منطق رستگاری ما


محمد خداشناس




فرشاد، برادر فرهاد/ عکس: مریم محمدی
فرشاد، برادر فرهاد/ عکس: مریم محمدی
 خبر حضور ایمان راد  در
هیئت انتخاب دوسالانه و حاشیه هایش را خواندم.
    من، دوستِ ایمان، رفیقِ فرهاد، امیرعلی و مریم عنایتی هستم.  تازگی ها بهراد را هم در یاهو با چند کلمه یافتم.
    آنها مرا می شناسند ولی مرا هیچ وقت نمی بینند چون من هیچ کجا نیستم پس من رستگارترینم.
    از بین ما یک تن نیز به رستگاری رسید.
    مریم چندی پیش در آستانه سقوط و انهدام به رستگاری رسید.
    اینجا ایران است؛
    مریم قرار بود داور بییِنال باشد اما نشد پس رستگار شد.
    اینجا تهران است؛
     پریسا تشکری دیگر رستگار نیست او داور مسابقه ای در شوروی شد.
    اینجا ایران است؛ همه رستگارند چون انتخاب نمی کنند، اینجا همه جوان اند ولی زمانی که می خواهند
    انتخاب کنند باید پیر شوند چون اگر جوان بمانند مغازه دار می شوند.
    ما هیچ پدری در گرافیک نداشتیم، پدر گرافیکِ کشورمان سوخت، چون داور شد.
    ما چند نفر یتیم بودیم، مردی کچل ما را گول زد و به پرورشگاهی در کوچه هدیه برد.
    بعد فهمیدیم یک شهر را گول زد، بعد فهمیدیم یک کشور را گول زد، بعد باز فهمیدیم دنیا را گول زد.
    اینجا ایران است و همه راست می گویند، جز استاد که همه را گول زد اینجا همه طراح گرافیک هستند، جز استاد.
    از بین ما امیرعلی دیوانه شد، چون او اول شد. اما هیچ کس در استادیوم او را نمی شناخت. او یک تیمارستان باز کرد .
    ما گم شدیم و عکسهایمان در سایت امیر علی است.
    هنوز کسی ما را پیدا نکرده، ما آدم های بدی هستیم چون نوچه ایم
    ما هیچ کدام سواد نداریم چون پدر گرافیکِ ما چند نفر، سبیل نداشت.
    چون او مو ندارد پس پدر خوانده است. او آدم بدی است چون یک دهه است که همه جا اول می شود.
    او پلید است چون تایپ های ما را یک دهه کج کرد .
    چون ما همیشه از چیزهای راست خوشمان می آید.
    ما بد هستیم چون پدر خوانده مان دکتر نبود، او یک دوو لگن دارد، پس سواد ندارد .
    اینجا ایران است؛ همه طراح گرافیک هستند.
    وقتی همه زحمت می کشیدند ودر مورد بییِنال گرافیک خودشان را چاک می زدند، استاد به دهات رفته بود
    تا جایزه بگیرد، پس او همه کاره است.
    اینجا همه شاعرند جز ما که نوچه ایم، چون دیگران استاد نداشتند.
    استاد ما رضا عابدینی است. او یک فرانسوی است و همه اهل گرافیک به او افتخار می کنند، همه مردم و
    بچه هاشان که گرافیک می خوانند او را می شناسند .
    اما استاد ما چند نفر، رضا عابدینی است. او یک ایرانی است و همه ی اهل گرافیک به او افتخار نمی کنند
    چون او همیشه نفر اول است، پس پدر خوانده است.
    اینجا ایران است؛ همه به هم افتخار می کنند.
    نمی دانم چرا او اینقدر معروف نیست چون همیشه به دهات می رود و آنجا به او جایزه می دهند و جایزه هایش را در خانه اش قایم می کند .
    چرا کارهای او باید همه نسل ها و طراحان گرافیک را بسوزاند.
    ما هم خیلی عذاب می کشیم، چون نوچه ایم، چون او ما را در پرورشگاه اش فلک می کند.
    ما چقدر خوشحالیم، چون این همه ملت داریم.
    همه آنها مادرزادی طراح گرافیک و شاعرند آنها فیلسوف به دنیا می آیند؛
    خوش به حالشان، پدرشان مالِ خودشان است، اما ما پدر خوانده داریم.
    من خوشحالم که در کشورم این همه علاقه مند به فوتبال داریم؛ آنها می توانند در چنین مواقعی از حیثیت  گرافیک ایران دفاع کنند.
    بنابراین همه فهمیدند ایمان بد است، چون رستگار نیست، چون نوچه ی استاد است، تازه داور هم شد.
    استاد بد است، چون آب نداد به جای نان، تایپ داد و ما آن را کج کردیم، ولی ای کاش می توانستیم مثل بقیه راست کنیم.
    مریم عنایتی خوب است، چون داور نیست. بد است، چون در آتلیه استاد کار می کند.
    من همیشه او را می دیدم مثل "کُزِت" بود، چون "ژان وار ژان"  دزد بود ولی او رستگار شد چون داور  نشد.
    فرهاد خیلی خوب است، چون فامیلش فزونی است. اما کار بلد نیست چون برادرش فر شاد خواننده است
    پس چه طور ممکن است فرهاد طراح گرافیک شود! اینجا ایران است همه طراح گرافیک اند.
    ما همیشه دلمان برای استاد تنگ می شود و برایش زنگ میزنیم و با خوشحالی می گوییم: استاد ما نوچه هایِ تو هستیم.
    اینجا ایران است؛ هیچ کس نوچه نیست فقط ما نوچه ایم.
    بقیه زنگ نمی زنند، چون خوش به حالشان است آنها خودشان کار گرافیک می کنند آنها مادرزاد طراح گرافیک به دنیا آمدند، بقیه شاعر بودند و مادر داشتند .
    آدم باید مادر داشته باشد نه پدر.
    گرافیک در ایران خیلی پیشرفت کرده چون همه صاحب نظرند و همه با سوادند
    آنها خیلی خوشگل اند.
    ای کاش ما هم مثل بقیه با سواد به دنیا می آمدیم، ای کاش ما پیر بودیم، ای کاش ما هم شاعر بودیم و نظر  می دادیم.
    ای کاش پدر گرافیک مان در شکمِ مادر گرافیک مان یک استادِ واقعی هم می کاشت تا اسیر پدر خوانده نشویم.
    مگر ما از بقیه چه کم داشتیم؟ آنها با استاد شان به دنیا می آیند ولی ما چه؟
    ای کاش استاد مان می مرد تا ما هم طراح گرافیک شویم.
    ایمان بد است، چون داور شد.
    مریم خوب است، چون داور نشد.
    استاد شاگرد است، چون شاگرد استاد است.
    آری اینجا همه خودشان به رستگاری می رسند.

زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن