و سرانجام موزه گرافیک ایران بر مسند نشست...
هنگامی که یکی از دوستان آمد و از من خواست نامزد انتخابات پنجمین دورهٔ هیئت مدیره انجمن گرافیک شوم، تردید داشتم که قبول کنم؛ چون تردید داشتم بتوانم کاری کنم بیش از دیگران. وقتی به روابطم با برخی از دست اندرکاران فرهنگی فکر کردم و دیدم که از هیچ امتیازی تا کنون استفاده نکردهام و پوئنها و کوپنهای مصرف نشدهام را مرور کردم، دیدم میتوان از آنها برای انجمن سود جست. دیدم میتوان برای موزهای که بود اما نبود، جایی را دست و پا کرد. و هنگامی که در ترکیب هیئت مدیره قرار گرفتیم دیدم این دغدغه و درد مشترکی ست بین من و دیگر همکارانم. از هر موقعیت و فرصتی برای گرفتن جایی برای «موزه گرافیک ایران» بهره میجستم و مطالبه میکردم. گاهی گله، گاهی در خواست و گاهی حتی غٌر. به عنوان سخنگوی انجمن، نایب رییس هیئت مدیره و حتی شخصی حقوقی. در یکی از جلسات هیئت مدیره «محسن سلیمانی» که به تازگی صاحب منصبی شده- راستش را بگویم عنوان و منصب ایشان را درست نمیدانم، فقط میدانم آدم مهمی است در شهرداری. البته تلاش میکنم کمی این عناوین را بشناسم خوب نیست معاون و مشاورِ وزیر و شهردار و رییس جمهور و... نشناسیم - برای کاری اداری آمده بود انجمن، گفتم بیا و کمک کن برای موزه جایی پیدا کنیم. پیشنهاد چند جایی را داد که بهترینش را دیدم همانی ست که از دور دیده بودمش بارها و بارها. در چهارشنبههایی که با پدر و مادرم میگذرانم. چهارشنبههایی که به دیدن پیرزن و پیرمرد میروم، میبرمشان «بوستان پاسبان» -اگر فارسی را پاس بدارم و گرنه اسمش پارک پلیس است- قدمی میزنیم و برمی گردیم خانهشان که همان حوالی ست. ناهار را با هم میخوریم و بر میگردم به کارزار گرافیک دوباره... آن بنا را دیده بودم وقتی مخروبه بود در باغ اناری. باغی پهناور با درختان بسیار و عمارتی حدودا صد ساله در میان. عمارت ارباب هرمز. جایی که زمانی آن ارباب زرتشی را روزگار آرام بوده و ایام به کام. اهورا مزدایش رحمت کناد که بالاخره موزه گرافیک ایران را بر مسند نشاند... از همه ممنونم از آنکه سنگ بنای انجمن گرافیک را گذاشت تا آنکه با یکی دوتا آرت ورک موزه گرافیک ایران را بنیان نهاد... از جمال کامیاب، هادی مظفری و محسن سلیمانی و... از استادم سید محمد احصایی هم فراوان ممنونم برای نگارش عنوان «موزه گرافیک ایران». ساعد میگفت: نمینویسد. الان مشغول قرآنی است به خط محقق و محال است از آن فضا بیرون شود و نشانهٔ موزهٔ گرافیک را بنویسد. گفتم بگذار شانسم را محک بزنم و رو بیندازم شاید نوشت؟ و نوشت. بگذریم از ایمیلهایی که بین این کمترین شاگرد و استاد رد و بدل میشد که خود میتواند کتابی شود خواندنی. اما سپاس ویژهٔ خودم را به آن بزرگمرد تقدیم میکنم که با مشکلات و مشغلههای خاص خودشان زحمت کشیده و دو نمونه کار را برای نشانهٔ موزهٔ گرافیک ایران طراحی کردند. نیز از جناب مصطفی اسدالهی که زحمت پٌستر را کشیدند و همهٔ دیگر گرامیانی که بخشهایی از این کاخ بلند را پی افکندند. و بالاخره از بابک ممنونم که با انبوه تلفنها و ایمیلها از بنگاهش وادارم کرد چند خطی را هم من برای نشریهٔ «جهت اطلاع» بنویسم. آن هم درون طیاره و بر فراز خلیج فارس، با گوشی که این هم خود حکایت از کمبود وقت دارد از کسی که پایش سُر میخورد و در ترکیب هیئت مدیره «انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران» قرار میگیرد.
فرزاد ادیبی دوم دیماه ۱۳۹۳