شاعرانگی در ذوزنقه


فرزاد ادیبیمدتی است کتاب مجموعه آثار ادیبی راهی بازار نشر شده است. به همین مناسبت گفت وگویی با وی انجام شده که در پی می آید.

برخلاف هم نسلان خودتان مثل رضا عابدینی، ساعد مشکی، بیژن صیفوری و مسعود نجابتی که پای بند سبک خاصی در فرم و قالب هستند، می بینیم که شما شیوه و سبک خاصی را دنبال نکرده اید و تنوع و تجارب تصویری در کارهایتان زیاد است.
چون اعتقادی به سبک شخصی در فرم و قالب ندارم.

می خواهید بگویید دنبال سبک در محتوا هستید؟ یعنی غیر از فرم و قالب؟
 البته این ادعای بزرگی است و رسیدن به آن دشوار. بسیار سفر باید... ؛ اگر چه به طور ضمنی و خیلی بطئی، چنین هدفی را دنبال می کنم، اما هیچ ادعایی در این زمینه ندارم.

یکی از ویژگی های این نگاه شما _ که به اعتقاد من می تواند جزئی از سبک باشد- طنز در کارهای شماست که حتی گاهی به گروتسک می رسید؛ مثل پوستر «تئاتر ناصرالدین شاه» ، «گرافیک امروز؛ تبعید متن به حاشیه»، «پوستر باد اسب است» ، «جلد مجله فصل و وصل» «جلد کتاب روسپیان محزون من» ، «جلد کتاب بازتاب در چشم طلایی» یا پوستری که امضایتان را در شال کمر یک نقاشی قاجاری مثل یک شمشیر جای داده اید و... .
من علاقه مندم با کارم غیر از فرم و ظاهر و قالب، به نوعی ذهن مخاطب را قلقلک بدهم؛ او را وادار به تفکر و اندیشه کنم و برای گفتن این حرف ها نمی خواهم فریاد بزنم. طنز را به لحنی ساده و صمیمی باید گفت، برای همین هم سعی می کنم پیچیدگی های قالب و فرم را به حداقل برسانم. این انقباض های بصری و پیچیدگی ها اگر به پیام و محتوا کمک کنند، به کارشان می گیرم و اگر در جهت آن نباشند خودم را محدود به هیچ ترتیب و آدابی نمی کنم.
«هر چه می خواهد دل تنگت بگو» ؛ اصولاً ما ایرانی ها طنز را بسیار دوست داریم. یادم می آید که در اولین نمایشگاه انفرادی ام به نام «نگره رنگاره» گروهی از دوستان کاریکاتوریست آمده بودند مثل آقای مسعود شجاعی طباطبایی و آقای محمدعلی بنی اسدی و توکا نیستانی و چند نفر دیگر و به طنز در کارهایم اشاراتی داشتند که جالب بود... .

یکی از بارزترین کارهایتان از نظر طنز، ناصرالدین شاه است با عنوان «پدرسوخته من شاهم، می تونم» ...
آن یک کار «سلف پروموشن» است(یعنی کار تجربی که اغلب طراحان، گاهی برای خودشان پوستری را بدون سفارش می سازند) برای نمایشگاهی با عنوان نمایشگاه پوسترهای تجربی طراحان گرافیک ایران که با مدیریت زنده یاد استاد ممیز و همکاری گروهی از طراحان برگزار کردیم. موضوع پوستر مربوط به تعدد زوجات ناصرالدین شاه است که انگشت انگشترش، کفایت این همه همسر را نمی دهد و لاجرم، انگشتش باید بلندتر شود. قضیه انگشتر به انگشت کردن مربوط به دوره مدرنیزم است ولی چون طنز بود ناصرالدین شاه را هم مدرن کردیم! و این شوخی را با انگشت مبارکش که بلند شده کردیم. از طرف دیگر برای نشان دادن این مفهوم و این شوخی، زمینه را خالی و بی رنگ گرفتم و برخلاف پوسترهای معمولی که باید تیتر بزرگ و قالبی داشته باشند، عنوانش را خیلی کوچک بالای پوستر گذاشتم؛ یعنی نوعی آشنایی زدایی یا خلاف آمد عادت. در قالب پوستر، انگشت ناصرالدین شاه از پایین پوستر به بالای پوستر و تیتر اشاره می کند و تیتر با وجود کوچک بودن، دیده می شود.

یعنی هم برای اهل تخصص نوآوری کردید و هم برای دیگران.
شاید؛ امیدوارم این طور باشد.

یکی دیگر از وجوه کار شما همین مورد است؛ یعنی داشتن مفاهیم گوناگون و وجوه مختلف و داشتن مخاطب در سطوح مختلف. بیشتر کارهای شما در نگاه اول با لایه اولشان مطرح می شوند و بعد لایه های بعدی را کشف می کنیم؛ مثل رمزگشایی یک شعر یا یک معما. اول خود کار دیده می شود و بعد کارهای دیگری که در آن نهفته اند. چرا اینقدر پیچیده؟
علاقه مندم با طرح یک مسئله مثل پیام پوستر، جلد کتاب یا هر محصول دیگر گرافیک، ابعاد تازه ای را به مخاطب نشان بدهم و مسئله دیگری را هم برایش مطرح کنم و البته فکر می کنم این کاری است که هر طراح گرافیک دیگری هم باید انجام دهد؛ یعنی فرهنگ سازی بصری. این بحث را در مقاله ای به نام «گرافیک مولف» به طور مبسوط باز کرده ام. در ماهنامه کتاب ماه(هنر) شماره ۱۳ و ۱۴ (مهر و آبان۱۳۷۸) که اخیراً هم در سایت kargah.com درج شده. داشتن ایهام- البته نه ابهام- و استعاره، از ویژگی های هنر و ادبیات ایران است. دوست دارم در عین سادگی کارهایم، پیام های گسترده و عمیقی را طرح کنم.

یاد پوستر «باد اسب است» افتادم که در نگاه اول، دم مواج اسبی دیده می شود و بعد که دقت می کنی، رخ مردی را می بینی که آن دم اسب، سبیل اوست...
این پوستر برای نمایشی با همین عنوان طراحی شده است؛ نوشته محمد چرم شیر و با کارگردانی سیروس کهوری نژاد. در داستان، دخترکی به زنی ناصرالدین شاه درمی آید و... که در حاشیه پوستر، چشم و ابروی زنان قاجاری را کار کرده ام و در متن، چهره ناصرالدین شاه را.

اشاره کردید به حاشیه؛ در اغلب پوسترهایتان و در بعضی از طرح جلدها، حاشیه هایی را به کار برده اید که در عین حالی که تزئینی است، استفاده های مفهومی نیز دارند. در برخی از پوسترها مثل «روزگار نازنین طلعت مهربان» شماره هایی به کار رفته و واژه هایی بین این شماره ها با رنگ دیگری گنجانده شده، علت چیست؟
حاشیه یک حریم امن و یک چارچوب یا چار دیواری است. در اغلب آثار هنری ایرانی حاشیه وجود دارد و ای بسا گاهی این حواشی، ارزشی هم اندازه متون دارند. حواشی گاهی حتی مقدس اند، مثل تذهیب و گاهی رازآمیزند، مثل نوشته هایی که در حاشیه های تعاویز و ادعیه به کار رفته اند. در نگاه اول حواشی نباید قوی تر از متن باشند و بعد که درگیر دیدن اثر می شویم کم کم خود را می نمایانند و حضور خودشان را اعلام می کنند. از نظر مبانی و مبادی هنرهای بصری شما را به داخل فرا می خوانند و بعد می توانید به تصاویر و نوشته های این حاشیه ها بپردازید. حاشیه  هم یک امکان بصری و یک توانایی و دارایی است، می تواند پتانسیل های خوبی داشته باشد. در «پوستر روزگار نازنین طلعت مهربان» حاشیه عملکرد تقویم یک روزگار را دارد برای طلعت مهربان که در نمایش، صاحب خانه است و مستأجرانش را دوست دارد و روزهایش را با خود واگویه می کند. شماره های این حاشیه روزهای طلعت مهربانند. یادم می آید که وقتی این پوستر را کار می کردم به فیلم «خانه سیاه است» فروغ فکر می کردم، وقتی که روزها را می شمارد و دوره می کند روزها را و هنوزها را .... اعداد یا واژه هایی هم که رنگی شده اند مثل روزهای تعطیل هستند که در تقویم به رنگ دیگری مشخص می شوند. در کارهای دیگر هم البته اگر لازم باشد حاشیه به کار می برم و البته خودم را به استفاده از حاشیه مقید نمی کنم...

شما حتی از حاشیه به عنوان یونیفورم مجموعه انتشارات هم استفاده کرده اید در کتاب های نشر آهنگ دیگر...
بله. در آنجا از ذوزنقه ای که مدتی در جلدها و صفحه آرایی های مجله کتاب ماه ادبیات و فلسفه به سامان رسیده بود بهره بردم. زاویه قائمه در چارچوب ها خشک و هندسی است و زوایای غیر ۹۰ درجه این خشکی را ندارند. صمیمیت و شاعرانگی ای که در ذوزنقه هست در مستطیل نیست. مستطیل همان ذوزنقه منظم است و از مربع ناشی می شود. در مستطیل ابعاد مربع متغیر و زوایا ثابت است و وقتی هم زوایا و هم ابعاد متغیر باشد ذوزنقه به وجود می آید. این متغیر بودن و نامنظم بودن را دوست دارم. عاطفی، شاعرانه و حسی است. البته این یونیفورم را در Free hand کار کردم و آرم ناشر را داخل یک مثلث گذاشتم و همه را با هم Join کردم و فضایی امروزی به این یونیفورم حاشیه گونه دادم و این امکان را به آرم و مثلث یونیفورم دادم که متناسب با عنوان کتاب که جلویش می آید بالا و پایین شود. جای آرم و مثلث ثابت نیست.

اشاره به پتانسیل نهفته در حاشیه ها کردید و امکانات بصری آنها و من به پوستری از شما فکر می کردم که فقط حاشیه است و زمینه اش خالی و سفید است...
آن یک اعتراض و انتقاد است به وضعیت گرافیک امروز. مقاله ای را با عنوان «فرمالیسم در گرافیک امروز ایران» نوشته بودم در ماهنامه کتاب ماه (هنر)- ویژه گرافیک- شماره ۳۷ و ۳۸ مهر و آبان ۱۳۸۰ و این پوستر، تصویر آن مقاله است. عنوان این پوستر «گرافیک امروز، تبعید متن به حاشیه» است و می دانید که گرافیک همیشه بسته بندی یا حاشیه ای است برای محتویات یا متن سفارش. گرافیک فرع و محصول مورد تبلیغ- خواه فرهنگی و خواه سیاسی یا تجاری- اصل است. این که ما در گرافیک طوری غامض و پیچیده عمل کنیم که خودنمایی و هنرنمایی کنیم و گرافیک اصل باشد و اصلاً  متوجه محصول مورد تبلیغ یا اصل پیام نشویم نقض غرض است. برخی از آثار گرافیک را می بینیم که در نگاه اول امضا و سبک هنرمند به رخ کشیده می شود و بعد باید عنوانش را رمزگشایی کنیم و حتی بعد از دیدن بافت ها، ترام ها و رنگ های بی شمار نتوانیم بفهمیم این جلد کتاب چه ربطی با محتوا دارد. گرافیک حاشیه ای است برای متن که با این پوستر به جابه جایی متن و حاشیه اعتراض کرده ام...

 شما بافتی را در برخی از پوسترهایتان استفاده کرده اید که جای دیگری من ندیده ام. می خواستم بدانم این بافت را چگونه ایجاد کرده اید؟
کدام بافت را؟

منظورم بافتی است که مثلاً  در دم پرنده ای که در پوستر «نگره و نگاره» یا در بعضی از قسمت های پوستر «امپراتور جدید» هست.
بله. آن «مونوپرینت است. البته معنی فارسی آن می شود« تک چاپ »که همه جا معمول است و خیلی از طراحان و نقاشان از آن برای طراحی های بیانگرایانه استفاده می کنند، ولی آن بافتی که شما می فرمایید پشت جلد پلاستیکی دفترچه های قدیمی است که بافت گل های منظمی را دارد، وقتی این بافت را در تصویرسازی هایم به کار گرفتم از این کشف خیلی حظ کردم، چون در دنیا کس دیگری غیر از خودم این بافت را در کارهایش به کار نبرده بود؛ خوب شور و حال جوانی است دیگر.

مگر چند سالتان بود؟
شاید حدود ۱۰سال پیش بود. یعنی بیست و هفت سالم بود.
استاد ممیز همیشه می گفت شیفتگی به فرم و بافت و قالب، دوره ای و گذرا است. راست می گفت. همان زمان جمعی از دوستان به من می گفتند که تو دیگر امضای خود را پیدا کرده ای ولی پس از مدتی از آن هم دل کندم چون دلبستگی به یک فرم و اصلاً  سبک، محدودیتی برای هنر و هنرمند است و در ضمن این بافت و نوعی طراحی با آن گرچه شیرین و دلچسب است و برای برخی از موضوع ها مناسب، ولی برای همه موارد خوب نیست... .
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن