گفتگو با علی اصغر محتاج


علی اصغر محتاج متولد 1322 همدان است و در 1341 وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. محتاج با مرتضی ممیز ، عباس کیارستمی ، علی اکبر صادقی و فرشیدمثقالی هم‌کلاس بود. او در 1350 با معرفی دوست و همشهری‌اش ، قباد شیوا ، به استخدام مجله تماشا (سروش) درآمد. حالا در ایام بازنشستگی ، با شعر و قصه دلمشغولی پیدا کرده است. اغلب شعرهای او را محمد نوری بصورت تصنیف و ترانه خوانده است. البته با آهنگسازی شهرام گلپریان.
شاخص‌ترین اثر این هنرمند ، تیتراژ سریال دلیران تنگستان است که به گفته اهل فن ، یکی از  تیتراژهای شاهکار در تاریخ سینما و تلویزیون ایران است.
این گفتگو پیش‌تر در صفحه گرافیک روزنامه انتخاب به چاپ رسید و برای انتشار مجددا بازنگری شده است.

 
از سال‌های ورودتان به دانشکده هنرهای زیبا بگویید.
من سال 1341 وارد دانشکده شدم تا در رشته نقاشی تحصیل کنم. آن موقع در دانشکده سه رشته بیشتر نبود نقاشی ، مجسمه‌سازی و معماری. همان سال اول با آقای ممیز و کیارستمی ، مثقالی ، علی اکبر صادقی ، کیخسرو خروش ، ناهید حقیقت ، نیکزاد نجومی و خیلی‌های دیگر در یک آتلیه درس می‌خواندیم. آن موقع دانشجویان همه سال‌ها ، در یک آتلیه درس می‌خواندند. وقتی آقای ممیز از فرانسه برگشتند من سال آخر بودم و ایشان استاد ما شدند. آن زمان بعضی دانشجویان که مشکل مالی داشتند پنهانی می‌رفتند در آتلیه‌های تبلیغاتی کار می‌کردند مثل آتلیه جار ، کاسپین ، کانون آگهی زیبا و کانون آگهی 42 که البته جدیدتر از همه بود. کار کردن در این آتلیه‌ها برای بچه‌های دانشجو ، خیلی افت داشت و اگر می‌فهمیدند برایش دست می‌گرفتند چرا که این کارها را بازاری و تجاری می‌دانستند. ما در دانشکده ، کارهای سزان و ونگوگ و اینها را می‌دیدیم و بحث می‌کردیم ولی در این آتلیه‌ها باید برای پودر برف کار می‌کردیم. این خیلی افت داشت. من یادم هست آن موقع آقای محمد بهرامی از همین آتلیه‌ها داشت و کار می‌کرد ولی از نظر ما کارهایش تجاری محسوب می‌شد. ایشان استاد آقای ممیز بودند و آقای ممیز خیلی از ایشان به نیکی یاد می‌کردند. اما به هر حال این ممیز بود که به گرافیک هویت فرهنگی و هنری داد. ممیز سعی کرد سفارش‌های فرهنگی را به این سمت سوق دهد و مثلا تجاری‌ترین کارش این بود که پوستر فیلم طراحی کند!

شما که هم‌کلاسی استاد ممیز و نیز شاگرد ایشان بوده‌اید ، ممیز را چگونه یافتی؟
انصافا ممیز برای گرافیک هنری و فرهنگی این مملکت خیلی زحمت کشید و خیلی هم فحش خورد! یکی دیگر از کارهای ایشان ، برگزاری بی‌ینال‌های گرافیک بود. بی‌ینال اول یادم هست که آقای ممیز ، شیوا ، فرهادی و من بودیم که اصل کار با آقای ممیز بود. دیگر این که آقای ممیز خیلی تلاش کرد تا آن موقع سندیکای طراح گرافیک‌ها شکل بگیرد.

مرتبه نخست که سندیکای طراح گرافیک‌ها در حال شکل‌گیری بود شما خیلی فعال بودید ، چه شد که به فکر سندیکا افتادید؟
اینها همه‌اش طرح ممیز بود و حرفش این بود که اگر ما با هم باشیم می‌توانیم به همدیگر کمک کنیم. هم از نظر کاری و هم آنجاهایی که با سفارش‌دهنده رو به رو می‌شویم ، بتوانیم از حقوق یکدیگر دفاع کنیم که البته هیچ وقت موفق نشدیم. من مدت‌ها فکر کردم چرا این سندیکا شکل نگرفت؟ مثلا کفاش‌ها و قصاب‌ها خیلی راحت سندیکا درست می‌کنند ولی ما نتوانستیم. دیدم چون نوع کار شخصی است ، یعنی یک نفر فکر می‌کرد ، پوستری را طراحی می‌کرد و پولش را هم می‌گرفت. این دیگر نیازی به داشتن سندیکا حس نمی‌کرد. خودم کارهایم را می‌کنم دلم خواست ارزان کار می‌کنم نخواستم نمی‌کنم. این باعث شد که اصلا چنین سندیکایی شکل نگیرد. یک بار یادم هست کار داشت به نتیجه می‌رسید. آقای ممیز رفت با وزارت کار صحبت کرد و یک سالن گرفت و از همه طراح گرافیک‌ها دعوت کرد که بیایند. وزارت کار هم گفته بود که هفتاد درصد طراحان باید عضو باشند تا سندیکا قانونی باشد و رسمیت پیدا کند. ولی به این تعداد نرسید چون اغلب متوجه اهمیت موضوع نبودند. سه بار این کار انجام شد و کسی برای تشکیل سندیکا نیامد. دفعه آخر در یک رستورانی در خیابان رشت ، قرار شد دور هم جمع بشویم و سندیکا را تشکیل بدهیم. با وجودی که به همه وعده شیرینی و شام هم داده بودیم فقط من ، ممیز ، نیکزاد نجومی و آراپیک بودیم و باز هم کسی نیامد!

یک بار دیگر هم در سال های 66_65 این اتفاق رخ داد. این بار به چه امیدی این کار را کردید؟
درست است. همان سال‌های 66_65 بود ، منتهی آقای ممیز دیگر متوجه شد که از این زاویه نمی‌شود وارد شد و سعی کرد از طریق برگزاری نمایشگاه این کار را انجام دهد و طراح گرافیک‌ها را دور هم جمع کند. این هم تا حدودی خوب بود. بی‌ینال اول برگزار شد که کتابش را هم سروش منتشر کرد و آقای فیروزان خیلی کمک کرد. بعد از بی‌ینال دوم و سوم که من خیلی در جریان آنها نبودم و نیستم ، فقط خبرهایش را می‌شنوم. سندیکای جدید را هم تا جایی که شنیده‌ام چندان موفق نبوده. این را هم به خاطر کینه و حسادت نمی‌گویم ، بلکه به خاطر این که نفس این کار جمع شدن هنوز جا نیفتاده. شاید دلیلش اینست که همه ما هنوز زندگی جمعی و اجتماعی بلد نیستیم و چیزی که فکر می‌کنم مانع این اجتماعی شدن است ، همان چیزیست که "ریش سفیدی" به آن می‌گوییم که کدخدامنشانه ، مسائل را حل می‌کردند . این روش دیگر کاربرد ندارد. البته همین تشکیل انجمن و سندیکا ، کار سختی است قبول دارم. بالاخره یک سری اشتباهات باید رخ می‌داد و کار بایستی از یک جا شروع می‌شد. خیلی‌ها خیال می‌کنند که می‌دانند ولی در عمل واقعا نمی‌دانند چه کار می‌کنند.

به نظر می‌رسد انجمن فعلی طراحان ، نسبت به حرکت‌های قبلی ، موفق‌تر است. بطور مثال بی‌ینال پوستر که در 1382 توسط انجمن طراح گرافیک‌ها برگزار شد ، موفقیت بزرگی بود ، هر چند ضعف‌هایی هم داشت.
خب از اول هم همین طور بود! یعنی از همان بی‌ینال اول که برگزار شد آقای ممیز به من گفت برو به مهندس فیروزان بگو ما می‌خواهیم که شما اسپانسر نمایشگاه ما باشید ، اما رک و پوست‌کنده یک کلمه اسم سروش را نمی‌نویسیم و می‌خواهیم بگوییم خود طراح گرافیک‌ها این کار را کردند. آقای فیروزان هم با روی گشاده قبول کرد که همه کارها بعهده خود طراح گرافیک‌ها باشد.

پس وزارت ارشاد چه کرد؟
ارشاد هیچ کاری نکرد. اکثر طراحان شاید اصلا متوجه نشدند که آقای فیروزان خودش برای موزه هنرهای معاصر ، با وزارت ارشاد هماهنگ کرد. همه فکر کردند خود طراح گرافیک‌ها رفتند با ارشاد صحبت کردند در صورتی که اگر ما می‌رفتیم به خاطر مسائلی که بود ، اصلا موزه را در اختیارمان نمی‌گذاشتند. حتی جوایزی که سروش داد به عنوان ناشر دادند ، نه به عنوان اسپانسر نمایشگاه. آقای ممیز اصرار داشت بچه‌ها احساس کنند که خودشان دارند تمام کارها را انجام می‌دهند.

آقای محتاج از خودتان بگویید. در بین آثارتان ، کدامیک را بیشتر دوست دارید و مثال می‌زنید؟
من خودم را دوستدار هنر گرافیک می‌دانم و اصلا خودم را هنرمند و طراح گرافیک نمی‌دانم. ولی بالاخره هر کسی از بین دو هزار تا کاری که انجام می‌دهد ، ممکن است دو تایش خوب از کار درآید. من هنوز از تیتراژی که برای سریال دلیران تنگستان ساختم خیلی خوشم می‌آید. که داستان ویژه‌ای دارد.

داستانش چیست ؟
اینست که من به طور اتفاقی با آقای شهنواز کارگردان این سریال آشنا شدم. بعد ایشان به من پیشنهاد کردند که تیتراژ سریالش را بصورت انیمیشن بسازم. من هم فقط اسم انیمیشن را شنیده بودم !

شما قبل از تیتراژ سریال دلیران تنگستان ، اصلا انیمیشن کار نکرده بودید؟
هر را از بر نمی‌توانستم تشخیص بدهم! اصلا نمی‌دانستم که از کجا باید شروع کنم و چه جوری کار را جمع کنم. رو حساب جوانی و رودربایستی ، قبول کردم که انیمیشن بسازم. بعد برای این که با داستان سریال آشنا شوم ، مرا برد جام‌جم و یک روز از صبح تا عصر ، هشت قسمت سریال را دیدیم آن هم بدون صدا. قسمتی از داستان را هم خودش تعریف کرد. روی چند تا طرح هم فکر کردم و بعد همین طرحی را که اجرا شد ، برایش تعریف کردم. با خودم گفتم نمی‌پسندد. اتفاقا گفت که خیلی خوب است و برو اجرا کن. آمدیم از این و آن پرسیدیم و گفتند باید طلق بخرید و برای هر ثانیه 24 تا تصویر بکشی!
 

شوخی که نمی‌کنید! یعنی شما این را هم نمی‌دانستید؟
اصلا! من انیمیشن کار نکرده بودم. بعد دیدم که تنهایی نمی‌توانم. رفتم سراغ آقای حسن فوزی تهرانی.

آقای فوزی تهرانی انیمیشن کار کرده بود؟
نه ایشان هم بلد نبود. من الان که فکرش را می‌کنم دلم برای خودم و نسل خودم می‌سوزد که ما چقدر محروم بودیم. با فوزی تهرانی در مجله تماشا همکار بودم. بعد قرار شد هر روز بعد از ساعت اداری برویم نزد یکی از دوستانش به نام برکشلو که در همین خیابان ولیعصر ، پایین‌تر از سینما استقلال ، دفتری داشت. نزدیک چهل روز ما رفتیم و کار کردیم. من به فوزی تهرانی گفتم که ما نیاز داریم که یک تست بگیریم ببینیم که فاصله این تصویرها را چقدر بگیریم که درست از کار درآید. هیچ کس نبود که کمک‌مان کند. یعنی کسی نبود که دوربین تک‌فریم داشته باشد. تلویزیون هم که به ما راه نمی‌دادند. خلاصه من پیشنهاد کردم که با دوربین عکاسی ، تصاویر را ضبط کنیم و بعد با آپارات عکس‌ها را پشت سر هم قرار دهیم تا حرکتش را تست بزنیم. غافل از این که فریم‌های عکاسی عمودی است و فریم‌های سینما افقی! وقتی عکاسی کردیم ، دیدیم که نگاتیوها داخل آپارات نمی‌رود! منظور این که ما چقدر دور بودیم از انیمیشن و این مسائل. همین طور روی حدس و گمان حدود 800 فریم تصویر کشیدیم. بعد رفتیم دنبال پانچ و بقیه مسائل.

شما اول تصاویر را کشیدید ، بعد پانچ کردید !؟
بله. با زحمت زیاد پانچ کردیم. بعد دادیم حلبی‌سازها برایمان پین ساختند! تا اینکه زمان فیلمبرداری فرارسید. آقای ایرج گرگین مدیر شبکه دو ، نامه‌ای نوشت به قسمت فیلمبرداری که از طلق‌های ما فیلم بگیرند. وقتی رفتیم فیلم بگیریم ، خانم‌هایی که مسئول این کار بودند شروع کردند به مسخره کردن ما که استوری‌بردتان کجاست؟ گفتم استوری‌برد ندارم. استوری‌برد چیست؟ گفتند نمی‌شود ، کار خراب می‌شود. بعد گفتم با مسئولیت من فیلم بگیرید. نشان به آن نشان که هشت بار این طلق‌ها را فیلمبرداری کردند که واقعا شش هفت بارش را همان خانم‌ها لج‌بازی کردند و کار را خراب کردند. یا چراغ را روشن می‌گذاشتند یا بعضی فریم‌ها را نمی‌گرفتند. دیگر ساعت‌های آخری که قرار بود فیلم برود روی آنتن ، آقای شهنواز آمد فیلم را برداشت و به اول سریال چسباند و پخش شد. بعدا که به شهنواز گفتم من شش هزار تومان خرج این تیتراژ کردم گفت که باید شصت هزار تومان به تو بدهند! همان شش هزار تومانم را هم ندادند!
این هم از آن جمله مسایلی بود که تشویق شدیم سندیکا تشکیل بدهیم!

لینک به منبع

زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن