این مطلب پیش از این در روزنامه حیات نو در تاریخ 9 خرداد ماه به چاپ رسیده است
سمیه مومنی
|
رضا عابدینی/ عکس: شهاب اشتری |
رضا عابدینی از جمله طراحانی است که با توجه به ارتباطات فراوانی که با طراحان و انجمنهای گوناگون گرافیکی در کشورهای مطرح در زمینه گرافیک دارد بسیار تلاش میکند تا خود را به عنوان یک طراح مدرن با هویت ایرانی بشناساند. وی از ترکیب عناصر مدرن گرافیک و المانهای فارسی بارها منتخب بیینالهای مطرح بوده است. عابدینی متولد سال 1345، تهران و فارغالتحصیل رشته نقاشی در دانشگاه هنر سال 1370 است. وی سالهاست که در زمینه تایپوگرافی در خطوط فارسی و عربی به پژوهش و تحقیق پرداخته و آثار فراوانی را به جای گذاشته است. الان بحثهایی که چند سالی است مطرح است بحث هویت ایرانی کارهاست. اینکه ما غرب زده شدهایم و کارمان را اگر کنار یک کار غربی بگذارند قابل تشخیص نیست که کدامش ایرانی است و خلاصه از این مسائل. اما سئوالی که اینجا پیش میآید این است که آیا مثلا وجود یک سرو یا چند تا اسلیمیختایی در یک پوستر هویت ایرانی به کارمیدهد؟من کاری ندارم که بقیه چه کار میکنند. اضافه کردن یا استفاده کردن یک شکل با المان ایرانی یک اثر را لزوما ایرانی نمیکند. مسئله این است که ساختار گرافیک در همه دنیا کاملا ساختار اروپایی و آمریکایی است. مینیاتوری را که دیروز یک هنرمند ایرانی، ساخته، ایرانی است به همان نسبت کاری که امروز یک ایرانی بسازد هم، ایرانی است. اما اینکه در آن هیچ عنصر ایرانی نباشد دلیل بر رد ایرانی بودن آن نیست. اینکه فکر کنیم بیاییم عتیقه فروشی باز کنیم و کار سنتی انجام دهیم، یعنی ایرانی کار کردهایم، درست نیست. «سنتی» که در ایران میگوید معنایش قدیمیاست در حالی که اینطور نیست. شما میتوانید کاری درست کنید که با تمام قواعد امروزی هماهنگ باشد. میتوانیم با همه ابزارهای جدید دردنیا کار کنیم و چون هنرمند ایرانی هستیم کارمان ایرانی باشد.من در کارهایم به زور دنبال چپاندن یک عنصر ایرانی نیستم. سعی میکنم ایرانی فکر کنم. طبیعتا در این ایرانی فکر کردن، به مینیاتور رجوع میکنم، به نقاشیهای قاجار، به خط فارسی و هزار چیز دیگر فکر میکنم، اما اصلا قرار نیست نبش قبر کنم و اینها را کپی کنم. باید یاد بگیرم که هنر ایرانی چه خاصیتهای کلی دارد. اینها را سعی میکنم در شکل و مدیاهای معاصر نمایش بدهم.شما معتقدید گرافیک از غرب آمده است. از طرفی ما ایرانیها اصولا معتقدیم همه چیز اولش مال ایرانیها بوده. در واقع اختراعش مال ما بوده. درمورد گرافیک هم به درست یا اشتباه خیلی از طراح گرافیکها معتقدند که جوهره گرافیک مال ایرانیهاست و مثلا غرب فقط فن تکثیر و چاپ را به آن اضافه کرده، اسم گرافیک دیزاین هم که البته غربی شده است. شما چه فکر میکنید؟اولا فکرمیکنم این از بیسوادی مطلق یک آدم ناشی میشود. دوما اینکه از عدم اعتماد به نفس است. وقتی خیالت از کاری که میکنی راحت نیست دائم باید بچسبی به چیزی. «من آنم که رستم بود پهلوان» دائم وضعیتمان اینطور است!فرض کنیم که همه چیز از ایران شروع شده باشد. به ما چه مربوط؟ آیا ما چون در ایران به دنیا آمده ایم و در ایران زندگی میکنیم یعنی ایرانی هستیم؟ به همین سادگی است؟ اینکه فرصت نداشتهایم که در خارج از ایران زندگی کنیم «ایرانی» به حساب میآییم؟ خیلی از آدمها به محض اینکه سفارتی به آنها ویزای دائم بدهد همه چیز را جمع میکنند و میروند.سئوال دومم این است که فرض کنیم گرافیک از دوران کورش بزرگ در ایران وجودداشته و ما چاپخانه افست داشتهایم. همه اینها به امروز چه ارتباطی دارد؟ ما چه مفهومیرا به طراحی گرافیک اضافه کردهایم؟ در مدت این سه هزار سالی که مدعی آن هستیم گرافیک داشتهایم، چرا اختلاف سطحمان با غرب اینقدر زیاد است؟ غرب در دویست سال گذشته دایره فهم گرافیک را کیلومترها توسعه داده، ما چرا در این میان سهمی نداریم اگر گرافیک مال ما بوده است؟خیلی طبیعی است، آدمیکه شجاعت دارد، عقلش میرسد و منفعل نیست. میپذیرد که گرافیک در غرب درست شده و دلایل روشن و تاریخی دارد که اصلا چر ا درست شده است. وضعیت بوجود آمدنش درست مثل سینماست.چرا چنین ادعایی درباره سینما نداریم؟ البته شاید هم داریم و من نمیدانم!به نظر من گرافیک هم به همان وضوح سینماست. یعنی تکنولوژی که در گرافیک استفاده میشود عنصری است که وجه اختلاف گرافیک دیزاین با فاین آرت است. در واقع بحث تکثیر مطرح است. مفهوم اصلی گرافیک دیزاین در تکثیر در معنای عامش نهفته است. نوع جدیدی از هنر است که هرگز در ایران وجود نداشته است. به خاطر اینکه هنر در ایران همیشه قداستی داشته که باید همه میرفتهاند هنر را ببینند; هیچوقت هنر نمیآمده پیش مردم و ...اما گرافیک دیزاین یک نوع قابل دسترستر از هنر مطرح در ایران است. در واقع جوهره این شکل هنر، از شرایط جدید زندگی بوجود آمده است. این حرف که گرافیک مال ماست آنقدر احمقانه است که فکر میکنم کسی که چنین اعتقادی دارد نه تنها گرافیک را درک نکرده بلکه تاریخ هم سرش نمیشود. چون آدم دو صفحه تاریخ بخواند; متوجه میشود که اگر شرایط اجتماعی تاریخی باعث میشود چیزی بوجود بیاید.وقتی ما شرایطش را نداشتهایم امکان ندارد گرافیک دیزاین در ایران درست شده باشد. یعنی سادهاندیشی مطلق است که فکر کنیم چون نقوش روی سفالینههای ما سیاه سفیدند، خط خطی هم هستند و گرافیک هم چیزی شبیه اینهاست، پس اینها گرافیک است، برخورد خیلی سانتی مانتال از گرافیک است. این حرفها که تمدن از ایران شروع شده، همه چیز از ایران شروع شده، که البته خیلیهایش هم درست است چون ما یکی از چند تمدن بزرگ بودهایم، دلیل نمیشود که دست روی دست بگذاریم و فقط افتخار کنیم. مهم این است که ما امروز چه گلی به سر این تمدن زده ایم و دیگر اینکه این رابطههای هنری را با هنر قدیممان پیدا کنیم و توسعه بدهیم.در جواب اینکه میگویند ببینید «چه تخت جمشیدی را دو هزار سال پیش درست کردیم» باید پرسید مگر تو درست کردهای؟ وضعیت ما با تخت جمشید مثل وضعیت یک اروپایی است با تخت جمشید. او بلیط میخرد; میرود تخت جمشید را میبیند، ما هم دقیقا همین کار را میکنیم. چه کار خارق العادهای کردهایم؟ تمام اطلاعات و درکی که ما از هنر ایران پیش از قاجار و حتی قاجار داریم از طریق تحلیلهای غربی است. هر کتابی درباره مینیاتور و خوشنویسی است، یا درباره هنر اسلامیو...اگر هم چیزی خودمان نوشتهایم منابع مان غربیها بودهاند. یعنی درک ما از تاریخ و تمدنمان بیواسطه نبوده است. من ادعا میکنم «ناپلئون بناپارت هستم» بیا ثابت کن نیستم! مهم این است که تار و پود آدم چیست. خوشبختانه چیزی که در کار هنر مهم است این است که با کیلو کیلو حرف زدن، یک فریم طراحی هم نمیتوان کرد. شما باید عملا خودکاری دستت بگیری، چیزی بکشی ومردم دنیا قضاوت کنند چیزی که تو کشیدهای با ارزش است.فکر میکنم مشکل از اینجاست که این مرزها زیاد معلوم نیست. مثلا اینکه کارهایت پر از دایره باشد و چه میدانم از مینیاتور مستقیما در کارت استفاده کرده باشی در عین اینکه ابزار گرافیک و شیوه استفاده را هم بدانی، میتوانی ادعا کنی که هویت ایرانی را میخواستهای پاس بداری. این میان مرز بین کاری که روح ایرانی دارد با کاری که زور زده تا ایرانی باشد، چیست؟ملاک ما برای کار خوب گرافیک، گرافیکی بودنش است نه ایرانی بودن یا نبودنش. آدم «ایرانی» طبیعتا کار «گرافیک ایرانی» میسازد وبا ارزش است. یعنی اینها از هم گسسته نیستند. به این معنا که نمیتوان جداگانه قضاوت کرد که خب این کار گرافیکی اش خوب است، ایرانی هم هست! هنرمند ایرانی با ذهنیت ایرانی کار میکند پس اینها جدا از هم نیستند.اینکه دوستان ما قافیه را گم کردهاند این است که نسلهای مختلفی که در ایران زندگی میکنند با نسلهایی که در آلمان یا هلند زندگی میکنند، خیلی فرق میکنند. پس نیازها و علائقشان هم فرق میکند. ما یک انقلاب داشتهایم که خیلی چیزها با خودش به همراه آورده است. تفاوت فرهنگی به همراه داشته است. البته ادعا کردن، کار سختی نیست هر کسی میتواند بگوید من از بچگیام این کارها را میکردهام. مهم این است که خوشبختانه از ما کارهای باقی میماند.الان مد شده که میگویند همه دارند تایپوگرافی کار میکنند اما مشکل هویت ایرانی در کارها مطرح است. همه پاسبان گرافیک ایران شدهاند اما همه نگران این هستند که گرافیک ایرانی از بین نرود و ...چرا قبلا نگران این چیزها نبودند؟ چرا سی سال پیش کسی به این چیزها فکرنمیکرد؟ اصلا چرا به خودشان جرات میدهند درباره خط فارسی حرف بزنند؟ اگر دغدغهشان بود یک دفعه یادشان نمیافتاد که حرفش را بزنند. چرا از این خدایان المپ یک خط نوشته از15 سال پیش نمیتوانی پیدا کنی که درباره این نگرانیشان حرف زده باشند؟ اگر یک طراح گرافیک دغدغهاش این باشد باید از همان اول که کارش را شروع میکند دربارهاش حرف بزند.شما فکر میکنید چرا؟به چند دلیل. یکی اینکه الان مد شده است این جور حرف زدن. از طرف دیگر احساس میکنند دارند در چیزهایی عقب میمانند، و دیگر اینکه فکر میکنند اگر ارزشهای جدید تثبیت شود این گروه دیگر در آن جایی ندارند .در نتیجه تلاش میکنند این ارزشها را از بین ببرند. نمیتوانم قضاوت کنم که در این تلاششان موفق میشوند یا نه. اما چیزی که خیالم را راحت میکند این است که کار ما میماند، ما میرویم و دنیا روی کارهای گرافیک ماها قضاوت میکند.تعداد طراح گرافیکها زیاد است. هنرجو و فارغ التحصیل. همهشان هم کار میخواهند. همه با این نیت رفتند دنبالش که فکر میکردند هم کارش زیاد است و هم پولش! شما در جایی گفتهاید که طراح گرافیکهای جوان ما دارند به سمت حرفهای شدن پیش میروند. هنوز هم به این معتقدید.ما الان حدود 20 هزار هنرستان گرافیک داریم در کل کشور حداقل 20 تایی دانشگاه داریم و تعداد بسیار زیادی آموزشگاه. یعنی میتوانیم سالی 5-6 هزار گرافیک به همه دنیا صادر کنیم. اصلا سئوال این است که ما اصلا اینقدر کار گرافیک در کشور داریم که این همه طراح گرافیک آموزش میدهیم؟آموزش و پرورش مرا دعوت کرد که بروم درباره کتابهای درسیشان صحبت کنم. سئوال اول من این بود که چرا اصلا دارید تلاش میکنید که آدمها را ترغیب کنید به این کار؟ به این که در این رشته تحصیل کنند؟ این همه که داریم کافی است. حتی برای کسانی که میخواهند کار تبلیغاتی کنند هم بهاندازه کافی کار وجود ندارد. ما آنقدر شرایط اقتصادی پیچیدهای نداریم که بخواهد هر روز اتفاق جدیدی بیفتد و در ثانی بودجه تبلیغات اولین بودجهای است که وقتی بی پولی باشد از بودجه سازمانها و غیره که قطع میشود.اگر گفتهام طراح گرافیکهایمان به سمت حرفهای شده پیش میروند احتمالا منظورم این بوده است که تعداد محدودی از انها به سمت حرفهای شدن میروند. شما روی تعداد زیادی آدم سرمایهگذاری میکنید که ممکن است تعداد بسیار کمشان خوب از آب در آیند. مثلا در فرانسه مگر چقدر طراح گرافیک خوب داریم؟ ولی طراح گرافیک متوسط و بد تا دلتان بخواهد داریم. همه جا اینطور است.ایران در شرایط خاصی است. متل گوشی عوض کردن و مانتوهای رنگی پوشیدن، مد شده است که گرافیک بخوانند.برای چیزی که مد است میتوان به طریقی مانع برایش ایجاد کرد. محدودیت در پذیرش هنر جو میتواند یکی از این راهها باشد.محدودیت که بی معنی است چون ما نمیتوانیم بگوییم که نروید بخوانید. این اتفاق برای این دارد میافتد، که سهل انگاری میشود جذب طراح گرافیک. مثلا کسی که میرود پزشکی بخواند باید ثابت کند دکتر خوبی است; اگر نباشد نمیگذارند اتاق عمل برود. جان کسی را در اختیارش نمیگذارند. اما درباره هنر اینطور نیست. درس خواندنشان آنقدرها جدی نیست. دانشجویی که با نمره چهارده در رشته گرافیک فارغ التحصیل میشود معلوم نیست که میخواهد چه کند. در نظام آموزشی هنر، فوق العاده سهل انگاری میشود. بیش از حد. اطلاعات تئوریکشان که بسیار پایین است.در مدارس دیگر دنیا بچهها ساعتهای زیادی را به تحلیل مسائل گرافیک میپردازند. تئوریهای مربوط به نقد آثار هنری را یاد میگیرند. در نتیجه کسی که فارغالتحصیل میشود اگر طراح گرافیک خوبی نباشد حتما بیننده خوبی خواهد بود. اینجا روی سواد تئوریک طراح گرافیکهای مطرحمان هم نمیشود حساب کرد. همین خدایان المپ.کمیهم درباره کامپیوتر حرف بزنیم که خیلی از همین اساتید گرافیک به آن عدم رغبت دارند. کامپیوتر رابطهاش با گرافیک چیست؟موضوع این است که باید به جای صحبت درباره ابزار گرافیک درباره مفهوم گرافیک حرف زد. گرافیک از همان اول که درست شده بود یک هنر تکنولوژیک بود. یعنی از اول فهم گرافیک وابسته به فهم تکنولوژی بوده است. حالا تکنولوژیاش عوض شده است و شده مثلا کامپیوتر.کار گرافیک کردن بدون استفاده از تکنولوژی، معنا ندارد. مفهومش خارج از کار گرافیک دیزاین مطرح میشود. اگر کسی چنین ادعایی میکند خودش احتمالا متوجه نیست که دارد هر روز از تکنولوژی استفاده میکند. کامپیوتر هم مثل همه ابزاری است که تا به حال گرافیک از آنها بهره برده است. تنها فرقش این است که کامپیوتر یک ابزار پیچیده تری است به نسبت قلم مرکب و دستگاه چاپ و چیزهایی شبیه به این. پیچیدگیاش برای ما، به این بر میگردد که این دستگاه در غرب ساخته شده پس امکانات و در خواستهایی را جواب میدهد که در غرب وجود دارد.مثلا به وضوح میتوان گفت درکار بسیاری از طراحان ایرانی، زمان، کاملا قابل تشخیص است. اگر بر اساس زمان، کارهایشان را نگاه کنی میتوانی دقیقا بگویی کی کامپیوتر خریدهاند. برای اینکه به یکباره ذوق زده شدهاند. خیلی از کارهایی که قبلا یرای انجامش باید کلی وقت و دقت و انرژی صرف میکردند را حالا خیلی راحت با کامپیوتر انجام میدهند.چیزهایی که کامپیوتر سهل انگارانه در اختیارشان میگذارد آنها هم سهل انگارانه به کار میگیرندشان. بعضیهایشان خودشان را درست کردند بعضیها هم نه.اما باید به این نکته دقت کرد که گرافیک ربطی به کامپیوتر ندارد. یعنی آنچه که اتفاق افتاده تغییر تکنولوژی بوده نه اینکه فکرکنیم با کامپیوتر، تکنولوژی به گرافیک وارد شده است.یکی از کارها این است که غرب را نقد کنم و یکی از بهترین راههایش این است که درست یاد بگیریم کاری که آنها میکنند را. چرا که فقط در این صورت است که میتوانی چیزی را درست انجام دهی. وگرنه محال است. آدمیکه فقط میگوید آه! غربیهای فلانند، ما فقط باید با فرهنگ خودمان کار کنیم. مطمئنا کاری از پیش نمیبرد.به نظر شما ما در کجای گرافیک دنیا ایستادهایم؟ایران به چند جهت در مرکز توجه قرار داشته زیرا چیزهای جالب توجهی برای گفتن به دنیا دارد. یکی از دلایلش این است که غربیها در خیلی از نحلههای هنری خودشان حوصلهشان سر رفته است. چرا که مسیری که دارند میروند مسیر خیلی علیه السلامینیست. آنها از همان ابتدا اشتباهات تاریخی کردهاند و حالا دچار مشکلاتی شدهاند.خود این به ما فرصتی را میدهد که حرفهایی بزنیم که برای آنها خیلی جدید است که تا به حال به آن فکر نکردهاند. یک باره با یک چیز جدیدی روبرو میشوند. یعنی با همان تعاریفی که خودشان بدست دادهاند میبینند که کار دیگری دارد صورت میگیرد که متفاوت از کارهای آنهاست.اگر به یک فهم تاریخی فرهنگی که همزمان با ما به دنیا میآید معتقد باشیم در نتیجه وارث یک سری اطلاعات هستیم که خیلی هم برای آموختنش تلاش نمیکنیم. این فرهنگ غنی به قدری زیاد و دست نخورده است که هر کجایش که دست بگذاری میتوانی کلی کار کنی که تا به حال انجام نشده است. در نتیجه این هم امکان جدیدی است که به ما داده شده است. این پتانسیل خیلی زیاد است فقط نیاز به دقت دارد. تلاش و تحقیق عمیقتری میخواهد که البته زمان هم لازم دارد.مجموع این چند عامل باعث میشود که ما در شرایط نسبتا خوبی قرار بگیریم. من معتقدم در تاریخ تمدن بشری دورههای مختلفی وجود دارد. دور تاریخی غرب در حال تمام شدن است. الان نوبت ماست و کسی که حواسش به این موضوع باشد میتواند به نفع خودش یا به نفع مملکتش این شرایط را تغییر دهد. نه فقط نوبت ماست بلکه نوبت چینیها، ژاپنیها، آمریکای لاتین و ... هم هست.اینها باعث شده توجه جدی به این طرف دنیا بشود آنها احساس میکنند تا به حال داشتند یک بعدی نگاه میکردند و حالا باید گستردهتر نگاه کنند. تا به حال اصلا توجه نمیکردند که در آفریقا مثلا چه میگذرد. البته از اواسط قرن نوزدهم توجهاتی داشتند اما برخوردهایشان خیلی توریستی بود. اما حالا به این نتیجه رسیدهاند که اگر قرار است بفهمند در آفریقا چه خبر است باید عمیقا بروند ببیند. اینکه ماسک آفریقایی را به دیوار آتلیه شان بچسبانند نمیشود درک و شناخت هنر آفریقایی. البته من به شکل مشکوکی هم به این قضیه نگاه میکنم. احساس نگرانی دارم از اینکه سرنوشتی که گریبان سینمای ایران را گرفت، گریبان گرافیک دیزاین را هم بگیرد. درواقع اینکه ما به خاطر اقبال غربیها کارکنیم. کاری که آنها برایمان دست بزنند واین باعث میشود یادمان برود اصلا برای چه شروع کرده ایم. این اتفاق میتواند درگرافیک هم بیافتد و همه این سخن پراکنیها و ایرانیزمها و ... هم از اینجا در میآید. گفتید که غربیها یک سری اشتباهات تاریخی کردهاند که در هنرشان هم تکرار شده است.منظورتان از این اشتباهات چیست؟به صورت مصداقی نمیتوان دربارهاش حرف زد. یک چیز کلی است. فلسفه و تاریخ در همه دنیا پیوسته به همند. در غرب هم این پیوستگی به شدت وجود دارد. فلسفه غرب بر اساسی استوار شده و جلو میرود که در این مسیر حرکت تغییرات بزرگی داشته است که بر هنرش تاثیر گذاشته. تلاشهای زیادی شده هنرشان را از این بن بستی که الان گرفتارش شده بیرون بیاورند. بشر غربی به طور طبیعی در یک موقعیت تنگنا که قرار میگیرد شروع میکند به نشان دادن عکس العمل. مثلا پست مدرنیزم یکی از این واکنشهاست. اما موضوع این است که آن حرکت چون بر یک اساسی استوار است کمبودهایش هم به طور اساسی مشخص میشود و الان هنر ما در جهت رفع آن نیازهاست. یعنی آن رفع نیازها به طور طبیعی بی آنکه واقعا برایش تلاشی کرده باشیم که به آن آنقدر هم مینازیم در ما وجود دارد. به طور کلی مسائل معنوی ماست که با آن به دنیامیآییم. یا نحلههای مذهبی که در شرق وجود دارد و البته در هنر ما هم وجود. مجموع اینها باعث میشود که به اینور دنیا هم توجه نشان داده شود.کمی هم سراغ بحث تکراری بینالهای موازی مربوط به گرافیک برویم. در این باره چه عقیدهای دارید؟این تنوع و تعدد اتفاقات مرتبط با گرافیک یکی از توابع همان گرافیک زدگی است که در این سالها گریبان ما را گرفته است. به نظرم معنی ندارد که بگویم موافقم یا مخالفم تنها میتوانم بگویم این وضعیت به شدت منزجرم میکند. اما به من چه؟ من میتوانم شرکت کنم یا نه. به خودم بستگی دارد. تعدد این جور کارها باعث سطحیتر شدن برخورد با این قضایا میشود. استناد میکنم به اینکه در هلند اصولا هیچ فستیوالی درباره گرافیک دیزاین برگزار نمیشود. در حالی که مهد گرافیک، هلند است. نمایشگاههای شخصی هست اما هیچ نمایشگاه گروهی با هیچ عنوانی در این ده سال لااقل برگزار نشده است. از این نظر با ایران قابل مقایسه نیست. اما وقتی دلیل نمایشگاه برگزار کردنشان را میپرسی، میگوید: «آقا این همه جوان دارن کار میکنن، خوب! حیف نیست کارهایشان دیده نشود آخه؟»آخر در بینال هیچ اسمیاز هیچ جوانی نیست اما اسم این جوان ها سر زبانها افتاده است. نود و نه و نیم درصد تلاشهایی که اخیرا دارد صورت میگیرد برای این است که فکر میکنند ما اگر در حاشیه گرافیک قرار بگیریم به ما چیزهایی میرسد تا اینکه بخواهیم برای خود گرافیک کار کنیم. علاقمندم سئوال کنم که به جای اینکه این همه فرصت و انری بگذارید که نمایشگاه گرافیک راه بیندازید چرا کار گرافیک نمیکنید؟اینکه چرا من در آن هستم دلیلش این است که بینال گرافیک قدیمیترین و مستحقترین و در عین حال رسمیترین اتفاق گرافیکی است که در کشور ما میافتد. رسمیترین چیزی است که دنیا از ایران قبول دارد. دومین دلیلش این است که اگردنیای گرافیک و طراحان گرافیک دنیا که خیلیهایشان مرا میشناسند مرا در بینال نبینند برای بینالمان خیلی بد است. اگر هر سمتی در این بینال به من میدادند میرفتم. اگر نمیرفتم چهره زشتی پیدا میکرد. البته کمیخنده دار است اما همینطور است. من در خیلی از بینالهای معتبر دنیا داورم بعد در بینال خودمان هیچ کاره باشم؟ من معتقدم دعواهای داخلی ما به خارجیها ربطی ندارد.