گفتگو با صادق بریرانی


صادق بریرانی متولد 1302 بندر انزلی و دانش‌آموخته مقطع فوق لیسانس دانشگاه ایندیانا جونز آمریکاست. این گفتگو در سال 1381 انجام و در صفحه گرافیک روزنامه انتخاب منتشر شده است. این گفتگو با اندکی تغییر ، پیش روی شماست.
از دوران نوجوانی‌تان شروع کنید!
من در دوره دوم دبیرستان ، استادی داشتم که درویش بود و با وضعی سر کلاس می‌آمد که متفاوت و دیدنی بود. در حالی که همه معلمان با یقه آهاری ، کروات ، موهای مرتب و کفش‌های واکس‌زده سر کلاس می‌آمدند ، او با شارب و ریش بلند می‌آمد. آن موقع من از بندر انزلی برای تحصیل آمده بودم رشت. اولین باری که آمد سر کلاس ، همه ما متعجب شدیم. من قبلا شریعت را می‌دانستم و نماز و روزه و تمام اینها را کامل می‌خواندم ، ولی وقتی به این مرد برخوردم ، او عرفان را به من آموخت. یک روز به ما گفت که هرکسی روز جمعه یک کاری بکند و بیاورد سر کلاس. هیچ کس کاری نکرد فقط من دو تا نقاشی کشیدم و آوردم نشانش بدهم. او تشویقم کرد و بهم گفت: "پسر جان دستت خیلی محکم است" من باید به تو جداگانه تعلیم بدهم. یک روز سه تا کار آبرنگ خودش را آورد و بهم نشان داد که به شیوه پرداز کار کرده بود و این اولین باری بود که من کار اورژینال و اصل می‌دیدم. این شد که اولین کارهایم متأثر از او ، بیشتر فیگوراتیو شد. او آدم بسیار جالبی بود.

این آدم بسیار جالب کی بود؟
امیر هوشنگ زرین‌کلک بود. او در جوانی از مریدان میرزاکوچک خان بود. بعدا خودش تعریف کرد که در اثر آشنایی با عارفی درویش مسلک ، از همه چیز دست می‌کشد و بعد از آن ، با ریش و موی بلند و ردای سفید ظاهر می‌شود. همیشه بعد از کلاس تا دم خانه‌‌اش او را همراهی می‌کردم. اولین برخوردهای من با او در پاییز بود. یکبار یادم هست وقتی راه می‌رفتیم و من برگ‌های خشکی را که روی زمین افتاده بودم لگد می‌کردم ، به من گفت: "اینها سبز بودند و زندگی داشتند حالا که زیر پای تو افتادند نباید لگدشان کنی چون اینها روح دارند". او به زندگی یک برگ خشک هم توجه داشت. او مرا متحول کرد.

تحت تاثیر او به نقاشی علاقه‌مند شدید؟
البته قبل از آشنایی با امیرهوشنگ هم نقاشی می‌کردم ولی تعلیمات او مرا رشد داد. چون او هم مینیاتور کار می‌کرد و هم نقاشی. تا جایی که بعضی وقت‌ها در بعضی پروژه‌های نقاشی با هم کار می‌کردیم. مثلا یادم می‌آید در تابستان یکی از همان سال‌ها ، یک نفر به امیرهوشنگ سفارش داد تا شاه اسماعیل را در جنگ چالدران بکشد. امیرهوشنگ به من گفت تو بیا این را طرح کن. من هم از روی نمونه کارت‌هایی که داشتم سوارکاران و توپها و اینها را روی پرده بزرگ طرح کردم. 

چی طرح کردید؟
شاه اسماعیل را طرح کردم که سوار بر اسب ، داشت با شمشیر بر زنجیر توپ‌های ترک‌های عثمانی می‌کوبید. یادم هست پنج شش ساعت تمام کار می‌کردم بدون اینکه استراحت کنم. بعد که طرح کردم امیرهوشنگ رنگ‌گذاری کرد و من اولین بار رنگ روغن را از او یاد گرفتم. رنگ روغن‌های فرنگی داشت که با وسواس تمام آنها را نگهداری می‌کرد ، حتی اسم بعضی از آنها را درست بلد نبود تلفظ کند ولی رنگ را خوب می‌شناخت.

امیر هوشنگ شما را تشویق کرد تا رشته نقاشی را در دانشگاه ادامه بدهید؟
نه اتفاقا می‌گفت من یک خواهش ازت دارم و این که نقاشی را دنبال نکن. گفتم چرا؟ گفت : چون وقتی به فقر بیفتی ، مرا نفرین می‌کنی. چون آن موقع وضع زندگی نقاش‌ها ، خیلی بد بود.

شما هم توصیه‌اش را جدی نگرفتید؟
من وقتی می‌خواستم در کنکور شرکت کنم به خودم گفتم ای امیر هوشنگ تو شاهد باش که من با دانستن توصیه تو دارم این کار را می‌کنم ، ولی مع‌الوصف علاقه دارم و می‌خواهم شرکت کنم. آخر در ریاضیات و فیزیک هم ممتاز بودم و می‌خواستم اینها را ادامه بدهم ولی بعد دیدم که نقاشی را بیشتر دوست دارم. چند وقت بعد از اینکه آمدم دانشگاه ، امیرهوشنگ هم فوت شد.

دانشکده هنرهای زیبا آن موقع هم کنکور داشت؟
بله سال 1326 بود که وارد هنرهای زیبا شدم. همان سال‌ها با سهراب سپهری و منوچهر شیبانی آشنا شدم. اینها هر دو از کاشان آمده بودند.

با سپهری هم دوره بودید؟
همکلاس و دوست بودیم با هم کوه می‌رفتیم. یکبار هم هر دو نفرمان را انتخاب کردند تا برای تدریس هنرهای تجسمی ، ما را آموزش دهند و یک خانمی استاد ما بود که از آمریکا آمده بود و من و سهراب ، تنها شاگردهایش بودیم که این دوره ناتمام ماند و آن خانم برگش به آمریکا. من هم بعدش رفتم آمریکا.

در آمریکا بود که قلم مخصوص‌تان را ساختید؟
همان سال‌ها بود و وقتی برگشتم به ایران ، یک دفعه به فکر افتادم که با این قلم ، خیلی دارم طبیعت‌گرایانه و فیگوراتیو کار می‌کنم ولی هنوز به اساس و معنویت کار نرسیده‌ام. یعنی آن چیزی که درونی و معنوی است. یک مرتبه به یاد و جد صوفیان و ذکرهایشان افتادم و تصمیم گرفتم از آن ذکر و حال استفاده کنم.

باز هم تعلیمات امیر هوشنگ کمک‌تان کرد؟
بله. مدتی با این فکر کلنجار رفتم و به این نتیجه رسیدم که چون آنها با کلمه پیش می‌روند ، بهتر است من هم با کلمه شروع کنم. اما خوب کار من تصویر است و نمی‌توانم کلمه را بیان کنم پس باید بنویسم. یعنی همان شعرهای عارفانه آنها را بایستی می‌نوشتم و شروع کردم و اولین نتیجه‌اش هم این بود که به الفبای مخصوص خودم رسیدم. الفبایی که فقط با همین قلم بدست می‌آمد. این قلم طوری بود که رنگ را در خودش نگه نمی‌داشت مجبور بودم موقع نوشتن ، تاس رنگ را در دست بگیرم و با قلم حرکت کنم و همین هم باعث شد سرعت نوشتن‌ام بالا برود. یعنی مجبور بودم سریع بنویسم چون قلم ، رنگ را در خودش نگه نمی‌داشت. مثل اسب سرکش بود که تا سوار شوی ، راه می‌افتد. 

البته به نظرم همین الفبای مخصوص شما ، به چند دوره تقسیم می‌شود!
 از چه نظر؟
از نظر خوانایی. یعنی در ابتدای کار با این قلم ، هنوز به خوانایی حروف و کلمات توجه داشتید. ولی به مرور ، کلمات و جملات خوانایی‌شان را از دست می‌دهند!
بله. این کاراکتری است که برای حروف طراحی کردم به مرور به جایی رسید که خیلی مجرد و مستقل به نظر رسید. یعنی صورت و ظاهرش را از دست داد. یک مرتبه یاد شمس تبریزی افتادم ، آنجایی که از خط سوم حرف می‌زند:" آن خطاط سه گونه خط نوشتی ، یکی او خواندی لاغیر ، یکی را هم او خواندی هم غیر ، یکی نه او خواندی نه غیر او ، آن خط سوم منم ". من با همین حرف یک سری کارهایی کردم که همین حال را داشت و کلمات خوانده نمی‌شد.

آیا این آثار مربوط به همان سال‌هایی است که رییس اداره هنر گرافیک در وزارت فرهنگ و هنر ، بودید؟
آن زمان من صبح‌ها در اداره کار می‌کردم. دوازده تا کارمند داشتم مثل آقای گنجینه ، امیرخانی ، منوچهر معتبر ، مسعود عربشاهی ، جواهرپور ، اسفندیاری ، فروضی و . . . کارهای خوشنویسی اداره را به امیرخانی و جواهرپور می‌دادم و کارهای چاپ سیلک را به گنجینه می‌سپردم و کارهای گرافیک و طراحی را به عربشاهی و معتبر و اسفندیاری می‌دادم. 

فروضی کی بود؟
شما نمی‌شناسید. در مسکو تحصیل کرده بود نقاش خیلی خوبی بود ، برگشته بود ایران و بیکار بود. آمد تو اداره ما. الان شنیده‌ام فوت کرده. اسفندیار احمدیه هم کارمند ما بود که انیماتورست. یک شاخه دیگر هم داشتیم به اسم " مکانیکال دراوینگ " که طرح‌های هندسی ما را انجام می‌داد و " ماطاوسیان " این کار را می‌کرد که الان اینجا نیست. البته این ماطاوسیان کارهای کالیگرافی لاتین را هم انجام می‌داد. یک شابلون‌های مخصوصی داشت.

طراحی کلی و اصلی کارها با کی بود؟
خودم طرح می‌کردم و می‌رفتم توی کارگاه‌ها بالای سرشان می‌ایستادم تا کار خوب انجام شود. البته کسان دیگری هم بودند مثل خانم کازرونی ، خانم سمیعی که الان در اتریش است.

این کار تیمی و گروهی تا چه سالی ادامه داشت؟
تا زمان بازنشستگی‌ام. حدود سال 60 بود که برای تدریس در دانشکده هنرهای زیبا دعوت شدم. البته در دانشگاه آزاد و الزهرا هم تدریس کردم که به نظرم بچه‌های مشتاق و خوبی هم بودند.

در هنرهای زیبا چی تدریس کردید؟
من دیدم این بچه‌ها طراحی نشانه و پوستر و لی‌آوت و صفحه‌آرایی و اینها را کار کرده‌اند و بلدند گفتم چیزی بهشان بگویم که کار نکرده باشند ، آمدم و بسته‌بندی با آنها کار کردم. آن هم فقط طراحی روی بسته‌بندی را. می‌دانید که بسته‌بندی خودش یک رشته چهار ساله تحصیلی است و جنبه‌های مختلفی دارد.

بهترین استادتان کی بود؟
در بین استادانم ، علی محمد حیدریان ، از همه مقیدتر و دقیق‌تر بود و همین سخت‌گیری‌های او باعث شد تا ما طراحی را درست و حسابی یاد بگیریم.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن

سید کمال گرامی

با سلام . بنده در دهه 60 توفیق شاگردی استاد بریرانی را داشته ام . باید بگویم استادی بی نظیر وتاثیر گذار روی جسم و روح بنده بود . واز اینکه ما در ایران از وجود ایشان سالهاست محروم هستیم قبطه میخورم . در رشته گرافیک مخصوصا آماده کردن دانشجو برای انتخاب محتوی اثر و ایده های نو من استادی در این حد تا بحال ندیدم . بنده همیشه دست بوس ایشان هستم .