گفتگو با محمود جوادی پور؛ هنرمند، از دیروز تا امروز


این مطلب پیش از این در وب سایت فرهنگستان هنر منتشر شده است.

در یکی از بعدازظهرهای تابستان 86 با فرزاد ادیبی، طراح گرافیک و مدرس دانشگاه، و محمد نوروزی، عکاس، با استاد محمود جوادی پور در آتلیه اش قرار گفت وگو گذاشتیم برای چاپ در «خبرنامه فرهنگستان هنر». همه وسایل نگارخانه اش از فنجان چای گرفته تا سه پایه های نقاشی، دریچه ای بودند به دنیای نه چندان دور اما پر از خاطره ها و تجربه های دیروز یک هنرمند مدرن ایرانی. آثار و اسباب نگارخانه استاد دیدنی بود و گفته هایش شنیدنی .
با سپاس از استاد جوادی پور و فرزاد ادیبی، حاصل گفت وگوی این دو طراح گرافیک از دو نسل متفاوت پیش روی شماست.
سپیده حاتمی


استاد، ممنونم که ما را پذیرفتید. اجازه بدهید که از روزهای دور شروع کنیم. از روزگاری بگویید که کارهای مختلفی را تجربه کردید؛ حتی کارهای تزیینی...

من هم از شما ممنونم . من تقریباً کارهای زیاد و مختلفی انجام داده ام، اما در مورد کارهای تزیینی ، عرض کنم که هزینه تحصیل من به دلیل رشته ای که انتخاب کرده بودم کمی بیشتر از دیگران بود و به خانواده فشار زیادی تحمیل می شد. من دوست نداشتم همه آن به عهده پدر و مادرم باشد و سعی می کردم کارهایی بکنم تا کمی از خرج خودم را دربیاورم.
اجازه بدهید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: در روزهای اول که به هنرستان صنعتی ایران و آلمان رفتم، با پسری که کنار من می نشست دوست شدم. نامش امین بود و خانواده اش از مهاجرانی بودند که از قفقاز به ایران آمده بودند. دوستی ما زود صمیمی شد تا آن‌جا که به خاطر همراهی با امین، هنگامی که به دلیل اختلاف با مسئولان هنرستان تصمیم گرفت تحصیلات خود را در هنرستان شیراز ادامه دهد، بدون اینکه واقعیت را به خانواده ام بگویم، رضایت آنها را کسب کردم و برای تحصیل، با او به شیراز رفتم. خانواده هایمان ماهانه مبلغی را برایمان می فرستادند و ما به تحصیل ادامه می دادیم تا اینکه بعد از چند ماه پدر و مادرم اصل جریان را از طریق یکی از معلمان هنرستان متوجه شدند و طی نامه ای به من اخطار کردند که هر چه زودتر به تهران برگردم، در غیر این صورت مقرری ام را قطع خواهند کرد. من خیلی ناراحت شدم و بر سر دو راهی قرار گرفتم. با خودم گفتم رفیق نیمه راه شدن یا ماندن در شیراز؛ کدام را انتخاب کنم؟ سرانجام ماندن در شیراز و در کنار دوستم را انتخاب کردم. به این ترتیب فرستادن مقرری قطع شد و بی پول ماندیم.
من شروع کردم به نقاشی از چهره هنرپیشه های معروف و امین به خاطر خوش زبانی و زرنگی در کارهای تجاری، توانست آنها را در یکی از مغازه های شیراز بفروشد و کم کم وضع مالی مان خوب شد. بعد از مدتی به دلیل دلتنگی برای خانواده، به تهران برگشتیم و تحصیلاتمان را در تهران ادامه دادیم. اما باز هم به مشکل مالی برخوردیم و به دلیل اینکه می خواستیم درآمد داشته باشیم، با امین در ساعات بیکاری شروع کردیم به ساختن اشیای کوچک تزیینی برای بانوان. او روی زینت آلات فلزی کار می کرد و من کارهای چوبی می ساختم و باز امین آنها را به مغازه ها می فروخت. با این ابتکار دوباره وضع مالی ما خوب شد.

به نظر می رسد نسل شما با غم ها، شادی ها و امیدهایتان، فراز و فرود زیادی داشته اید، کشورهای مختلف را با سفرهای زمینی گشته اید و راه های ناهمواری را پیموده اید. چه نیرویی شما را به این همه کوشش وا می داشت؟
به نظر من، وقتی کسی در راهی قدم می گذارد، باید تا آن‌جا که می تواند جست وجو کند و ببیند تا شناختی کامل از فضای کار خودش داشته باشد . مخصوصاً هنرمندان بیشتر باید کوشش کنند.

شما در چندمین سال تأسیس دانشکده هنرهای زیبا وارد آن جا شدید؟
در دومین سال تأسیس. آن زمان کلاس ها در مسجد مروی تشکیل می شد و ما همان‌جا نقاشی می کردیم، مردم هم همان جا نماز می خواندند و این کنتراست جالبی به فضا می داد. بعد از یک‌سال به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شدیم. آن‌جا چند اتاق و سالن در اختیار ما گذاشتند تا بعدتر، زمانی که ساختمان هنرهای زیبا تأسیس شد، دانشکده به آن‌جا منتقل شد.

در آن زمان چه رشته هایی در دانشکده هنرهای زیبا وجود داشت؟
رشته های نقاشی، معماری و مجسمه سازی. البته مجسمه سازی از ابتدا در برنامه بود، ولی به دلیل کمبود جا شروع به کار نکرده بود و وقتی به ساختمان دانشکده هنرهای زیبا منتقل شدیم، این رشته هم راه اندازی شد. بعدها هم رشته های موسیقی و نمایش و بعداً رشته گرافیک اضافه شد.

شنیده ایم شما برای اولین بار پیشنهاد ایجاد رشته گرافیک در دانشگاه را داده اید؛ همین طور است؟
سال 32 که از آلمان برگشتم، گفتم باید این رشته را در دانشگاه داشته باشیم. بعد که آن‌جا معلم شدم، خیلی جدی تر شروع کردم به پیشنهاد ایجاد این رشته. علاوه بر آن، رشته طراحی صنعتی را هم پیشنهاد دادم. البته این پیشنهادها ابتدا خیلی جدی گرفته نشد، چون بیشتر با نقاشی آشنا بودند و با کار گرافیک چندان آشنایی نداشتند.

پس شما به رشته طراحی صنعتی هم علاقه مند هستید. آیا در این زمینه کاری هم انجام داده اید؟
من به هر چیزی که در آن خلاقیت وهنر باشد علاقه مندم. با مواد فلزی هم کار کرده ام و سعی کرده ام تا آن‌جا که می توانم وسایل مورد نیازم را خودم درست کنم.

از گرافیک صحبت کنیم و از کار چاپ رنگی ؛ چطور شد که در چاپخانه بانک ملی کار چاپ رنگی را شروع کردید؟
چاپخانه بانک ملی یکی از اولین چاپخانه های کامل کشور بود. در آن جا بعد از یکی-دو ماه کار، با شناختی که از چاپخانه داشتم، فکر کردم چرا این‌جا کار چاپ رنگی نمی کنند. به همین جهت خیلی کنجکاو شدم و کتاب هایی را که در اتاق رئیس چاپخانه درباره چاپ رنگی پیدا کرده بودم مطالعه کردم و تمام قسمت های انبار را بررسی کردم و توانستم کلیه وسایل مربوط به چاپ رنگی را که از سال ها پیش با نام های نادرست در گوشه و کنار انبار خاک می خوردند، پیدا کنم. بعد شروع به تجربه کردم روی کار چاپ رنگی و مدتی هم با عکاسی سر و کله زدم. با تمام این گرفتاری ها، در سال 1323 موفق شدم اولین کار چاپ رنگی را انجام بدهم.

پیش از آن در ایران اصلاً چاپ رنگی نداشتیم؟
قبل از آن چاپ تمبر بود که فکر می کنم در چاپخانه مجلس انجام می شد و چاپ رنگیِ ساده بود؛ ولی کاری که ما در چاپخانه بانک ملی کردیم مثل سیستمی بود که الان هم استفاده می شود و کار چهار رنگ بود.

وسایل مورد استفاده در چاپخانه و رنگ ها از کجا آمده بودند؟
وسایل را از آلمان آورده بودند و من چون زبان آلمانی می دانستم، کاتالوگ های آلمانی را می توانستم بخوانم. رنگ ها، هم از آلمان می آمد و هم از کشورهای دیگر.

آیا می توان گفت که اولین بار چاپ چهار رنگ توسط شما در سال 1323 در چاپخانه بانک ملی انجام شد؟
بله، من زودتر شروع کردم و در سال 1323 به ثمر رسید. در سال 1326 در دانشکده کارم تمام شد و بعد از مدتی چاپخانه را کنار گذاشتم و به کارهای خودم پرداختم و چاپخانه هم توسط متخصصان آلمانی اداره شد. البته کمی پیش از سال 1323 کتاب های درسی رنگی شده بودند، ولی در هندوستان چاپ می شدند، چون آن‌جا سیستم پیشرفته بود.


در کارهای شما نشانه ای دیدم به نام آپادانا که نشانه کاشانه هنرهای زیبا (آپادانا) است؛ این نشانه را چگونه ساختید؟
آن را طراحی کردم و در ابتدا با گل درست کردم، بعد با گچ قالب گرفتم و به صورت گچی ساختم.
در بخش فنی گرافیک تجربه های زیادی داشته اید و در بخش هنری هم تلاش شما فراوان است، مانند برخی از پوسترهایی که طراحی کرده اید؛ از جمله پوستر آپادانا که امروز هم نو است . در واقع رویکرد خیلی از طراح گرافیک های امروزی به نوشته بیش از تصویر است که اسمش را تایپوگرافی گذاشته اند. کار شما هم از این جنس است. برای من جالب است که شما آن زمان چگونه این کار را انجام دادید.
من از خط به عنوان یک مقوله هنری در گرافیک استفاده کردم و سپس با شابلون آن طرح را درست کردم. آن زمان ایربراش نبود و حتی پیستوله هم نداشتم که رنگ را بریزم. به ناچار با تلمبه امشی رنگ را پاشیدم.

این هم خلاقیت شماست که در نبود ابزار از وسایل موجود استفاده کرده اید، اما رویکرد شما به نوشته جالب توجه است، مانند تابلویی که با شعر خیام کار کرده اید. درباره نوشتار در آثارتان بفرمایید.
من در آلمان که بودم، یک روز داشتم یک متن فارسی را می نوشتم و استادم به این دلیل که من از راست به چپ می نوشتم تعجب کرد و گفت خط جالبی است و خواهش کرد متنی به خط فارسی روی دیوار آتلیه بنویسم. من روز بعد شعر « بنی آدم اعضای یکدیگرند» را روی دیوار آتلیه نوشتم که مورد توجه و تحسین همه قرار گرفت. همین باعث شد به این فکر کنم که می شود روی خط فارسی هم به عنوان عنصر اصلی تابلو کار کرد. بنابراین شروع کردم روی این موضوع کار کردن تا اینکه در سال 1329 برای اولین بار نمایشگاهی از کارهای چاپی برگزار کردم. در آن‌جا توجه جوان ها خیلی به خط جلب شد و کم کم شروع کردند روی خط فارسی کار کردن، که خط فارسی آمد روی تابلو و آقای تناولی آن را آورد روی حجم. از سال 29 به بعد خط فارسی شروع کرد به تبدیل شدن به یک هنر مستقل. در واقع بعد از آن نمایشگاه، همه به این فکر افتادند که از خط فارسی هم می شود به عنوان عنصر اصلی تابلو استفاده کرد. بعدها از خط نستعلیق هم استفاده کردند؛ حتی روی چوب کار کردند و یا استفاده های دیگر...

و به نظر می آید که توجه ویژه دارید از خط در قالب همیشگی خودش استفاده نکنید. با نوشته ها، بازی های بصری دارید و سعی می کنید در نوشتار، آشنایی زدایی کنید. از فونت های معمول و اقلام خوش‌نویسی استفاده نمی کنید ، نوشته ها را با طراحی و ساختار و چینش ویژه خودتان در آثارتان به کارمی گیرید. در این باره توضیح می فرمایید؟
من اصولاً در هیچ کاری از تقلید خوشم نمی آید و همیشه خواسته ام کارم مخصوص خودم باشد. یعنی آزادی داشته باشم که این خط را هر طور خواستم بازی دهم و به هیچ‌کدام از کارهای شناخته شده خوش‌نویسی شبیه نباشد و خاص خودش باشد.

در این کارها حتماً به رابطه فرم ومحتوا و موضوع توجه داشته اید.
بله، دقیقاً سعی شده در عین نوآوری، بیانگر خود موضوع هم باشد.

من پیش تر فکر می کردم که چون شما و هم‌نسلانتان فارغ التحصیل رشته نقاشی هستید، به نقاشی دل‌سپردگی دارید، ولی حالا می بینم که دل‌بستگی شما به تصویر- به معنی عام- است و علاوه بر انواع تصویر به نوشته هم توجهی تصویری دارید. در مقام طراح گرافیک نوشته را چگونه می بینید و چه فرم هایی را در نوشته می بینید و کشف می کنید ؟

من همیشه فکر می کردم که خط در حالت عادی ارزش گرافیکی زیادی ندارد و باید با این خط بازی کرد تا بیننده را به جست و جو وا دارد. علاوه بر آن، خط فارسی خطی است که می شود آن را به انواع و اقسام فرم ها درآورد که خوانده هم بشود، ولی متفاوت باشد. باید در کارهایی که با خط می شود، آزادی به وجود بیاید. باید طوری باشد که بیننده سرگرم شود و در آن جست و جو کند و به هنرمند آزادی بدهد تا بتواند خلاقیت خود را نشان بدهد.

خود نوشته ها را می توان تصاویری انتزاعی، نمادین و قراردادی دانست بین افراد باسواد و البته با زیبایی های کامل در هر کدام از قلم های مختلف. چه چیزی هنرمند را وادار می کند که از این همه فرم کمال یافته راضی نشود و کار دیگری بکند؟
نوآوری همان‌طور که در نقاشی هست در خط هم می تواند باشد که هنرمند آن مؤلفه های اصیل را بگیرد و روی آن کار کند و برداشت تازه و خلاقانه ای را نشان دهد.

شما در حیطه گرافیک، چه کارهای دیگری انجام داده اید؟
طراحی چک و بلیت، آرم، اوراق بهادار، اسکناس، تصویرگری برای داستان های کتاب های کودکان و بزرگسالان، نقاشی برای فرآورده های تجاری و صنعتی. طراحی تمبر هم انجام داده ام و در یکی از مسابقات بین المللی، کارهای تمبر من برنده و در دنیا منتشر شد.

شما با تالبرگ، سروری و دیگر طراح گرافیک ها هم کار می کردید؟
من چون استقلال در کار را دوست داشتم، پیشنهادهای آنها را قبول نکردم و ترجیح دادم خودم کار کنم.

طبق تقسیم بندی و نسل بندی، آنها را نسل اول می گویند؛ نظر شما چیست؟
گرافیکی که آنها کار می کردند سنگین و قدیمی بود و کار گرافیکی جدید انجام نمی دادند، اما من کارهای گرافیکی جدید و مختلف از جمله چک، اسکناس، اوراق بهادار و غیره را هم انجام می دادم.

بسیاری از کارهای شما از نظر تکنیک و نوع کار ، متنوع و متفاوت اند . می توان گفت که با بیشتر تکنیک های نقاشی، گرافیک وتصویر سازی کار و تجربه کرده اید. این گستره وسیع تجربه را چگونه تعریف می کنید ؟
چون هنر یک مقوله محدود نیست و پایان ناپذیر است. آن‌قدر گسترده است که اگر بخواهیم آن را نادیده بگیریم، اثرمان محدود می شود. من در هر دوره ای روی یک زمینه کار و جست و جو کرده ام. مثلاً یک دوره رنگ های ملایم و لطیف کار کرده ام، یک دوره ای روی تکنیک های خشن، گاهی هم تکنیک های نرم و لطیف. هنرمند باید برای هر سوژه ای از تکنیک مناسب آن استفاده کند. متأسفانه هنرمندان جوان امروزه زیاد به تکنیک ها و مواد مورد استفاده شان توجه ندارند و به ماندگاری آثارشان فکر نمی کنند.

از سفرهایتان به گرگان و دشت در روزگار سپری شده و آشنایی تان با نمدهای آن جا و کتابی که در این باره کار کرده اید بگویید.
زمانی که در گرگان و شهرهای اطرافش می گشتم، با مردم آن جا آشنا شدم و هنر نمد مرا جذب کرد، چون واقعاً یک هنر خلاقانه بود؛ برنامه ریزی و طرح از پیش تعیین شده ای نداشت و شبیه نقاشی بود. در نتیجه تصمیم گرفتم در این زمینه کار کنم. سال 51 به عنوان معلم، برای طرح مطالعه دانشکده این طرح را پیشنهاد کردم. 4 سال به گرگان می رفتم و در جاهای مختلف، مثل کوهستان و دشت و جلگه در زمینه نمدها کار می کردم. تمام کارهایش را خودم انجام می دادم. عکس می گرفتم و اطلاعات لازم را جمع‌آوری می کردم. اسلاید و عکس تهیه و پژوهش های لازم انجام شد. در نهایت نتیجه مطالعات را به صورت کتابی درباره نمدهای گرگان و دشت درآوردم. اما در آن زمان با وجود استقبال دانشگاه، به دلیل کمبود بودجه چاپش نکردند. حتی یک‌بار تا مرحله چاپ رفت، بخشی از آن هم چاپ شد، اما به دلیل مسائل فنی و بودجه متوقف شد. در مدت چهار ساله بعد از انقلاب این کتاب گم شده بود، اما در حال حاضر فرهنگستان هنر اقدام به چاپ آن کرده و در حال کار روی آن است.

نقوش اساسی و پایه ای گرافیک بومی خیلی مهجور مانده؛ مانند نقوش گبه، گلیم، نمد، جاجیم و... نظر شما چیست؟
اگر به این مسائل توجه شود، تحول عظیمی در کار گرافیک به وجود می آید. متأسفانه توجه دانشجویان رشته هنر امروزه بیشتر به غرب است و به هنر سنتی و ملی توجه نمی کنند و کارهایشان بیشتر سطحی است. حتی به ماندگاری آثارشان بی توجه اند.

به نظر شما، پرداختن به هویت ملی و فرهنگی در کارهای گرافیکی ما چگونه میسر می شود؟
مطالعه روی نقوش قدیمی و نوشته ها و تصاویری که با چاپ سنگی کار می شده، همه می توانند مقدار زیادی کارهای دانشجویان هنر را پر بار کنند.

باز برگردیم به تلاش های گذشته شما ؛ نگارخانه یا کاشانه هنرهای زیبای آپادانا چگونه پا گرفت؟
در آن زمان متأسفانه در تهران گالری وجود نداشت و ما آرزو داشتیم جای مناسبی برای نمایش آثارمان داشته باشیم تا بتوانیم از نظرات بینندگان استفاده کنیم. در نتیجه با دوستانم، کاظمی و آجودانی، به فکر ایجاد یک گالری افتادیم. قرار شد هر ماه هر یک از ما مبلغی از حقوقمان را کنار بگذاریم تا بتوانیم هزینه اجاره و اداره محل را بپردازیم. تا اینکه در نبش شرقی تقاطع خیابان انقلاب و بهار محلی را پیدا و اجاره کردیم و با سرعت آن را به صورت تشکیلات منظمی برای برپایی نمایشگاه، گردهمایی هنرمندان و فعالیت های هنری دیگر آماده کردیم. نامش را آپادانا، کاشانه هنرهای زیبا گذاشتیم و من آرم و پوستر آن را طراحی کردم. آپادانا به مرکز تجمع هنرمندان تبدیل شد. همه روزه عده ای از هنرمندان آن‌جا دور هم جمع می شدند و درباره مسائل هنری با هم بحث و گفت و گو می کردند. هفته ای یکی-دو شب هم نمایش فیلم های هنری یا سخنرانی توأم با نمایش اسلاید داشتیم. ما عده ای عضو داشتیم که هر ماهه مبلغی را به عنوان حق عضویت می پرداختند. هفته ای یک بار هم مهمانی هنرمندانه ترتیب می دادیم و از راه فروش بلیت آن درآمدی به دست می آوردیم. در این مهمانی ها فقط هنرمندان و خانواده هایشان و همچنین افرادی که صلاحیت اخلاقی آنان مورد تأیید بود شرکت داشتند. معمولاً پس از دید و بازدیدهای اولیه، مهمانی به صورت مجلس گفت و گوهای هنری درمی آمد و دوستان هنرمند مهمانان را دور خود جمع می کردند و درباره تابلوهایی که به دیوارها آویخته بود به بحث و نقد می پرداختند. در آپادانا ما کلاس های نقاشی هم برگزار می کردیم. در واقع ایجاد این گالری و بحث ها و کارهای ارائه شده در آن، از جمله کارهای مدرن مثل تابلوهای سبک کوبیسم ضیاء پور، به پیشرفت هنر در این کشور بسیار کمک کرد. با تمام مشکلاتی که داشتیم، خیلی ها را با هنر آشنا و هنر پیشرو را در آن زمان به مردم معرفی کردیم.

و علت تعطیلی آپادانا؟
یکی از دوستان ما به نام دکتر رضا جرجانی که در دانشگاه تبریز ادبیات فارسی تدریس می کرد، روی مباحث جدید هنری کار مطالعاتی انجام داده بود و قرار شد در آپادانا آن را به صورت سخنرانی به گوش علاقه مندان برساند. در حالی که سالن پر بود، سخنرانی آغاز شد. موضوع سخنرانی درباره هنرمندان بود. او پس از بیان مقدمه ای به این نکته رسید که بیشتر هنرمندان پس از پایان کارشان از اثری که آفریده اند راضی نیستند و اثر خود را به نحوی از بین می برند، زیرا همیشه بین تفکر و توان‌ آنان فاصله زیادی است. در این موقع، این شعر از خیام را خواند: «جامی است که عقل آفرین می زندش- صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش/ این کوزه گر دهر چنین جام لطیف- می سازد و باز بر زمین می زندش». شعر به پایان رسید. از لیوان آبی که در مقابلش بود، جرعه ای نوشید. ناگهان لیوان از دستش به زمین افتاد و او نیز روی زمین غلتید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. بعد از چند روز تعطیلی به مناسبت مراسم سوگواری، دوباره آپادانا را برای مدت کوتاهی باز کردیم، ولی هیچ‌کدام از ما طاقت ادامه کار در آپادانا و ماندن در آن فضا را نداشتیم. از هم جدا شدیم به امید روزی که دوباره گردهم بیاییم، اما متأسفانه هر یک از دوستان به دنبال سرنوشت دیگری رفتند. آپادانا به ظاهر تعطیل شد، اما نام آن به صورت نقطه عطفی در تاریخ هنر معاصر ایران بر جا ماند.

استاد جوادی پور، صحبت های شیرینتان به قول سهراب، مثل یک تکه چمن روشن بود . امید سرسبزی و روشنی تان را داریم و اگر گفته ای دیگر نیست، این بحث را به پایان برسانیم.
من هم برای شما آرزوی سلامتی دارم. ممنونم

زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن