شوئون
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن