نفسی از سرآسودگی، لبخندی از سر رضایت




(یادداشتی بر نمایشگاه لوگوی «خال‌ماخالی» در گالری «ویژه»)

باوند بهپور


۱
تعدادی هنر سنتی‌ داشتیم که چون آبشش داشتند نتوانستند در هوای مدرن تنفس کنند و در دوران قاجار از بین رفتند. آثار به‌جا مانده از آن‌ها در یکی دو موزه‌ی تهران قابل مشاهده است. تعدادی از هنرهامان که دوزیست بودند اکنون نیمی از تنه‌شان در آب است و با چشم‌های خیس و براق به بازدیدکنندگان نگاه می‌کنند. غذایشان را مسئولان پارک می‌دهند. آثار هنری این رشته‌ها را می‌توان از فروشگاه‌ موزه خرید. تعدادی هنر هم بود که شش داشتند و تخم‌شان را آوردیم و تکثیر کردیم اما ما که منقلب شدیم آن‌ها هم مرحوم شدند و مجالس ترحیم‌شان را به صورت دوسالانه برگزار می‌کنیم. ذرت دامی هم می‌کاریم. در عوض هنرهایی هم داریم که هنر نیستند. هنرهایی هم هست که نداریم ولی مثل رشته‌ی ادبیات سواحیلی صرفاً تدریس‌شان می‌کنیم.

    اما یک هنر داریم که در سه دهه‌ی اخیر قد کشیده؛ نصف تنه‌اش میوه دارد نصف دیگرش چنار است: یک شاخه‌اش را ما دوست داریم جهانیان از آن بیزارند، یک شاخه‌اش را جهانیان دوست دارند، ما از جهانیان بیزاریم.
تعدادی زیادی هنر هست که نزد ایرانیان نیست. در مقابل، تعدادی هنر نزد ایرانیان هست که هنر نیست. به تعداد اورنی‌تورنگ‌های خیابان مولوی هم «هنرمند معاصر» داریم.
کاریکاتوریست‌هایمان در تمامی جشنواره‌های جهان برنده شدند. تمامی علاقمندان جشنواره‌های جهان نگران شدند.
اما ضمناً گرافیک هست.

ایرانیان بی‌نظیرند. ما گرافیک داریم!

دوسالانه‌ی گرافیک را می‌شد دید. می‌شد لذت برد. خوشحال هم می‌شد شد. حتا می‌شد خوشحال شد!

کتاب‌هایمان زیبا هستند. شاید ادبیات‌مان از بین رفته باشد و بین دو جلد چیز زیادی باقی نمانده باشد اما بعضی کتاب‌ها را می‌شود به خاطر جلدشان خرید. تئاترها را می‌توان نرفت، اما پوستر‌هایشان را می‌توان نگاه کرد.
شاید عجیب باشد، ولی گرافیک هست.
نمایشگاه «رخصت» در گالری طراحان آزاد، نمایشگاه بود. اصلاً تهوع یا تأسف‌‌آور نبود. اصلاً فجیع نبود. اصلاً احمقانه و شرم‌آور نبود. قرن هشتم هجری نبود. هویت ایرانی نبود. می‌شد از خیابان رو گرداند و رو به دیوار کرد.

از بخش‌های دیگری از کاسه‌ی سر استفاده می‌شد.

۲
آدم‌های کمی هنوز زنده‌اند.
یک نمایشگاه در گالری ویژه هست.

پس از ماه‌ها خندیدم. هادی نصیری مریض نیست.
می‌تواند بخندد. ابداً کرگدن نشده.

تمام روز به این فکر نیست که دیگران چقدر احمق‌اند تا با آن‌ها هماهنگ کند. هنگامی که تصمیم می‌گیرد به دیگران نگاه نمی‌کند.

به جای گرافیک، هرکار دیگری هم می‌کرد فوق‌العاده بود.

خوبی کارهایش به خاطر این نیست که تمرین‌های کتاب «تمرین طراحی» را حل کرده. تحقیق‌هایش درباره‌ی فرش‌های قشقایی اصلاً مفصل نبوده. به سروقت قابلیت‌های کشف‌ناشده‌ی گرافیک ایران نرفته. جای کسی را تنگ نکرده، جای دیگران بازتر شده. اگر با دست کار کند کارش بهتر نمی‌شود یا اگر پرینت بگیرد.

فکر نمی‌کند تنها رجل ایران است. به کارفرماهایش نگاه کنید!

مرتضی محلاتی با هیچ مجله‌ای مصاحبه‌ی احمقانه نمی‌کند. فحش نمی‌دهد. از غیظ چهره‌اش بنفش نشده. از دست مردم ماخولیا نگرفته. می‌تواند نفس بکشد. آبشش ندارد.

شاید احساس کند که باید مطلقاً مدرن باشد اما این را اول کتاب‌اش نمی‌نویسد. مدرنیسم‌اش ابداً منگوله ندارد.

خاتم‌کاری نمی‌کند. قیچک نمی‌زند. هیچوقت بلند نمی‌شود تا بزرگتر بنشیند. پساساختارگرا نیست، اوتیسم ندارد. رنگ سفید به او می‌آید. ذهن‌اش آنقدر شلوغ نیست که لازم باشد حتماً الک کند. لوگوهایش را با راپید رنگ نمی‌کند. نمی‌شود لایه‌های آر و جی و بی کارش را جدا‌جدا پرینت گرفت.

جمجمه‌اش پر از در بطری نشده.

خوبی‌ کارش به این نیست که روش جدیدی برای خوراندن کاغذ به دستگاه فتوکپی یا سوزاندن عکس در حین ظهور پیدا کرده باشد که بتوان با آن هم روی جلد کتاب را طراحی کرد، هم توی آن را،‌ هم صفحه‌آرایی کرد و هم قوطی دستمال‌کاغذی ساخت.

خوبی کارش به این نیست که فضای منفی کارش، موریس اشر یا لیسیتسکی را خوشحال می‌کند.

اگر سبک دارد به این خاطر نیست که ذهن‌اش جایی را پیدا کرده که استراحت کند. از معدود آدم‌هایی است که کارش را دوست دارد و کیفیت کاری که تولید می‌کند ربطی به هیچ چیز ندارد. می‌داند که تا ابد زنده نمی‌ماند و هر کار جدید، فرصتی است برای نگاه کردن از سوراخ کلید به زندگی که لباس‌های حماقت‌اش را درمی‌آورد. خلاقیت‌اش را ترشی نینداخته تا از خاقان چین سفارش بگیرد.
اگر عروسک هم می‌گرداند فوق‌العاده بود.

۳
من بودم می‌گذاشتم هادی نصیری وغ‌وغ‌ساهاب را مصور کند.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن