«مهر» است...


فرزاد ادیبی


«مهر» است...
نوشته‌ی زیر را «فرزاد ادیبی» برای استاد «محمد احصایی» نوشته است. مجله ی «رنگ» نیز با کسب اجازه از ایشان، بی‌مناسبت ندید که این مطلب را به مخاطبان خود تقدیم کند.
ادیبی نوشته است: «همیشه دنبال بهانه‌ای بودم که برای استاد احصایی هم بنویسم، شاید حسی از جنس ادای دین... به هر حال ممنونم از آنانی که این فرصت را رخصت دادند که برای استادم بنویسم، و «مهر» و آغاز سال نو تحصیلی هم بهانه‌ای شد که این نوشته‌ی ناچیز را تقدیم کنم.
توضیح این که عکس؛ مربوط به شبی از مردادماه 1392 است و زحمت عکس را هم دوست عزیزم «علیرضا مصطفی زاده» کشیده‌اند»



می خواهم مشق کنم؛ نامِ مردی را که قرار است. معلمی والا، هنرمندی یکتا و خوشنویسی توانا...
می‌نویسم«ع» و سُر می‌خورم روی قوت وضعف قلمی که بر می‌گردد. به راست. به گذشته؛ به روزگاران...
اینجا طبقه‌ی دوم دپارتمان تجسمی دانشکده‌ی هنرهای زیباست. سال 1370... همه سر کلاس نشسته‌ایم تا استاد بیاید. دوست ندارد وقتی می آید بیرون کلاس باشیم و پخش و پلا. می‌آید و به احترامش برمی‌خیزیم. همه می‌دانیم با دلش فکر می‌کند و تدریس و کار. کارهای روی دیوار را برانداز می‌کند. چهره‌اش می‌گوید خوشش نیامده است از کارهایمان. می‌گوید هنرستانی‌اند این‌ها و نه در شأن دانشکده‌ی هنرهای زیبا. می‌گوید و می‌گوید و من پر می‌کشم از چهار دیواری آتلیه و از حرف‌هایش معلق می‌شوم که ناگهان به خودم می‌آیم از واژه‌ای غریبه که به گوشم می‌خورد. درست می‌شنوم؟! فوتبال؟ دروازه؟! گل؟! این‌ها را چه به گرافیک؟! آن هم به خوشنویسی و طراحی حروف؟! می‌گوید فیلمی گلچین کرده است از بهترین گل‌های فوتبال جهان و ارتباط آن را با هنر برای ما خواهد گفت، ارتباط ذهن و چشم. تدبیر ، تصمیم وعمل . و خلاقیت و زیبایی؛ و این نگاه ویژه از او معلمی توانا ساخته بود که از هر امکانی سود می برد برای آموزش بهتر...

می‌نویسم «ش» و نقطه‌های «ش» شکوفه می‌کند در چشمانم...
آن سال‌ها برای رادیو2 برنامه می‌ساختم و برنامه‌ای برای میرزا غلامرضا اصفهانی بهانه‌ای می‌شود تا خانه‌اش برویم با نیلوفر زندیان و باسم الرسام. آن چنان با هیجان از میرزا غلامرضا می‌گوید که گویی می‌بیندش. می‌گوید: روزگاری که روی خط او کار می‌کردم نفس‌اش را کنارم حس می‌کردم. از رضا مافی یاد می‌کند و کشش‌ها و کوشش‌هایش در خط. اشک در چشمانش حلقه می‌زند هنگامی که هیجان زده از میرزا غلامرضا می‌گوید...
هنوز چشمانم شکوفان است در گُل نقطه‌های «ش»...
به احترام، کارت دعوت اولین نمایشگاهم را تقدیمش می‌کنم و البته انتظاری هم ندارم به دیدن خط خطی های تازه کاری چون من بیاید؛ اما می‌آید. روز افتتاحیه ی نخستین نمایشگاهم در نگارخانه ی لاله در سال 1377. ماه رمضان است و او روزه. اصرار می‌کنم بماند برای افطاری مختصری که برای افتتاحیه تدارک دیده بودم، نمی‌ماند. پوستر نمایشگاهم را می‌خواهد و می‌خواهد رویش امضا کنم به رسم یادگاری و بنویسم برای اوست. خجالت می‌کشم از این همه تواضع و مهربانی. و می‌آموزم همچنان از او...

نمی‌خواهم چشم بردارم از فراز و فرودِ این نستعلیق . چه چیز شیرین تر از مرور این رویاها؟ در نمایشگاه دیگرم، این بار در خانه‌ی هنرمندان ایران،1385، باز غافلگیرم می‌کند و بزرگوارانه می‌آید، به استقبالش می‌روم و در مرور کارهایم مشایعتش می‌کنم؛ بر هرکاری درنگ می‌کند تا اینکه به طرح جلد کتابی به خط نستعلیق می‌رسد و می‌گوید: این خط من است. می‌گویم: خط رایانه ای ست استاد، اما دستکاری اش کرده‌ام. و می اندیشم. اندیشه‌ای سرخوشانه که چنان شیفته ی شیوه ی او بوده‌ام در نستعلیق که ناخودآگاه چون او به شیوه‌ی قدما کار کرده‌ام آن نوشتار را، تا حدی که خود او نیز خط را نوشته‌ی خود بپندارد...
و آخر چگونه می‌توانم از مشق خاطراتی به این شیرینی دست بکشم و قلم بچرخانم به حال. اکنون. حتی اگر تلخ...
چند روزی است که استادم مرتضی ممیز در خاک آرمیده. بغضی گره خورده در گلویم، راه نفسم را بسته و نمی ترکد. می‌دانم باید «او» باشد و آغوش مهرش و هق هقی که آرامم کند. هیچ کسِ دیگر این تسلی را نمی دهدم غیر از «او». می‌خواهم دور از جمع و صمیمانه‌تر ببینمش اما نمی‌شود در آن روزهای تلخ و عبوس...
سوم استاد ممیز است در مسجد نور و صف طویلی از صاحبان عزا!. چشمانم بر چشمان این همه صاحب عزا می‌چرخد و سُر می‌خورد تا نزدیکیِ اندرونی مسجد و در چشمان «او» گره می خورد. تاب نمی آورم، بغلش می‌کنم و بی اراده اشک می‌ریزم بر شانه‌ی کسی که بوی «ممیز» می‌دهد...
ومی‌نویسم «ق» و دیگر کیست که نداند «ق، حرف آخر عشق است»...
می‌نویسم: «عشق» و می‌خوانم: «استاد محمد احصایی».

فرزاد ادیبی/ تابستان1392
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن