عکسی و نوشتهای به یادِ گای شوکارت در تندیس
بیژن صیفوری
«دوستان عزیز! من امروز صبح این جهان را ترک کردم، زیرا که پذیرفتم جایی باید بهشتی برای طراحان گرافیک باشد...». این آخرین نامهی گای شوکارت بود. مردی که حتی پس از مرگش هم دست از طنازی نکشید.
|
عکس: گای شوکارت / از مجموعهی con-trust / عکس از بیژن صیفوری / 1382 guy schockaert in isfahan / from "con-trust" series / photo by bijan sayfouri / ©2004
|
پاییز 2002، ایستگاه قطاری در پاریسِ خاکستری. اولین بار همانجا بود که دیدمش. با مرتضی ممیز راهیِ نمایشگاه فریاد ایرانی بودیم در اشیرول. نمایشگاهی که برای اولین بار نام ایران را در طراحی گرافیک سر زبانها انداخت. منتظر همسفری بودیم که مجید عباسی میگفت رییس ایکوگرادا بوده. مردی آمد با صورتی عجیب و نگاهی خشک. سری تکان داد و چمدان ممیز را گرفت و کشان کشان با خود برد. ما متعجبان هم به دنبالش. پالتوی بلند خاکستریاش در سوزِ سرمای پاریس در اهتزاز بود. راهش را بلد بود. از پیچ و خمِ ایستگاهها گذشتیم و سوار شدیم. قطار که راه افتاد، مرد عبوس دهان باز کرد. چند جملهای بیشتر نگفته بود که صدای خندهی همه به هوا رفت. دانستم از همانهایی است که ظاهر سنگیشان گولت میزند. دوستتر که شدیم، دیگر فقط مهربانی کودکانه و پرطنزش را میدیدم.دو سال بعد بود که گای، میهمان هشتمین دوسالانهی جهانی پوستر تهران شد. رویداد بزرگی که آن هم دیگر نیست. چند روزی را با مهمانان خارجی دوسالانه – همگی از طراحان قَدَر جهان - به سفر اصفهان رفتیم: هنرمندان غربی، مبهوتِ هنر شرق. مجموعهی con-trust یادگارِ دیداریِ آن سفر است. پرترههایی از طراحان و هنرمندان برتر غرب، در میان زیباییِ شرق. تضاد و تفاهمی دیدنی. عکسهایی از مِلک ایمبودن، رالف شرایفوگل، آنتون بِکه، آن سانگ سو، رزماری تیسی، یاتسک مروشک و دیگران. از گای هم - با آن نگاه و حجم عجیب صورتش - چند پرتره گرفتم.به روایت فیسبوک، چهارم اکتبر 2011 بوده که پرترهای از او را در مجموعهی con-trust گذاشتهام. خوشحال شد و اجازه گرفت که از آن استفاده کند. پرسید که آیا باز هم از او پرتره دارم؟ گفتم که او مالک پرترههایش است و چند عکس دیگر هم در این مجموعه دارد که برایش میفرستم. بعد گفت که دلش برای ایران تنگ شده و از اوضاع ایران پرسید. گفتم به گمانم اگر هنرمندی باشی بالای 40 سال و در ایران مانده باشی، دیگر هیچ چیز نمیتواند حالت را بگیرد! جوابی از او نیامد. پشت چَت منتظر مانده بودم. متنی طولانی اما یکجا رسید: نوشته بود که سوم اگوست گذشته، دکترها به او گفتهاند که سرطان دارد. سرطانی اما که کشنده نیست. که خستهست و زیر شیمیدرمانی و جراحی پیش رو دارد. حالم گرفته شد! نوشته بود که این ماجرا نگاهش را به زندگی عوض کرده و میخواهد بیست سالی که از عمرش میماند را با دوستانش در همه جای دنیا به خوشی بگذراند. دلداریاش دادم و از مولانا برایش برگردان کردم که: رنج و غم را حق پیِ آن آفرید / تا بدین ضد، خوشدلی آید پدید.«دوستان عزیز! من امروز صبح این جهان را ترک کردم، زیرا که پذیرفتم جایی باید بهشتی برای طراحان گرافیک باشد. کامپیوترم از این پس خاموش میماند. و من همهی شما را دوست داشتم.» – گای شوکارت / جمعه یازدهم ژانویه 2013 / بروکسل