سخن رنگ
بدیهی است نظرات مطرح شده در این یادداشت، الزاما نظر «رنگ» نبوده و «رنگ» مطالب مختلف را برای هرچه بهتر شدن فضای نقد و بررسی تحولات گرافیک ایران منتشر میکند.
لازم به ذکر است که «رنگ» از انتشار جوابیه و نوشتار از سوی مخاطبان و صاحبنظران، در جهت حفظ این فضای مطلوب استقبال میکند.
کم پيش مىآيد که من بنويسم، چه براى رخدادى و چه براى شخصى يا هنرمندى. اما اين بار احساسى به من مىگفت که بايد از يک حضور حرفهاى و اهميت آثارى که از خود بجاى نهاده يادى بکنم به احترام. در سالهاى درازى که کار تدريس در فضاى آموزشى و دانشکدهها عمرى سپرى کردم با شاگردان بسيارى آشنا شدم که بعدها همکارم شدند. براى همهشان احترام زيادى قائلم. اما در ميان ايشان با کسى آشنا شدم که از روز اول متوجه روح بىقرارش شدم. او از روز اول مصاحبه با پذيرشکنندگان و هيات داورى که دانشجويان را برمىگزيدند درگير شد. گويا ترسى از قبول نشدن نداشت. (اورا تا آن لحظه نديده بودم، اما مىدانستم در بينال هفتم با اکثريت راى برگزيدهى بخش نشانه شده بود. درآن ايام من براى اثر برگزيدهاش و شايستگىاش براى جايزهاى که دريافت کرده بود، در روزنامهى ايران بخش تجسمى نوشته بودم). اگر من عضو هيات پذيرش و مصاحبه کننده نبودم او حتماً در مصاحبه ى مقطع کارشناسى ارشد مردود بود. چون با يکى از داوران جدل لفظى برسر تعريف «گرافيک ايرانى» پيدا کرده بود. اين ردّ و قبولى برايش اهميتى نداشت زيرا درآن دوره او کار حرفهاى مى کرد و کاملاً طراح شناخته شدهاى بود اما نامش آوازهى امروزش را نداشت. بعدها با اينکه حضور نامنظمى در کلاسهاى دانشکده داشت، اما هرزمان که حضور مىيافت بسيار آماده بود و پُر از حرفهاى ناگفته. حضورش براى منِ معلم، باکيفيت بود و موثّر. بهرحال حجم کارها و فعاليتهايش و درگيرى و اختلاف نظرش با يکى دوتا از معلمها اجازه ى اين را نداد که براى دفاع از پروژهاش حضور يابد و دانشکده را رها کرد و به قول خودش: راحت شدم، حالا بايد بروم سراغ کار اصلىام! اغلب آرام و کمحرف است. گاه خجالتى و کمحرف و گاه سرکش و مغرور. اما غرورش غرور حرفه ايست. هيچگاه براى امور شخصى دچار غرورش نديدم. بسيار کمحرف است و مبادى آداب. براى رسيدن به جايگاه بىنظير امروزش هيچگاه نه به من و نه به معلمانش پشت نکرد. حواسش خيلى جمع است و اغلب به حالت جانورى وحشى است که در کمين نشسته. مىفهمم که هدفى در سر دارد. گاهى هم پيش مىآيد که برآشفته مىشود و چنان به يک امر غلط نظير تيتراژ نادرست يک فيلم يا نوشتار نامتناسب يک کتاب يا کتيبهى بدخط يک مسجد مىتازد و دلسوزانه فرياد مىزند که ناظران را هم هيجانزده مىکند. دوباره خاموش مىشود. وقتى هم خاموش مىشود جايش را کسى نمىداند. استتار مىکند. معلومست که دست در کارى دارد و اهميت کارش را بيش از هر امرى مىداند. هميشه دغدغه دارد. آرام و قرار ندارد. هيچ زمان آرام و قرار ندارد. حتى زمانى که پروژهى تايپى را تمام کرده، بجاى استراحت، به نقطهاى پيرامون خط و تايپ و سرنوشت حروف ايرانى فکر مىکند. بقول دوستى دامون مثل عصب است. درد را زودتر از خيلىها متوجه مىشود و فرياد مىکشد. در کار خوشنويسى خطوط ايرانى تسلط مثالزدنى دارد و اين را همه مىدانند. اطلاعات کمنظيرى در ذهنش از تاريخ خط دارد. دامون جميع اضداد است. او خوشنويسى است که تعريف کاملاً متفاوتى از خوشنويسان معاصر دارد. طراح گرافيکى است که بجاى نمايش خود، به سختترين قسمت حرفهاش يعنى طراحى تايپ چسبيده، محکم، پيگير! محکمتر و پيگيرتر از او نديدم. کمتر طراحى مىشناسم به اندازهى دامون بتواند در طول شبانهروز کار کند. کار و کار و کار و خطخطى و تمرين و اجراى پروژههاى نفسگير اورا تبديل به يک جانور پوست کلفت کرده که هيچ چيزى باعث وقفه در کارش نمىشود. به نقدهاى سطحى و غيرعلمى کوچکترين بهايى نمىدهد. اصلاً مطالب سطحى در ذهن و جانش نمىنشيند و گوشش بدهکار اين حرفها نيست. حضورش در فضاى آموزشى بسيار پُرثمر و ارزشمند است اما در اينجا قصد ندارم به کارنامهى آموزش و معلمىاش بپردازم که خود حديث مفصّلى است. در جريان کارهايش هستم. در آغاز او چندين پروژهى طراحى تايپ در وزنهاى مختلف را رايگان انجام داد تا اين حرفه رشد کند و پابگيرد. سفارشهاى پىدرپى امروزش حاصل زحمات آن روزهاست. کمتر طراحى شانس داشته تا همه نوع سفارش تايپ را انجام دهد. در تايپهايش از کار تجارى براى شرکتهاى مختلف مىبينيم تا براى کتابهاى الکترونيک تا تايپ زيبايش براى ويکيپدياى فارسى تا طراحىهايش براى سفارشدهنده اى فرهنگى مثل مرحوم محمّد زهرايىِ سختگير وانتشارات کارنامهاش و ....او حتّى قدرت طراحىاش با شيوههاى متفاوت و بسيار دور از هم نشان داده. در تايپهايش تايپ با شيوهى کاليگرافيک مانند تايپفيس کارنامه مىبينيد تا تايپ کاملاً هندسى و محکمِ ديبا. من بعنوان معلّمش مىتوانم به جرأت بگويم او انقلابى در طراحى تايپ در کشور ما کرده. او در اين بخش از گرافيک آنقدر زحمت کشيد و پافشارى کرد که الان از طراحى تايپ مىتوانيم به عنوان حرفه کار کنيم. اکنون در آستانهى چهل و يک سالگى تصاويرى را عکاسى و ثبت مىکند که بهخاطر خصوصيات منحصربفردش نمىتوان به سادگى از کنارش رد شد. خطوط ششدانگ نستعليق که زير چرخ لاستيک قرار گرفته، يا اسکيسهاى محکم و اصولىاش به زير ثُم يک چارپا فرش شده. اسکيسهاى قدرتمند که حکايت از دست آمادهاش دارد. سياههاى از حروف که متعلق به سفارشهاى مشتريانش است به زير سيم و سنگ يا اسباببازى هاى کودکانه. زيرا اعتقاد دارد خط و عناصر نوشتارى قداستى ندارد و از اينکه چنين تجربههايى بکند هراسى ندارد. وقتى به او و آثارى که او در طول اين چهار دهه از عمرش بجاى نهاده فکر مىکنم مىبينم که در اين زمان کوتاه بسيار و بسيار کار کرده و نوشته و از خود بجاى گذاشته. به جرأت مىتوان گفت دامون يکى از فنىترين طراحان تايپ فيس در دنياست. واقعاً حضورى عزيز و مغتنم در حرفه ما دارد. از خطوط جلى و ششدانگى که لخت و عور و آشکار بدونِ حضور تزئينى تذهيب نمايش مىدهد، تا تايپفيسهايش که در نوشتار مجلات و جلد کتابها و عناوين فيلمها خودنمايى مىکند، از نقاشىهايش با حروف و لوگوتايپهاى هنرمندانه و خلاقش و.... همه و همه يادگارهاى ارزشمنديست که با حروف ساخته شدهاند و بآسانى نمىتوان از آن گذشت. بخاطر اعتبارى که با سالها تلاش و صبر و استقامت به حرفهى طراحى حروف بخشيده، بايد دستانش را فشرد و خسته نباشيد گفت. دامون جان خسته نباشيد.
مصطفى اوجى