- اگر بخواهیم برای اشتراکات دو هنری که به آن مشغولید شابلونی ترسیم کنیم، آن شابلون از نظر شما چگونه تعریف میشود؟
خیلی سخت است که برای این موضوع کلیشه گذاشت. مثلا بگوییم طبق این شابلون یا این مشترکات این دو هنر به هم شبیه هستند. نه لزوما گرافیک و موسیقی، هر هنری با هنر دیگر.
ولی یک قاعده ای در رنسانسهای هنری است که اگر دقت کنیم می بینیم در یک دوره خاص وقتی طیف جامعه هنری با هم در ارتباط هستند بدون تردید تاثیر گذاری هر هنرمند روی هنرمند دیگر یک رویکرد هنری را بوجود میآورد. فرض کنید در همین سورئالیسم هم نسلی، همجواری، دوستی و هم فکری لوئیز بونوئل با سالوادور دالی تاثیراتی را بر آثار هنری هر دو گذاشته بود. یعنی هم دالی در کارهایش از بونوئل تاثیر گرفته بود و هم بونوئل از دالی.
و واقعیتش هم این است که وقتی راجع به هر کدام از این هنرمندان تحقیق میکنیم به این نتیجه می رسیم که اشراف کامل دارند روی هنرهای دیگر و این نیست که زاویه دیدشان را بسته باشند و فقط نقاشی کرده باشند یا فقط فیلم ساخته باشند. هر کدام این ها آشنایند به مبانی هنرهای دیگر و در ضمن درک و فهمشان نسبت به آن هنرها بالاست.
- و هنرمندی که دو هنر را در کنار هم انجام میدهد. آیا از تمرکزش نسبت به کار کم نمی شود؟
ممکن است این اتفاق برای یک نفر بیفتد. یعنی یک هنرمند بتواند در دو شاخه هنری کار کند. البته تئوری ثابتی هست که می گوید معمولا چون تمرکز روی یک شاخه هنری بهتر است تا دو شاخه هنری، بنابراین این کار روی دو هنر امکان دارد است از کیفیت کار کم کند. نمی توانم بگویم اعتقادی به این تئوری ندارم. چون تکنیکی شدن و تخصصی شدن شاخه های هر هنر یا هر حرفه ای باعث شده تا لازم باشد شما تمرکز بیشتری داشته باشید روی آن حرفه یا هنر.
ولی واقعیتش این است که وقتی معنای لذت از هنر به خوبی درک و لمس شود، چه بسا هنرهای مختلف بتوانند به یکدیگر کمک هم بکنند.
- برای این حرف تان می توانید چند نمونه موفق مثال بزنید.
شما خیلی هنرمندان دیگر را میبینید که تجاربی در رشتههای هنری دیگر هم داشته و از آن تجارب استفاده میکنند. در کشور خودمان اساتید بزرگی چون آقای شجریان و مشکاتیان تجربه های زیادی در رشتههای دیگر هنری غیر از موسیقی داشتهاند. آقای شجریان خطاط بسیار خوب و ممتازی هستند و مشکاتیان هم دستی در نقاشی دارد.
- خود شما چه قصدی برای دنبال کردن توامان موسیقی و گرافیک داشته اید؟ آیا از همان ابتدا فکر می کردید این دو در کنار هم در بالابردن کیفیت کارتان موثر است؟
من چون یک ذوق و شوقی نسبت به کار گرافیک داشتم و در ضمن به خاطر محیطی که در اون بزرگ شده بودم، یعنی محیطی موسیقایی، همزمان با هم این دو هنر را ادامه دادم و رفتم جلو و اگر بگویم قصد و غرضی و یا هدفی پشت این ماجرا بوده دروغ گفته ام. برعکس هیچ قصد و غرضی نداشتم. در حال حاضر هم گرافیک به عنوان شغل من و موسیقی شوق من محسوب میشود. اما بعدها که در این موقعیت قرار گرفتم، به مشترکاتی رسیدم که بین این دو هنر هست یا در اصل به مکملهایی برخورد کردم که از هم برای خلق اثری بدیع تر و بهتر وام می گرفتند.
- شاید موقعی که شما طراح گرافیک باشید راحت تر در یک قطعه موسیقی این تصویر بصری را تجسم می کنید، رنگ به آن می بخشید و برعکس این جریان هم وجود دارد.
مدعیانه است این حرف ولی گاهی آدم یک قطعه موسیقی را می بیند و یک اثر گرافیکی را می شنود. خیلی این حرف فلسفی و دور از ذهن نیست. یعنی وقتی شما درگیر این هنرها می شوید کاملا می شود صدای بعضی از رنگ ها را شنید و کاملا می شود طعم بعضی صداها را در قالب تصویر چشید و دید.
- پس به طور کلی بیشتر موافق این نظریه هستید که موسیقی و گرافیک در کنار هم کمک کننده هستند. آیا این موضوع برای خلق اثری نوتر و بدیع تر حریص نمیکند؟
فکر می کنم نظمی که این دو هنر یعنی تصویر و صوت به هم میدهند گاهی میتواند بسیار به هم کمک کنند و این یک سری دغدغههای پس ذهن هم برای من ایجاد میکند که حالا کاربرد عملی این دو را هم به کار گیرم.
با جریانات اخیری که در هنر پیش آمده و رسیدن به این نتیجه که مجموعه متریالها و مدیاها یک اثر هنری را خلق میکند، میشود به یک سری تجاربی رسید که این اتفاق یعنی نوع دیگری از اجرای موسیقی یا برگزاری نوع جدیدی از نمایشگاه را با آن تجربه کرد.
این ها افکار خامی است که اتفاقا با همکارم - رضا عابدینی- داریم اتودهایی در این زمینه میزنیم. مسئله خیلی شد یا نشد کار نیست. مهم داشتن دغدغه است.
- این وسط یک مشکل وجود دارد. وقتی از تخصصی کار کردن و تمرکز بر روی هنر کم می کنیم و با آمیختن دو هنر بر تجربه های نو اصرار، آیا با نقد و پس زدن توسط جامعه و مخاطب روبرو نمیشویم؟
فرض کنید درشاخه موسیقی شخصی هست که استاد ردیف موسیقی است و تسلطی که به ردیف دارد و نیازی که به اوست انکار ناپذیر است. در واقع این شخص به عنوان منبع مرجع، حافظ و امین قطعات کلاسیک موسیقی مدون خودمان باید باشد. کار این آدم با کار کسی که نوپردازی می کند تفاوت دارد. و شاید در کسی که موسیقی را با حرکت نوگرایانه انجام می دهد از این تسلط خبری نباشد و او تنها با ردیف آشنایی داشته باشد. به نظرم دلیلی ندارد که او هم به ردیف مسلط باشد، چرا که اصلا او وظیفه اش در حیطه هنر چیز دیگری است.
- در این بین هم اگر کسانی باشند که خواستار تغییر در اجرای موسیقی و پرداخت نو به موسیقی و هنر باشند، به خصوص در ایران با اعتراضات و نقدهای زیادی روبرو می شوند. چه بسا که اگر همین اثر در خارج از کشور خلق شود، کمتر آماج نقد و سرزنش قرار می گیرد.
من یک چیز دیگری می گویم. امروز چیزی که در هنر ما فراموش شده بحث لذت از هنر است. شاید شما با یک حداقلی راضی شوید شاید هم با حداکثری. من می گویم همه کس وظیفه این را ندارند یا اصلا نباید انتظار هم داشت که مسیر هنر را تغییر بدهند.
خیلی ها تجربه های زیادی می کنند هر چند آن تجربه ها قابل نقد و بررسی هم نباشد ولی همین که این تجربه ایجاد لذت می کند کافی است. بنابراین منکر فواید تخصصی پرداختن به یک هنر نیستم ولی در این نوع کار تجاربی رقم میخورد که ارزشمند و کمک کننده است.
به نظرم تلاقی تصویر و صوت و کمکهایی که بهم میکنند برای من گاهی جاذبههایی رو پیش آورده که پایه فکرهایی شده که نوع نگاهم را تغییر می دهد. چه میشود که ما جور دیگری برای دیدن یک کنسرت برویم یا نمایشگاه گرافیک یا نقاشی یا عکس ببینیم.
- حالا که بحث لذت پیش آمد با توجه به این که شغل شما گرافیک است و موسیقی را دلی دنبال می کنید از کدام بیشتر لذت میبرید؟
من به معنای اخص کلمه برای موسیقی یک نوع قداست دیگری قائلم و شاید به خاطر اینکه منبع تزریق مالی زندگی ام گرافیک بوده، نیازی به این که هر نوع کار موسیقی را انجام دهم پیدا نکردم. قطعا این لذت را نسبت به موسیقی بیشتر دارم. از طرفی باید بگویم این هم نیست که هر سفارشی را در گرافیک قبول کرده باشم. یعنی گرافیک هم لذتی دیگر دارد از جنسی متفاوت.
من مثال جالبی برای این موضوع می گویم. شما ممکن است بخواهید دو تا میوه را با هم مقایسه کنید. گاهی این گواراست و گاهی آن، در ضمن امکان دارد از ترکیب این دو هم طعم خوبی بدست بیاید. برای من این حالت سوم وجود دارد.
- در بین حرف ها اشاره به کار مشترکی با رضا عابدینی داشتید. به عنوان آخرین سوال کمی راجع به پروژه بگویید.
تجاربی که رضا روی حروف فارسی در این سالهای اخیر داشته تقریبا به یک جریان تبدیل شده، در راستای رسیدن به تجربه ای جدیدتر، برای به کار گیری موسیقی و گرافیک پیشنهادی مطرح کرد. من هم چیزهای در ذهنم بود که در مسئله کار ویدئو آرت و اینستالیشن و هنرهای مفهومی بتوانیم این ها را به نحوی ملموس تر کنیم.
مثلا این که شما کنسرتی بروید که نمایشگاه عکاسی یا گرافیک باشد یا نمایشگاه گرافیکی بروید که کنسرتی باشد. نه به معنای آن که سنی زده شود و شما پشتش ویدئو پروجکشنی داشته باشید. همزمان یک سری کارهای گرافیک همراه موسیقی وجود داشته باشد. بهترین شکل این نوع کار در جهان توسط گروه پینگ فلوید انجام شده. به خصوص در همین کنسرت آخرش در بسیاری از قطعات یک سری تصاویر به صورت live اجرا می شد. یعنی بازی هایی از ترکیب آب و روغن داشتند که همزمان با فرکانس های موسیقی ایجاد میشد.
فرق این برنامه با کنسرت و نمایشگاه در این است که شما در آن جاری هستید بین نوازنده و تصاویر و به جای اینکه جلوی فضا بنشینید، در فضا قرار دارید.
یک سری کارها و مشورت هایی هم در این زمینه انجام داده ایم. ولی به خاطر مشغلاتی هم که هر کدام ما داریم، و وسواسی که به درست اجرا شدن کار داریم، فعلا عجلهای نسبت به اجرای این برنامه نیست. شاید هم اصلا این فکرها اجرایی نشد، اما مهم همان تجربهای است که در نهایت به لذت بردن ما ختم میشود.