از جنگ جهانی تا عشق در گفتگو با کن کاتو


گفت‌و‌گو: شهاب اشتری | ترجمه: مهردخت دارابی | عکس: زهره صدری‌‌نژاد


«کن کاتو» یکی از مهمانان خارجی هفته گرافیک سال 94 بود. در برنامه‌های روز دوم، مجموعه‌ای از کارهای «کاتو» با توضیحات خودش در «موزه هنرهای معاصر» به نمایش درآمد و هم‌زمان نمایشگاه آثارش در آن محل افتتاح شد. کاتو وقتی روی سن رفت، پیش از هر کاری دوربین کوچکش را به سمت حاضران گرفت و گفت:« این دو روز شما خیلی از من عکس گرفته‌اید، حالا نوبت من است که انتقام بگیرم!».
او نمایش آثارش را با جمله‌ای از همسر سابقش درباره طراحی‌گرافیک آغاز کرد: «شما طراحان‌گرافیک درمانی برای سرطان یا ایدز کشف نکرده‌اید، شما فقط طراحی می‌کنید.» و ادامه داد: «البته به همین دلیل او  همسر سابقم است!».
ورک‌شاپ این طراح‌گرافیک استرالیایی روز پنجم، در «موزه امام علی» برگزار شد. «کاتو» متولد ۱۹۴۶ در ملبورن استرالیا و مدیر و موسس شرکت برند‌سازی «Cato Brand Partners» است. این شرکت در کشور‌های استرالیا، آرژانتین، چین، اندونزی، مکزیک، نیوزیلند، عمان، پاکستان، سنگاپور، اسپانیا و امارات شعبه دارد. با این گستره کاری، نام «کن کاتو» نیز به یک برند تبدیل شده است. با این حال او ترجیح می‌دهد به جای این‌که از کلمه «برند» استفاده کند، «شناخته شدن» را معیار موفقیت قرار دهد.

 برنامه آخرین روز مهمانان هفته گرافیک در تهران، گفتگو با خبرنگاران مطبوعات و رسانه‌ها در محل هتل اوین بود. ما هم گفتگویی با این طراح‌گرافیک موفق استرالیایی داشتیم. که آن‌را پیش رو دارید:



هنوز هم می‌خواهید از عکاس‌ها انتقام بگیرید؟
نه. [با‌خنده] فکر می‌کنم عکاسی هم نوعی طراحی است؛ چون عکاس باید نور، سوژه و قاب را بچیند و تصویرش را در ذهن آماده کند؛ اما موضوع عکاسی خبری کاملا متفاوت است. آن‌ها مجبورند در لحظه برای همه چیز تصمیم بگیرند. من احترام خاصی برای آن‌ها قائلم و اتفاقا برنامه‌ای هم با حضور چند عکاس مطبوعاتی در دفترم داشته‌ام.

نمایش و توضیح آثار شما در موزه هنرهای معاصر با طنز آمیخته بود، حتی صحبت‌هایتان را با جمله‌ای از همسر سابقتان شروع کردید. به نظر می‌رسد شما طنز خاص خودتان را دارید؛ این ویژگی چه تاثیری روی کارتان داشته است؟
بله، من کلا آدم طنز‌پردازی هستم و سعی می‌کنم بیش از حد همه چیز را سخت نگیرم و بخش بامزه و طنزآمیز همه موضوعات را ببینم. بعضی اوقات همه چیز خیلی جدی و سخت است و گاهی می‌توان با موضوع راحت‌تر برخورد کرد. فکر می‌کنم مهم است که این موضوع را در کار هم مد نظر داشته باشیم. لازم نیست موقع کار خیلی سخت بگیریم، می‌توانیم موقع کار روی آن فوکوس کنیم و بعد اگر لازم شد مدتی رهایش کنیم و دوباره سراغش برویم و روی آن متمرکز شویم.

کارگاهی که در موزه هنرهای معاصر داشتید، چطور بود؟
قبل از این‌که به ایران بیایم تصور دیگری از این کارگاه داشتم، یکی از کارمندان دفتر مجموعه‌ای به عنوان اسلاید‌شو برایم آماده کرده بود تا در آن کارگاه نمایش بدهم؛ ولی شب پیش از ورک‌شاپ متوجه شدم باید ۴ ساعت حرف بزنم و واقعا نگران شدم! آن شب وقتی به هتل برگشتم تا ساعت ۵ صبح بیدار بودم، یک‌سره کار می‌کردم و مجموعه دیگری آماده کردم که برای این کارگاه طولانی مناسب‌تر، قابل ارائه و استفاده بشود. خوشبختانه نتیجه رضایت‌بخش بود و شب بعد خیلی خوب خوابیدم و حالا کاملا سر حالم.

کن کاتو در استرالیا استودیویی تاسیس کرده که شعبه‌های زیادی در کشورهای دیگر دنیا دارد، آیا می‌خواهید روش فکری خاص خودتان را منتشر کنید یا منظور دیگری دارید؟

هیچ‌وقت چنین هدف و آروزیی نداشته‌ام ولی کار در نقاط مختلف جهان واقعا برایم هیجان‌انگیز است، چون امکان چالش‌های جدید و شانس‌هایی به من می‌دهد که بتوانم با فرهنگ‌های مختلف آشنا شوم. فکر می‌کنم شغلم و خودم از این امکان کار در نقاط مختلف سود برده ایم و نگاه درست‌تری نسبت به کل دنیا برایم ایجاد کرده است.
مثلا این هفته حضور در تهران و کشور شما برایم واقعا جالب بود، با این‌که مدت کوتاهی بود ولی روی من اثر داشت. مردم استرالیا، کشور شما را نمی‌شناسند و اطلاعات خیلی کمی درباره ایران دارند. معمولا خیلی‌ها به خاطر شرایط جغرافیایی و مشکلات این منطقه، ایران و عراق را اشتباه می‌گیرند و حتی خانواده‌ام نگران سفرم به این‌جا بودند. در واقع نبودن آگاهی کافی چنین ذهنیت اشتباهی برای آن‌ها و دیگران ایجاد کرده است. ولی من سعی کردم قبل از سفر ذهنیتی درباره تهران نداشته باشم و با ذهن باز این‌جا بیایم تا برداشت درست‌تری داشته باشم.

با توجه به تاثیرات مثبت این سفر و خصوصا که تهران را دوست داشته‌اید، نمی‌خواهید این‌جا هم دفتری داشته باشید؟

بستگی دارد که شریکی داشته باشم یا نه؟ [با خنده] برای داشتن یک دفتر در یک جای دیگر نمی‌توانم ناگهانی تصمیم بگیرم. در این مواقع دو سوال برایم مطرح است، یکی این‌که فرهنگ شرکت خودم را چطور به آن کشور منتقل کنم و دیگر این‌که چطور فرهنگ آن کشور را بشناسم و با آن ارتباط برقرار کنم تا بتوانم به نتیجه مطلوبی برسم.



در دفتر کار چه تعریفی از موقعیت‌تان دارید؟ خودتان را مدیر می‌دانید یا طراح؟

هیچ‌وقت در طول این سال‌ها ترفیع نگرفته‌ام، من همیشه طراح هستم و خواهم بود.

چطور بر دفاتر دیگرتان نظارت و کنترل دارید؟

راستش کنترل و نظارتی ندارم و در واقع نمی‌خواهم داشته باشم. دوست دارم آن‌ها بتوانند کارهای خودشان را انجام بدهند و تنها انتظاری که دارم میزان مشارکت در پروژه‌هاست. سعی می‌کنم به جای نظارت بر دفتر، بر کار و نتیجه نهایی نظارت داشته باشم.

به نظر می‌رسد بیشترین سفارش‌هایی که به دفترتان می‌رسد، در زمینه برندسازی و تجاری است، شما به بخش فرهنگی طراحی‌گرافیک هم علاقه دارید؟

قطعا. همین الان هم چنین کارهایی انجام می‌دهم. کار من خیلی گسترده شده و در بخش‌های دولتی، فستیوال‌‌ها، موضوعات فرهنگی و... هم سفارش می‌گیرم ولی در ذهنم تعریف ساده‌ای از کار دارم: خیلی دوست دارم بتوانم کارها را برای خودم انجام دهم! موقعی که به زندگی و کارم نگاه می‌کنم، می‌بینم که در کشورها و حوزه های مختلف فعالیت دارم؛ وقتی به این ماتریس دقت می‌کنم، نتیجه می‌گیرم خیلی خوشبختم چون این شانس را داشته‌ام که با این همه امکانات و تنوع محیطی کار کنم و چیزهای بیشتری بدانم.

اگر سفارش فرهنگی و سفارش تجاری بگیرید، نوع برخورد و روش فکریتان برای انجام کار یکی است یا تفاوت دارد؟

سعی می‌کنم به هر پروژه‌ای خیلی پایه‌ای و اصولی نگاه کنم. در آغاز پیشنهاد یا سفارش هر کاری یک مجموعه سوال برایم مطرح است که باید به آن‌ها پاسخ بدهم. ابتدا از خودم می‌پرسم پروژه را چطور می‌بینم و فکر می‌کنم چرا باید آن‌را انجام ‌دهم؟ بعد از خودم سوال می‌کنم آیا اصلا باید این کار را انجام دهم یا بهتر است پیشنهاد را رد کنم؟ سومین سوال این است که اگر قرار است چنین پروژه ای را عملی کنم، چه هدفی از انجام آن دارم؟ حالا اگر بدانم این پروژه موفقیت‌آمیز است، نتیجه اش باید برایم عینی و مشخص باشد. نکته بعدی این است که بدانم آیا ایده‌ای دارم که این هدف بهتر محقق شود و برای رسیدن به این ایده باید چه کار کنم؟ و در نهایت بهترین روش بیان گرافیکی ایده‌ام چیست؟
چیزی که پس از این سوال‌های ابتدایی باید بفهمم و بدانم، این است که بخش تکنیکی و فنی ماجرا در چه مرحله‌ای قرار دارد؟ فکر می‌کنم این گام‌های ابتدایی برای نتیجه دادن هر سفارشی باید برداشته شود، چه فرهنگی و چه تجاری.

رسیدن به ایده نهایی در دفترتان با چه روندی پیش می‌رود؟

ما فکر می‌کنیم همه پروژه‌ها آمده‌اند تا فهمیده و درک شوند. پس باید بدانیم چرا این کار را انجام می‌دهیم و هدفمان چیست؟ یک مرحله مهم این است که چه دانشی درباره سفارش جدید داریم و اطلاعات لازم باید جمع‌آوری شوند. مثلا باید بدانیم محصول دقیقا چیست؟ درباره شرکت و گذشته آن چه می‌دانیم؟ ما باید همه نکات مربوط به محصول و شرکت را داشته باشیم. اگر بفهمیم آن‌ها چه اهدافی دارند و دنبال چه چیزی هستند، بعدا می‌توانیم قضاوت کنیم کارمان موفق بوده یا نه؟ همه کسانی که در دفتر هستند، هم‌کاری می‌کنند تا این اطلاعات جمع‌آوری شود. ممکن است خود من یا هر کدام دیگر از هم‌کاران بخشی از کار را انجام دهد. همه این شوق را دارند که در پروژه مشارکت کنند و آن را به سرانجام برسانند.

به نظر شما دنیا در مسیر برندسازی و تفکر برندینگ چقدر موفق بوده؟ نمونه‌های موفق این سال‌ها از نظر شما کدام هستند؟
راستش کلمه برند را دوست ندارم، به نظر من کلمه جالبی نیست! فکر می‌کنم چیزی که این روزها همه احتیاج دارند: دنیا، سفارش دهنده‌ها، طراح‌ها و... به خاطر آورده شدن، ماندگاری و به رسمیت شناخته شدن است. شناخته شدن یعنی این که دیگران بفهمند و بدانند تو وجود داری، حرف مفید و مرتبطی برای گفتن داری، آدم قابل توجهی هستی و به آن خدمات -آن‌چه مشتری می‌خواهد به تو سفارش بدهد-ربط داری. نام همه این مجموعه با هم، برند است.



این روزها دغدغه اصلی کن کاتو چیست؟

اصلی‌ترین دغدغه‌ام در مورد طراحی‌گرافیک این است که به عنوان یک رشته مفید برای تجارت شناخته شود و مهم‌تر این‌که مردم به صورت عام بدانند طراحی‌گرافیک چه تاثیر و نقشی در زندگیشان دارد. طراحی همه جا هست، به این فضا دقت کنید در همین محیط و دکوراسیون آن هم طراحی‌گرافیک هست، هر جایی که زندگی یا حتی گذر می‌کنیم و... تاثیر آن‌را می‌بینیم. این رشته برای انتخاب وسایل و سبک زندگی، امکان‌های متفاوتی به ما می‌دهد؛ این‌که چطور زندگی کنیم، چه بپوشیم، از چه وسایلی استفاده کنیم و... بنابراین مهم است که مردم آن‌را بهتر بشناسند.

با توجه به این صحبت‌ها آیا به نظر شما طراحان‌گرافیک این توانایی را دارند که از مهارتشان برای مشهور کردن و اعتبار دادن به یک برند استفاده کنند، در حالی‌که خودشان به آن بارو ندارند؟

بله، می‌توانیم این کار را انجام دهیم ولی مشکل اصلی موقع تولید محصول به وجود می‌آید. شما وقتی یک کارت سفید داشته باشید و اسم خودتان را روی آن بنویسید یک برند و لوگوتایپ خلق کرده‌اید. تولید و مشهور کردن برند بی‌ارزش کار غیرممکنی نیست و کاملا شدنی است. اگر به جنگ جهانی دوم دقت کنید، متوجه می‌شوید یک برند تولید شد که اصلا خوب نبود ولی همه آن‌را شناختند و شهرت جهانی پیدا کرد. در واقع یک برند خوب و موفق برای یک موضوع خیلی بد ساخته شد. {اشاره به افکار نژادپرستانه نازی‌ها و موفقیت هیتلر در اشاعه نظریات فاشیستی این حزب}

فکر می‌کنید با مهمان دیگر این هفته -رودی باور-، چه تفاوتی در نگرش و روش کار دارید؟

نمی‌دانم! فکر نمی‌کنم تفاوت خیلی خاصی داشته باشیم، اما نقطه مشترک هر دوی ما این است که می‌خواهیم یا سعی می‌کنیم بهترین کار ممکن را انجام و ارائه دهیم.

اما آقای باور به برندینگ علاقه ندارد و به برند شدن نیز اعتقاد ندارند!

فکر می‌کنم کار رودی هم برندینگ است. تو حتی وقتی که برندینگ نداری، یک برند هستی! چون ما با همین اسم‌ها به خاطر آورده می‌شویم.

شما تا چه حد طراحی‌گرافیک ایران را می‌شناسید و جایگاه آن‌را چطور می‌بینید؟
فکر می‌کنم از ۲۵ سال پیش طراحان‌گرافیک ایران را می‌شناسم و در کل به نظرم کارهای شما از نظر ظاهری خیلی زیبا هستند. با این‌حال چون با فرهنگ شما ارتباط و آشنایی ندارم، چیزی که نمی‌فهمم این است که نتیجه کارشان خوب است یا بد؟ و نمی‌دانم طراحی‌گرافیک در کشور شما به اهدافش می‌رسد یا نه؟

ایرانی‌ها خیلی به شعر علاقه دارند و این موضوع روی طراحی‌گرافیک ما اثر دارد. چه شعری را توصیف حس و حال الان خودتان و این موقعیت مکانی و زمانی می‌دانید؟
اتفاقا من هم گاهی شعر می‌خوانم ولی خیلی به خاطر نمی‌سپارم؛ اما  جمله‌های زیبا و نقل قول‌ها را دنبال می‌کنم و به آن‌ها خیلی علاقه دارم، ترجیح می‌دهم یک جمله زیبای ایتالیایی برایتان بگویم:
در طول عمر اوقاتی که بدون عشق می‌گذرد، زمان از دست رفته است.
و من فکر می‌کنم واقعا همین طور است چون ما باید با عشق زندگی کنیم. نه فقط عشق به یک فرد، بلکه باید عاشق زندگی باشیم.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن