گفتگو با ایمان راد؛ اثر هنرمند باید حاصل زیستش باشد



این مطلب پیش از این در روزنامه جام جم تاریخ 27 اردیبهشت 86 به چاپ رسیده است.

زهرا علیزاده

ایمان راد
متولد 1358  - مشهد
طراح گرافیک، منتقد و نویسنده هنری  از سال 1382 فعالیت حرفه ای خود را در  آتلیه شخصی آغاز کرد.
   عکس: زینب شهیدی

از آغاز کار گرافیکی تان بگوید.

از خیلی قبل می دانستم که می خواهم یک طراح گرافیک باشم
من مهندسی مکانیک خواندم، به خاطر شرایط جامعه و خانواده، مدرکم را گرفتم  و دوباره به گرافیک بازگشتم. بازگشتم چون این کار را از قبل (دوره دبیرستان و حتی پیش از آن) انجام می دادم.
در مورد کارهای من، این طوری نبود که من فکر کنم به این که چه کاری دارم می کنم. شاید ماجرا برگردد به 6 یا 7 سال پیش که من جدی تر شروع کردم به فکر کردن درباره هنر.
آن موقع دوره ای بود که در دانشگاه درس می خواندم و با دانشجویان هنر هم ارتباط داشتم. دانشجویانی که نقاشی می خواندند، صنایع دستی، مرمت و ... از آنجا من کتاب به دستم می رسید. چه در حوزه صنایع دستی خودمان، چه در زمینه هنر غرب و ...
در آن بحبوحه هم که  من راجع به  هنر فکر می کردم  و هم این منابع در دسترسم بود به تدریج درگیر این موضوع شدم.

از سنت شروع کنیم و تاثیر آن بر آثار شما؟
قبل از شروع صحبتم می خواهم بگویم که من در جایگاه یک نظریه پرداز نیستم و صرفا از موضع یک طراح به شما پاسخ خواهم داد.
در مورد سنت هیچ موقع این طور نبود که بخواهم اول کار کنم و بعد فکر کنم که حالا می خواهم کارم را ایرانی کنم، یا به دنبال سنت بگردم. بنابراین به میزانی که دانش من شکل می گرفت این موضوع هم  شکل می یافت.  به این دلیل هیچ موقع نمی توانم بگویم چه موقع این دیدگاه  وارد کارهای من شد.
چیزی که خیلی  کار من را شکل داد و در واقع نقطه شروع کار من بود، سفالینه های نیشابور بود که من مجذوب نقوش سفال ها شدم و مدت ها فکر کردم که چرا این نقش ها برای من جذاب است؟
و این که چرا می توانسته ده قرن پیش در جایی که من زندگی می کنم چنین جلوه هایی ساخته بشود و من به  واسطه چه چیزی مجذوب این طرح ها می شوم؟
نشستم و فکر کردم و آنالیز کردم. آموختم چه طور از بافت استفاده می کرده اند، کمپوزیسیون چگونه بوده؟ استفاده از خط  چگونه بوده. با توجه به این که سفالینه ها ی نیشابور  بسیار به کار گرافیکی که ما الان کار می کنیم نزدیک است. در آنها هم نوشته وجود دارد هم تصویر، هم کمپوزیسون، هم بافت و دقیقا هم زمان با فکرکردن من این اتفاق ها شکل گرفت و در واقع شاید ناخودآگاه اولین بار کمپوزییسون را من از سفالینه های نیشابور یاد گرفتم. خط و بافت و فرم را هم.
من شاید 5 سال قبل از آن هم کار گرافیک می کردم اما فکرکردن جدی در مورد هنر ا ز آن موقع شروع شد.
من نمی توانم بگویم که گرایش به سنت از چه موقع وارد کار من شد اما بعدها این  موضوع در کار من هدفمند تر شد.
برای من سنت واژه گنگی است. هنر گذشته به خصوص  وقتی نمی توانیم هنر امروز را تعریف کنیم  اصلا چه مفهومی دارد.
در واقع واژه هنر سنتی از زمانی به وجود می آید که ما با تجدد روبه رو می شویم. و  وقتی مغلوب غرب و مجذوب تجدد می شویم فرهنگ خودمان را طرد می کنیم و از فرهنگ خودمان فاصله می گیریم ونام آن را می گذاریم هنر گذشته وتبدیل می شویم به انسان هایی که دیگر نمی خواهند آن لباس ها را بپوشند، دیگر نمی خواهند آن  موسیقی را گوش کنند، آن معماری و هنر را دیگر نمی خواهند و دوست دارند به آدم های متجدد تبدیل شوند. این رفتار به نوعی تن دادن است به این مغلوب شدن در برابر تمدن غرب.
اصلا واژه هنر سنتی به معنی عام  از آن موقع شکل می گیرد. در واقع بدون اینکه ما بگوییم هنر امروز ما چیست؟ در واقع هنر گذشته در برابر چیزی برای آینده شکل گرفت.

 سازشناسی بربط/ 1381

آیا شما بر این عقیده هستید که سنت مقدس است؟

تقدس جزیی از فرایند مدرن شدن است. زمانی که بخواهیم چیزی را از بین ببریم و پرونده اش را ببندیم و آرشیوش کنیم آن را مقدس می کنیم تا تغییر نکند. آن را در شرایطی قرار می دهیم که قابل تغییر نباشد.
چیزی که زنده است و پویا نمی تواند مقدس باشد چون در حال تغییر است. تغییر کردن جزیی از زیست آن است. زمانی مقدس خواهد بود که نباید تغییر کند و گذشته هنری ما درست از آنجایی مقدس می شود که نمی خواهیم به آن دست بزنیم.
تعبیر دیگری از تقدس که از دهه 60 به این طرف اتفاق افتاده که به دلیل آمیخته شدن سنت با ایدئولوژی و استفاده از سنت به عنوان یک ابزار سیاسی، سنت بار افزوده ای از تقدس و نوعی کارکرد سیاسی پیدا کرده است.
نوع برخورد من با هنر گذشته طوری نیست که آن را هنری مرده بدانم. وقتی به خودت اجازه تغییر دادن در چیزی را می بینی اصلا با تقدس در تناقض خواهد بود و نمی توانی بگویی نگاه من به گذشته آمیخته با تقدس است.

نوعی حس کنجکاوی در کارهای شما  دیده می شود شما جستجو گرید یا می خواهید این حس را در مخاطب  ایجاد کنید؟
آنچه که برای من معنا دارد این است که آیا پوستر من کار می کند یا نه؟ آیا مشتری دارم یا نه؟ کار من روی دیوار نصب می شود یا نه؟ ملت از طریق کار من به آن نمایشگاه یا کنسرت و  سخنرانی خواهند رفت یا نه و این که آیا پوستر من مورد توجه اهالی هنر هست یا نه؟
مجموع این مولفه ها یک بازخوردی به من می دهد که آیا این کار من کارکردی دارد یا نه که در اینصورت نمی توانم تعیین کنم این کار متعلق به گذشته است یا حال؟ در این صورت معنای خودش را از دست خواهد داد. کارم امروزی باشد و امروز مورد استفاده قرار بگیرد. از زیبایی آن لذت ببرد بنابراین  من دائما درگیر این موضوع هستم که کارهایم امروزی باشد و برای مخاطب امروز بتواند اثر من را مورد استفاده قرار دهد  دنبال شیوه های بیانی هستم که امروزی باشد.
در این صورت من می توانم امیدورا باشم که پوسترهای من کار می کنند و کنجکاوی های لازم را در آدم ها بر می انگیزد و علامت سوال را ایجاد می کنند و جذابیتی که باید داشته باشند را دارند.
این به من مربوط می شود که چگونه بتوانم این را در کارم ایجاد کنم. ایجاد حس کنجکاوی کاملا هدف من بوده به خصوص بعد از ماجرای سفالینه های نیشابور که این موضوع هدفمند شد، من درگیر خیلی از مسائل هنر شدم و شروع کردم به دیدن و فکر کردن کارهای هنر. سفالینه های دیگر، دست بافته ها، ابزار آلات فلزی، نقاشی، مینیاتور و ....
یکی از چیزهایی که در این ماجرا راجع به آن فکر کردم طلسم ها و کتاب های جادوگری بود. در همه این ها چیزهایی هست که من می توانم راجع به آن فکر کنم و فکر کردن را یاد بگیرم. نوعی بیان هنری را از این نوع نگاه یاد بگیرم. جدا از این که من به جلوه بصری طلسم ها فکر کنم به بیان آنها در دوره خودشان فکر می کنم. طلسم ها جوری بودند که باید جلوه ای مرموز و اسرار آمیز به نظر می رسیدند. کارکرد فرمی هم داشته اند. کتیبه ها هم برای خوانده شدن نبوده اند. بیشتر کارکرد اسطوره ای داشتند.

 زبان مشترک/ 1384
 اهیمسا؛ ساتیاگراها/ 1382

این کارکرد چگونه رخ می دهد؟

به دلیل پیچیدگی هایی که داشتند اصلا قابل خواندن نبودند و مثلا کتیبه را در مسجد می گذاشتند تا کسی که وارد مسجد می شود مجذوب آن شود و او فقط می دانسته که آن یک نوشته مقدس است و تاثیر روانی روی او داشته بدون آنکه متن را بخواند و او فقط می دانسته که آیه ای از قرآن را می خواند . و این چیزی است که الان هم می تواند حفظ شود.
هر نوشته ای قبل از این که خوانده شود، دیده می شود. ارتباط آن اثر با مخاطب از طریق ایمیج آن کار است قبل از خوانده شدن و من سعی کردم از این ها یاد بگیرم که چگونه یک تصویر یا نوشته می تواند چنین کارکردی داشته باشد و فکر کردم درباره تصاویر اسطوره ای که در مهرها، کتیبه ها، سفالینه ها و طلسم ها بوده و سعی کردم مدل کنم ارتباطی را که آن زمان با مخاطب خوذش برقرار می کرده آن تصویر و بتوان امروز هم این تاثیر را روی مخاطب خودم بگذارم و یادگرفتم که چگونه کارم اسرار آمیز جلوه کند و مخاطب قبل از برقرای ارتباط با آن مجذوب و مسحور آن شود و کارکردی اسطوره ای پیدا کند. حتی من از دقیق گوش دادن به نواهای مذهبی، عرفانی و زار چیزهای زیادی آموختم که در کار گرافیک به کارم آمد. 

این تصاویر اسرار آمیز می تواند فانتزی باشد ؟
هر کار گرافیکی این کارکرد را دارد. روایتی پشت کارهای من نیست. اصلا کارهای من کارهایی نیستند که توی آنها نماد پردازی شود. شما نمی توانید داستانی در آنها نقل کنید. کارهای  من به آن معنی کلاسیک هم فرم گرا نیست.
ارتباط کار من با مخاطب کاملا حسی است، من روش هایی را پیدا کرده ام که مخاطب را مجذوب خود می کند.

کارهای شما مدرن هم هستند؟
من از میراث گذشته گان بسیار کار می کشم و حق خودم می دانم که از آن استفاده کنم. وقتی حرف از سبک مدرن می زنیم و به تفسیر عامیانه آن توجه کنیم، یعنی اگر به معنی امروزی بودن و جدید بودن باشد من دوست دارم که کارهایم امروزی باشد. اما با حفظ تفسیر دقیق فلسفی مدرنیسم، اگر بخواهیم هنر گذشته را ادامه بدهیم و از طرفی بگویم می خواهم با سبک مدرن! کار کنم، گزافه گفته ایم. مثل کسی است که با زبان انگلیسی بخواهد از زبان فارسی دفاع کند.

تفاوت نسل قدیم و جدید هنرمندان در چیست؟
این که نسل جدید چه تفاوت هایی با نسل قبلی دارد تابع شرایطی است که در آن زندگی می کند.
این بحث از حوزه تخصص من خارج است ولی از نظر من یک مجموعه مشخصه ها وجود دارد که می تواند [نسل] من را تعریف کند.
-نسل من به لحاظ سیاسی در فضای ایدئولوژیزه شده ای زندگی  کرده که سنت کارکرد سیاسی داشته است.
-از لحاظ اجتماعی در دوره ای بزرگ شده است که ایران درگیر جنگی طولانی بوده و شرایط -اقتصادی سخت و محدودیت های فرهنگی وجود داشته است.
-وجه تکنولوژی مانند تاثیر تکنولوژی دیجیتال و به طور جدی تر ظهور اینترنت.
-و تغییر جریانات فلسفی و هنری و طراحی گرافیک که در کل جهان در حال تغییر است.

ابزارسالاری؟ 
تکنولوژی باید فراتراز یک ابزار بررسی شود و یا باید دست کم به عنوان یک ابزار قدرتمند به لحاظ فرهنگی بررسی شود.
یکی این که ما کامپیوتر را یک ابزار ببینیم که فکر می کنم این هیجان ابزار زدگی چیزی است که از بین خواهد رفت و کامپیوتر هم مثل مداد و قلم مو جنبه ابزاری پیدا خواهد کرد و دیگر نباید چیزی فراتر از یک مداد باشد. به کامپیوتر نگاهی ابزارمند داشته باشیم. که به نظر من تعریف منطقی ای است. فکر می کنم در کارهای من هم پیدا باشد. شما نمی توانید در کارهای من مرزی بین مداد و قلم مو و کامپیوتر پیدا کنید.
ولی طبیعتا نسل های ما درگیر این ماجرا شدند. می شود گفت ما اولین نسلی هستیم که گرافیک را با کامپیوتر آغاز کردیم و نسل های پیش از ما سال ها با دست کار کردند و بعد این ابزار به کارشان اضافه شد. بنابراین شاید نسل های قبل دچار این تحول شدند و شاید نسل بعد از ما با ما تفاوت کند چون از کودکی با کامپیوتر بزرگ شده است.
اما فراتر از ابزار آن وجه فرهنگی دیجیتالیزه شدن روی فکر کردن ما تاثیر می گذارد. و این وجهی است که اصلا نمی شود نادیده گرفت.
وقتی در چند سال پیش می خواستیم نامه ای ارسال کنیم باید 2 هفته صبر می کردیم و الان با یک ایمیل در عرض 2 ثانیه این کار را انجام می دهیم. وقتی یک زمان 2 هفته ای به 2 ثانیه تبدیل می شود، طبیعتا مفهوم زمان در ذهن من امروز فشرده تر است و این برای همه ما این گونه است که همه چیز فشرده تر و سریع تر اتفاق خواهد افتاد .
مفهوم زمان منقبض تر است در ذهن  من تا کسی که 50 سال قبل از من فکر می کرده.
این از تاثیراتی است که فرهنگ دیجیتال روی ما می گذارد.
اینترنت یک وجه فرهنگی دیگری را در فضای زندگی ما غالب کرده که ارتباط برقرارکردن و مواجه بودن با دنیا برای ما آسان تر شده است. و اصلا نمی توانم منکر تاثیرش شد که من بتوانم کاری را که هفته پیش در اروپا انجام شده ببینم و این امکان فوق العاده ای است برای من در مقابل نسل گذشته. و این هم اتفاق عجیبی است که تفاوت من و نسل قبل از من را شکل می دهد.
وقتی اینترنت جزیی از زیست ماشود و ما دیگر خود را در مواجهه با دنیا فرض نکنیم. و نسل بعد از من حتما متفاوت از من و نسل های پیش تر از من که دنیا برایش یک چیز بیرونی بوده و در مواجهه با این فرهنگ بوده و باعث می شده که واکنشی نشان بدهد یا واکنش منفی که جبهه بگیری و اسمش را غرب زدگی یا غیره بگذاری یا مجذوب آن شوی و تو هم آن راتکرار کنی.
اما برای نسل آینده اصلا معنی ندارد و او جزیی از آن جهان خواهد بود و در مواجهه با آن قرار نخواهد گرفت.
بحث تکنولوژی زمانی خیلی پیچیده می شود و اهمیت  پیدا می کند که کارکردی فرهنگی پیدا می کند.
احساس من این است که در واقع چیزی که از کودکی با تو باشد تو حس نمی کنی که وارد زندگی تو شده است. حداقل شکلش فرق می کند. آن کسی که با تغییر و تحولی در زندگی اش مواجه بوده حتما واکنش متفاوتی داشته نسبت به فرزندش که از روزی که به دنیا آمده ان را دیده است.
تاثیر فرهنگ دیجیتال آنقدر است که کتاب تاریخ طراحی گرافیک "فیلیپ مگز" گرافیک دهه اخیر دنیا را ذیل عنوان گرافیک بعد از دیجتال دسته بندی می کند.

 جشنواره عکس یادگاری/ 1385
 جشنواره ملی قرآن دانشجویان/ 1385

آیا می توانیم گرافیک شما را گرافیک اعتراض بنامیم؟

تا الان به این موضوع فکر نکرده ام. من به کارم به عنوان مقوله فرهنگی فکر می کنم موضوع کارهای من سیاسی نیست . ما در ایران در واقع اصلا گرافیک سیاسی و اجتماعی نداریم. به لحاظ دسته بندی می گویم. پوسترهای اجتماعی مان در حد خیلی پایینی قرار دارد چون کارکردشان را از دست داده اند. گرافیک سیاسی هم که اصلا در کار نیست.
البته اگر اعتراض را در حوزه گرافیک بررسی کنیم پوستر من شاید کارکرد اعتراضی داشته باشد نسبت به نسل های قبلی خودم.

اعتراض به نسل های قبل؟
نسل از زمانی شکل می گیرد که کار من با کار بزرگ ترهایم فرق کند. پس زمانی این تعریف شکل می گیرد که کار من متفاوت باشد. این تفاوت لزوما معنی اعتراض نمی دهد چون می تواند در دنباله و یا در واکنش نسبت به گذشته باشد. زمانی که کمپوزیسیون توی کارهایم شکل گرفت من دقیقا به این موضوع فکر می کردم که خیلی اعتراض گونه کمپوزیسیون قرینه و کاملا بدون وسواس را برای کارهایم انتخاب کرده ام . یعنی خیلی  جدی  خواستم کارهایم  کاملا قرینه با ساده ترین دیالوگ ممکن با مخاطب خودش ارتباط برقرار کند و این فضایی بود که آن موقعع وجود نداشت در زمانی که من راجع به گرافیک فکر می کردم. نسل پیش از من گرافیکی داشتند با کمپوزیسیون های عجیب و غریب. نسل های قبل تر هم که اصلا جور دیگری به مساله  کمپوزیسیون نگاه می کردند.
من سعی کردم کمپوزیسیونی عامیانه و ساده داشته باشم.
شاید این سکوت کردن نوعی اعتراض باشد.
این موضوع به نوعی توی کارهای من وجود دارد . این که خیلی چیزها را من از کارم بیرون آوردم. مثل رنگ. نمیتوانم این را بپذیرم که یک نفر بگوید من به رنگ یا ترکیب بندی یا کمپوزیسیون بی توجهم. چون باز مدعی این هستم که در کارهایم خیلی جدی به همه این مقولات فکر می کنم در هر کارم. ولی انتخاب می کنم که پوستر من سیاه و سفید باشد، انتخاب می کنم پوستر من کمپوزیسیون قرینه داشته باشد انتخاب می کنم که تایپ پوسترم بدون پرداخت باشد.

نسل امروز از لحاظ گرافیک چه صفتی می تواند داشته باشد؟
برخورد تصویری نسل امروز بسیار متنوع است. همانطور که گفتم کتاب تاریخ هنر "مگز" توضیح این دوره را زیر عنوان "بعد از دیجیتال" آورده است (همان جایی که نام رضا عابدینی را هم آورده است). چون نمیتوان تعریفی برای آن داشت. و این تنوع، ویژگی این نسل است و در ایران تشدید شده تر وجود دارد. به خاطر این که فضایی که هنرمند در آن زیست می کند متنوع است و تعریف خاصی از آن وجود ندارد. پس آن تولید فرهنگی هم سخت است که تعریف خاصی داشته باشد.

اما چرا در ایران تشدید شده؟
فضایی که ما در آن زیست می کنیم فضایی خالی از دیالوگ است.
همان قدر که ما، کم تعریف و مدل سازی از شرایط اجتماعی امروزمان داریم من هم به سختی  می توانم تعریف کنم و بیانی داشته باشم از  ویژگی نسل امروز. شما نمی توانید آثار گرافیک را از بستر فرهنگی من جدا کنید.
ما به لحاظ فرهنگی در یک برزخی قرار داریم که توضیح دادنش شاید کار سختی باشد و عین این باشد که ما بگوییم چیزی وجود ندارد.
ما در فاصله ای بین گذشته و آینده که هر دو تعریفی سورئال دارند زندگی می کنیم. ما گذشته ای داریم که در نگاه عامیانه مقدس است و آینده ای داریم که تجددی است و در نگاه عامیانه آرمانی است. این بین برزخی وجود دارد که ما در آن زندگی می کنیم. حالی داریم که در آن زندگی می کنیم، بین این که گذشته ما چه بوده و آینده ما چه خواهد بود.
ما در مورد مدرنیته و سنت گرایی صحبت کردیم اما وقتی به امروز می رسیم بحث گره می خورد و چیزی برای گفتن وجود ندارد. به همین دلیل هم گرافیک امروز چیزی برای تعریف ندارد وقتی که حافظه فرهنگی ربوده شده و آن چه که قرار بوده جایگزینش شود، نشده است.
در ایران به واسطه همین امروزی که مجهول است طبیعتا تعریف گرافیک امروز هم مجهول خواهد بود.

دلمه ها/ 1385 ایران/ 1384


آیا کارهای ما هویت ایرانی دارد یا خیر؟

ما در شرایطی زندگی می کنیم که به معنی واقعی مورد هجوم یک فرهنگ غرب قرار گرفته ایم . این فرهنگ با تمام قوا  وضعیت ما را دکرگون کرده و این ماجرا بیش از 100 سال عمر دارد و بحث جدیدی نیست. ما اصلا نمی توانیم بگوییم که می خواهیم خارج از این فضا زیست کنیم. خود گرافیک یک تعریف غربی است. بنابراین باز اصولا مضحک است که خیلی تاکید کنیم به معنی اغراق آمیزی که از ایرانی بودن می شود. باید از آن کسی که این همه تاکید بر ایرانی بودن دارد پرسید که زیست تو چقدر ایرانی است که خروجی کار تو بتواند ایرانی باشد؟
یا تو چیزی را تولید می کنی به عنوان یک محصول فرهنگی که حاصل زیست تو نیست که این از پایه مردود است. در واقع اگر الگوی غربی را بپذیری و به زور بخواهی آن را ایرانی کنی، آن کسی که با آن الگو زیست کرده حتما بهتر از تو می تواند آن پوستر را طراحی کند.
بنابراین خیلی مواقع این نوع برخورد ها و اینگونه سینه چاکی ها برای گرافیک ایرانی، بیان های تبلیغاتی و نمایشی است که در حوزه روانشناسی و یا جامعه شناسی قابل بررسی و تامل است نه طراحی گرافیک.
اما اگر بخواهیم جدی تر و کلی تر راجع به ایرانی بودن بحث کنیم، برای من هم این مسئله به شدت زنده و پیچیده  است و احساس می کنم این واکنشی است که  همه ما به فضایی که در آن زندگی می کنیم داریم. یعنی به محض این که فکر کنیم به این که چیزی از بیرون وجود دارد در زندگی ما درگیر واکنش می شویم. بنابراین خیلی طبیعی است که هر کدام ما به ایرانی بودن خودمان فکر کنیم. یک نوع  واکنشی است نسبت به فضایی که در آن زندگی می کنیم.
اما آنچه که برای من جدی است این است که خودم را تعریف کنم. در این تعریف کردن قطعا ایرانی بودن بخشی از تعریف من خواهد بود. مانند امروزی بودن من است. من به این فکر می کنم که در  تعریف خودم و شخصیتم این را لحاظ کنم که من یک ایرانی ام که باید راجع به این موضوع فکر کنم. اتفاق متفاوتی که در تاریخ هنر ما افتاده و  تا همین امروز هم خیلی تکرار می شود و به شکل قابل تاملی وجود دارد همین است که شما آن نگاه غربی را می پذیری. این اتفاق برای موسیقی و هنرهای تجسمی و ... ما افتاده. سعی می کنی که در آن فضا و الگو بگویی من ایرانی ام. همانطور که گفتم مثل کسی است که با زبان انگلیسی بخواهد از زبان فارسی دفاع کند.
این از پایه مشکل دارد. ولی این اتفاق زیاد می افتد در گرافیک ایران و با ایرانی بودن قاطی می شود. یعنی با یک زبان غربی بگویی من ایرانیم!
آیا امکان دارد که فارغ از قرار گرفتن در این الگو ما کار کنیم و بتوانیم  بگویم کار من ایرانی است؟ در واقع برای من یک صورت مسئله است تا جواب. فقط می توانم به عنوان یک هنرمند تجربیاتم را توصیف کنم.
نمی دانم این مسئله برای من حل شده است یا نه. اما در هر صورت من از در دیگری وارد شده ام.
سعی کردم آن روح ایرانی بودن را بیشتر مورد کنجکاوی قرار بدهم  و فکر کردم که مثلا چرا نقش سفال  آنقدر تصویر جذابی است  نه این که فکر کنم اگر این ایمیج را در پوسترم بگذارم و یک خارجی ببیند حتما خوشش می آید و می فهمد که از ایران آمده، در حالی که کمپوزیسیون و دیزاین پوستر من غربی است ولی این خیلی اتفاق رایجی است و ما بسیار کارهایی می بینیم با تلفیقی از خوشنویسی  و  المانهای  ایرانی ولی با دیزاین کاملا غربی. آن وقت اگر متریال خوشنویسی را دست یک هنرمند غربی بدهیم پوستر جذاب تری طراحی خواهد کرد.
بنابراین ما می توانیم به طراحی ایرانی فکر کنیم. از نظر من گرافیک می تواند راه خوبی باشد برای بازگشت به زیبایی شناسی ایرانی. (به خاطر انقطاعی که وجود دارد ما مجبوریم از واژه بازگشت استفاده کنیم.)
من فکر می کنم می تواند بازگشت باشد چون که هنر ایران اغلب کاربردی ای بوده است. به واسطه اهمیتی که ایرانیان به زیبای می دادند و زیبایی وجهی از وجوه خداوند بوده پس هر شی ای که ساخته می شده به زیبا بودنش توجه می شده است.  نقاشی بوده که روی بنای ساختمان بوده، کاشی کاری بوده که جزیی از بنای ساختمان بوده، کتیبه ای بوده که روی سفال بوده است. نقشی بوده که روی  پارچه  بوده و آن پارچه مورد استفاده بوده است. نه به واسطه نقشش، به واسطه زیرانداز بودنش اما به زیبایی آن توجه می شده است.
برای من حداقل در دسترس تر و دست یافتنی تر بوده پیدا کردن رد پای زیبایی شناسی  ایرانی و روح ایرانی در هنرهای کاربردی.
گرافیک هم هنر کاربردی است یعنی متفاوت از نقاشی. گرافیک علاوه براین که  برای من جنبه هنری دارد کارکرد اطلاع رسانی هم دارد. بنابراین به نظر من گرافیک می تواند واسطه خوبی باشد برای این که پلی بزنیم به گذشته تاریخی و از آن زیبایی شناسی صنایع و ابزار در ایران چیزی یاد بگیریم و اگر خواستیم  وب سایت، برگه یا کتاب با کارکرد مشخصی طراحی کنیم با دریافت خودمان  از زیبایی شناسی ایرانی کار انجام دهیم و این زمین تا آسمان با استفاده کردن از یک تصویر ایرانی یا خوشنویسی در پوستر با دیزاین غربی متفاوت است.
حتی فراتر از این لغت روش دیگری فکر کنی با وسواس به زیست خودت  نگاه کنی به معماری ای که در آن  زندگی می کنی. طراحان اندکی در ایران وجود دارند که این گونه فکر کنند. مسئله خیلی مهم و فراموش شده ای به خصوص در بحث "ایرانی بودن" هست. این که هنرمند اثرش باید حاصل زیستش باشد. یعنی تجربه زیستنش باشد و اگر جدا باشد دروغ و مجعول است.
بنابراین به نظر من حداقل فکر کردن در مورد کارم بی معنی است. سعی می کنم راجع به زندگی ام فکر کنم تا کارم. فضای خانه من، موسیقی ای که گوش می دهم، معماری خانه ام و نوع زندگی کردنم ... .
یعنی انتخاب من در مورد این که نتیجه کار من چه باشد زمانی نیست که دارم کار می کنم زمانی است که دارم زندگی می کنم.
من انتخاب می کنم چه نوع کتابی بخوانم و از چه نوع تصویری در روز تغذیه کنم؟ فرش زیر پایم چه نوع نقشی داشته باشد و همین ها به سادگی زیست ما را تشکیل می دهند. و دیگر بسترهای فکری  که به همین روش قابل  انتخاب و تغییرند.
یک مثال ساده این که خانه ای که در آن زندگی می کنیم، ساعت ها فرشی را زیر پایمان می بینیم. اصلا نمیتوان منکر شد که نقش روی آن فرش روی ما تاثیر گذار خواهد بود.
من به شدت به این مسئله پای بندم که کار و اثر هنرمند باید حاصل زیست او باشد و این چیزی است که نادر است. و به نظر من مرزی است که  می توانی هنرمند را جدا کنی از کسی که نقش هنرمند بودن را بازی می کند.
من روش زندگی ام را  انتخاب می کنم چیزی را که دوست دارم.

یکی از پوسترهای شما ایران نام دارد، در مورد آن توضیح می دهید؟

این کار مربوط به غرفه ایران بود در دوسالانه ونیز. آن سال سیاست موزه هنرهای معاصر تهران که متولی فرستادن هنرمندان ایرانی به این دوسالانه بود، این بود که هنرمند زن برای بینال بفرستند و البته کلا بینال ونیز در آن سال یک جور رویکرد فمنیستی داشت. موزه ایران هم دو هنرمند زن به اسم به نام های بیتا فیاضی و ماندانا مقدم را برای شرکت در دوسالانه ونیز فرستاد و اتفاقا کارهای آنها هم کارهای زنانه ای بود. کارهای فمنیستی نبود اما زنانه بود. این پوستر قرار بود توی ونیز و نه توی ایران نصب شود. و در واقع باید یک جوری معرف ایران می بود و من دوست داشتم نگاه آرتیسیت ها را بیان کند.
بنابراین، این مسئله مرا متوجه کرد: زن بودن هنرمندان و زنانه بودن کارهایشان.
سه گوشه ی وارونه نماد مادینگی است. الگویی که در اینجا با استفاده از تکرار مثلث های وارونه ساخته شده، پیشینه ای کهن دارد که به هزاران سال پیش، به دوره مادر سالاری برمی گردد. این نقوش در سفالینه ها و دست بافته ها بوده است. یعنی صنایعی که به دست زنان تولید می شده است. سفالینه ها و دست بافته ها به خصوص در آن دوره صنایعی بوده که توسط زنها تولید می شده و بنابراین نقوش روی آنها هم زاییده افکار آنها بوده یا دست کم زن محور بوده است.


  طراح لباس: نینا غفاری و ایمان راد/ عکس: امیرعلی قاسمی

در مورد طرح هایی که برای روی لباس زده اید  توضیح می دهید؟

این کار لباس به پیشنهاد نینا غفاری که طراح لباس است انجام شده و من برای روی لباس هایی که ایشان طراحی کرده بودند نقش و طرح زدم.
نوع برخورد من با موضوع برخوردی بود که در کار گرافیکم دارم. رجوع کردم به نقش مایه هایی که در گذشته استفاده می شده ولی سعی کردم که خیلی طبیعی که این نقش ها در طول زمان در بستر فرهنگی  متفاوت تغییر شکل پیدا کردند، وقتی نقش می خواهد کارکرد امروزی داشته باشد و یک آدم امروزی آن  لباس را بپوشد من هم آن نقش را امروزی کنم و بتوانم عینا باز موتیفی را استفاده نکنم، آن را تغییر دهم و با کارکرد پوشاک مطابقش کنم و طبیعتا متفاوت است با گرافیک و پوستر که بخش بیشتری از کار من را در بر می گیرد.  در گرافیک با اطلاع رسانی درگیریم ولی در طراحی لباس این مسئله وجود ندارد. در گرافیک اغلب با یک فضای تخت رو در رو ایم و در طراحی لباس با یک فضای سه بعدی. می دانیم که  نقش در فضا و حرکت دیده می شود. این موتیف خاص از روی نقش سفال برداشته شده است. سفال سطح تختی دارد و برای این که بتواند روی لباس جلوه مناسبی داشته باشد رویش کار کردم و آن را تغییر شکل دادم  و طراحی آن موتیف را طوری تغییر دادم که بتواند  کارکرد خودش را پیدا کند. 

زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن