این مطلب پیشتر در روزنامه فرصت امروز به چاپ رسیده است.
تورج صابریوند
«طراحی» اگر چه در ابتدا به تصویر و رنگ و فرم تقلیل داده میشود اما اگر در کارکرد و شان وجودیاش نگاهی عمیقتر داشته باشیم، «طراحی» خاصه از نوع گرافیکاش، در مورد یک ارتباط است. به خاطر همین هم هست که در دانشگاههای ایران هم اسم رشتهی گرافیک دیزاین را گذاشتهاند «ارتباطات تصویری». اما مناقشه انگیز بودن این اسم و این که محل اعتراض و کنایه بعضی از استاتید و دانشجویان، به خاطر تناقض اسم و محتوای رشته است. شکل و محتوای درسی که در دانشگاه ارائه میشود با اسم آن متفاوت است. رشتهی گرافیک در دانشکدههای هنر همسایهی تصویرسازی و نقاشی است و بعضی بین انتخاب یعنی نقاشی و گرافیک مردد میمانند. در رشتهی گرافیک استاد درس تجسمی میدهد و دانشجو هم همان را میگیرد در حالی این اسم میگوید که قرار بود دانشجویان درس ارتباط های تصویری را فراگیرند. اما این که طراحی گرافیک و طراحی ارتباط چه تفاوت ماهوی دارند بحث طولایی است که بماند برای مجال بهتری. تنها به این اکتفا کنیم که طراحی ارتباط از مسالح بصری به سان آجر و ملاتی بهره میگیرد که ساختمانی بسازد که زیر سقفاش آدم احساس امنیت کند. ما در طراحی قرار است از تصویر و نوشته و شکل بهره بگیریم که یک ارتباط بسازیم. که بتواند کارکردی ارتباطی داشته باشد نه صرفا زیبایی. این در واقع شغل اصلی ماست که اگر از دام زیبایی بصری و ترکیببندیها خلاص شویم باید به آن بپردازیم.پس صحبت از حرفه و شغلی است بیش از آنکه به تصویر مربوط باشد، مربوط است به ارتباط. ارتباطی بین کسی که حرفی برای گفتن دارد و بین کسی که آن حرف به کارش میآید. شغل ما این است که بنشینیم و به این فکر کنیم که طرف اول ارتباط چه باید بگوید و چه گونه بگوید؟ و طرف دوم، چه دوست دارد بشنود و چه گونه؟ یک معادلهی چند مجهولی است با معلومات و مجهولات که گاهی ریاضیوار حل میشود. شکل ریاضی هم اگر نباشد به هر حال حل مسله است (Problem solving). ابتدا معلومات و مفروضات مسئله را کنار هم میگذاریم تا مجهولات را شناسایی کنیم. تفاوت مسئلههای ریاضی و ارتباطی اینجاست که ریاضی عمدتا یک جواب درست دارد اما یک مسئلهی ارتباطی، میتواند به تمام طراحان راهحل و جواب داشته باشد. تازه هر طراح به مقدار زمانی که برای حل یک مسئلهی ارتباطی زمان بگذارد و بسته به توان خلاقیتش میتواند به راهحلهایی متعددی هم دست یابد. چیزی شبیه به فتح یک قله است. هزاران راه برای کوهنوردیدن و رسیدن به قله وجود دارد. مهم این است که راه بهینهای را انتخاب کنیم که ما را به قله برساند. این که طراح برای حل یک مسئلهی ارتباطی از چه راهی برود و از کجا برسد موضوع اصلی طراحی نیست. این برای بازار و اقتصاد، نه چنان اهمیتی دارد و نباید چنان ربطی به سلیقهی سفارشدهنده داشته باشد. آنچه برای اقتصاد مهم است رسیدن به نوک قلهی ارتباطی است. موضوع نه پسند سفارش دهنده است و نه سلیقهی طراح. موضوع خواست مخاطب است. کسی که قرار است حرفی را بشوند و بعد برود به خواست ما کاری بکند. همهی بحثها و گفتوگوها در مورد یک طرح باید منوط به مخاطب باشد. چرا که دلیل وجودی یک طرح، مخاطب است. پذیرفتن این نکته ما را ملزم میکند که باید بر اساس نظر مخاطب و حتا سلیقهی او یک ارتباط تصویری طراحی کنیم. البته هرگز به این معنی نیست که طرحی بزنیم که مخاطب انتظارش را دارد یا اگر میخواست خودش طراحی کند چنین چیزی را طراحی میکرد. ما چه به عنوان سفارشدهنده و چه به عنوان طراح، وظیفه داریم بیش از مخاطب به مسئلهی ارتباطی فکر کنیم و راهحلهای خلاقانهای برای ارتباط با او کشف کنیم. به سان طراحی محصول و سرویسی که باید به مخاطب بیش از خود مخاطب فکر کند و زندگی او را راحت کند. اگر صنعتگران عصر درشکه، خود را وابستهی انتظار مخاطبان خود میکردند هرگز نمیتوانستند یک وسیلهی نقلیهی خودرو بسازند. آنها بیش از انتظارات مخاطبان خود فکر کردند و از آنها پیش افتادند و راهحلی یافتند که مخاطب هرگز انتظارش را نداشت. اما همین راهحل باید پاسخگوی نیازها و خواستهای مخاطب خود باشد. در طراحی ارتباط تصویری هم همین معیارها و ویژگیها را داریم. ما باید پیش از او باشیم که انتظار داشته باشیم حرف ما را بشنود. ورنه تکرار حرفی که مخاطب تا انتهایش را میداند و هیچ حرف جدیدی هم برای گفتن، کسی خود را بدهکار شنیدنش نمیداند.اما جلسات رونمایی از طرح تبدیل به جلسههای نزاع و دفاع از نظرات طرفین میشود و محافظه کاری سفارشدهندهها و خلاقیتهای بیدلیل طراحان، این دو همتیمی را از هم دور کرده و یکدیگر را در برابر هم قرار میدهد. طراحان فکر میکنند سفارشدهندهها آدمهای بیذوق و سلیقه و یکدندههای حرفنشنویی هستند و آنها هم فکر میکنند طراحان هنرمندهایی هستند که برای دل خودشان کار میکنند. البته که هر دویی اینها به فراوانی در جامعه هستند. اما مطلق پنداری و حتمی دانستن این گزارهها از سوی هر دو گروه و عدم تلاش برای رفع آن، مانع گفتوگوها و همفهمیها شده.سفارشدهندهی یک طرح و طراح، بهجای این که در کنار هم بنشینند و با مخاطبی که شنوندهی ششدانگ اینان نیست و صفحههای آگهیها را هرچه سریعتر رد میکند و در خیابان تابلوهای راهنمایی رانندگی را هم نگاهی نمیکند چه رسد به بیلبوردها و پیامهای تجاری، باید کاری کنند و طرحی بیاندازند که مخاطب لطفا گوشهی چشمی به ما کند. این کنار هم بودن، شرط نخستین یک فضای حرفهای و یک رابطهی پایدار است. کنار هم بودن و در میان گذاشتن دانشها و داشتهها و گفتوگو کردن در یک میز همسطح میتواند به خلق ارتباطی منجر شود که مخاطب را هم به پای یک گفتوشنود بکشاند.