بزرگش نخوانند اهل خرد



سخن رنگ
بدیهی است نظرات مطرح شده در این یادداشت، الزاما نظر «رنگ» نبوده و «رنگ» مطالب مختلف را برای هرچه بهتر شدن فضای نقد‌ و‌ بررسی تحولات گرافیک ایران منتشر می‌کند.
لازم به ذکر است که «رنگ» از انتشار جوابیه و نوشتار از سوی مخاطبان و صاحب‌نظران، در جهت حفظ این فضای مطلوب استقبال می‌کند.
مجله‌ی الکترونیکی «رنگ»


درپی انتشار مطلبی از «احمدرضا دالوند» با عنوان «این رشته سر دراز دارد» در ویژه‌نامه نوروزی روزنامه شرق و نشر مطالبی درباره کپی‌کردن یک روی جلد توسط «مرتضی ممیز»؛ «ابراهیم حقیقی» متن زیر را برای «رنگ» ارسال کرده است که در پی می‌آید:


بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتى برد



نشریه الکترونیک محترم رنگ
با سلام

سلام را به عادت ایرانی و حضور انسان‌هایی دیگر در مقابل عرض می‌کنم. که نشانِ ارزشمندیِ انسان است در دو روزه‌ی عمر. و وظیفه است و مهری هم پشتیبان آن.
کتاب هفته که من و بسیاری عزیزانِ دیگر، که از آن بسیار آموختیم، از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ منتشر شد.
من نمیدانم کدام جوانی به دنیا آمده بود یا نه؟

در آغاز چند نوشته‌ی ارزشمند، از بزرگواری خردمند و فخر ادبِ ایران، از گذشته‌ی پر غرور، از سالیان دور، مَثَل می‌آورم، برای خودآموختن. چرا که گویا دچار پریشان‌حالی و پریشان‌گویی شده‌ایم.
همگی گویا!   خدا ما را ببخشد.
و در آخر هم با شعری از شاعر بزرگ معاصر به پایان می‌برم. چرا که گویا ادب و شعر و حرمتِ انسان، پاک از خاطرمان رفته است.


سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و مُلک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسر نشده، گفتا به عون خدای عزّوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم.

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتى برد

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
هارون الرشید را چون ملک دیارِ مصر، مسّلم شد، گفت به خلافِ آن طاغی که به غرور مُلک ِمصر دعویِ خدایی کرد، نبخشم این مملکت را، مگر به خسیس ترینِ بندگان. سیاهی داشت  در غایتِ جهل. مُلک مصر به وی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفه ای  شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد  و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن.

 به نادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند
اوفتاده است در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار
کیمیاگر به غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
گروهی حکما به حضرت کسری، در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی؟ گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد، جز سقیم را. پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.

چو کارى بى فضول من بر آید
مرا در وى سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است

این نوشته از گرافیست شاکی! سال‌ها قبل در روزنامه شرق چاپ شده است:

•حرف آخر
گرافیست شاکی از شرایط امروز، باز هم حرف‌های زیادی در مقام و تاثیر ممیز بر گرافیک مطبوعاتی دارد اما صحبت‌هایش را در همین‌جا به پایان می‌برد و در آخرین جمله‌ها باز هم بر وظیفه ارباب جراید به عنوان گروهی از ادامه‌دهندگان راه ممیز تاکید می‌کند. دالوند، به سراغ جملات اول گفت‌وگو برمی‌گردد و آنچه را برای ممیز گفتنی می‌نامد، یک‌بار دیگر بازگو می‌کند: «آنچه برای ممیز گفتنی است، این است که او انتقال سواد بصری به روزنامه‌ها و مجلات را ایجاد کرد، جایی که به طور نانوشته یک تقسیم‌بندی وجود داشت مبنی بر اینکه افراد باسواد در تحریریه باشند و صفحه‌بندان تجربی در آتلیه حضور یابند. اینکه یک دانش گرافیکی به مطبوعات راه پیدا کرد، نتیجه تلاش ممیز است که ضرورت حضور گرافیست را در رسانه‌ها به یک امر بدیهی و ضروری بدل کرد تا جایگاه دیده‌بان بصری در نشریات رواج یابد. برای آنکه بتوانیم رسانه‌ها را در حد استاندارد بالاتری عرضه کنیم، باید راه رفته ممیز را در نشریه‌هایی که فعالیت کرده، آنالیز کنیم و به این نکته برسیم که اگر نشریه‌ای زیبا است، سردبیر بصری در کنار سردبیر نوشتاری حضور داشته است.»

برای بیشتر دانستن، لطفا به ذخیره‌ی رایانه‌ای موجود در ذخیره‌های مجازی جهانی نگاهی بیندازید:
دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ روزنامه شرق

باخواندن اتهامات اخیر و این نوشته‌های قدیمی مَـثَـلِ هاج و واج  مصداقِ درستی است.

چون من هم در مجله‌ی آدینه، از روزی که «مجله» شد، بسیار پیشتر از طراحانِ دیگرحضور داشتم، (و این افتخاری هم نیست)، به زبان آمده‌ام و باز هم افتخاری هم به نصیب نمی‌برم و اگر افتخاری هم از خوار  شمردنِ کسی است، ارزانیِ آن کسان.

در حیرتم از روزنامه‌ای معتبر که عنانِ خود به روایتی شفاهی‌، در پیِ تخریبِ حرمتِ مردِ فرهنگِ این مُلک، سپرده و شریک شده. وگرنه از خبرگزاری‌های هر‌روز درآمده از گوشه‌ای، تابنده و تابناک، برای بازارگرمی، امیدی در نبسته‌ایم.

آیا این در وظایف دبیر یا سردبیری یک روزنامه نیست که مطالبی را که از آن بوی اتهام و افترا می‌آید بسنجد و سپس به چاپ برساند؟ آیا درست بودن یک روایت شفاهی از جانب هر نویسنده‌ای در جهت تخریب یک شخصیت نباید به اثبات رسیده باشد؟ گیریم که این حرف هم پس از پرس‌و‌جو از شخص سوم نامبرده در نوشته بر شما ثابت شد.!   رفتار پیشِ پا افتاده‌ی روزنامه زردیِ خواهان تیراژ به هر قیمتی را چگونه توجیح می‌کنید؟

در این میان کیست که منافعی حاصل می‌کند؟ سایت خبری؟ روزنامه؟ سردبیر؟ خوانندگان؟ اهل حرفه؟ یا فقط  نویسنده که دوباره در پلان اول قرار گرفته؟ حتی به قیمتِ تخریبِ استادِ خود که بنابر تمام نوشته‌های قدیمی خود، استاد را مراد و خود را مرید و رابط میان دونسل و…… خوانده و با نیشِ چاقوی خود یادگاریِ عمیقی بر درخت مطبوعاتیِ مان ترسیم کرده که دلیلِ آن را هم باید یافت.

بیهوده مرگ به تهدید چشم می‌دراند
ما به حقیقت ساعت‌ها شهادت نداده‌ایم
جز به گونه‌ی این رنج‌ها
که از عشق‌های رنگینِ آدمیان به نصیب برده‌ایم
چونان خاطره‌ای هر یک
در میان نهاده از نیش خنجری با درختی .
با اینهمه از یاد مبر که ما ،

من و تو ،

انسان را رعایت کرده‌ایم
خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود
و عشق را رعایت کرده‌ایم.
در باران و به شب‌، به زیر دو گوش ما
در فاصله‌ای کوتاه تر از بسترهای عفاف ما
روسپیان به اعلام حضور خویش آهنگ‌های قدیمی را با سوت می‌زنند .
در برابر کدامین حادثه آیا انسان را دیده‌ای با عرق شرم بر جبینش؟

                                                                           «ا.بامداد»



ابراهیم حقیقی

آخرین روز سال ۱۳۹۴
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن