ابراهیم حقیقی؛ تهران دچار آشفتگی بصری است



خبرگزاری مهر: ابراهیم حقیقی، طراح گرافیک، عکاس و معمار هر چند جدی و سخت به نظر می‌رسد اما وقتی در مورد خاطرات گذشته‌اش به خصوص رابطه‌هایی که میان استاد و شاگرد یا افراد یک محله وجود داشته سخن می‌گوید با آرامش و تامل حرف می‌زند و شما را به همان دنیای گذشته می‌برد.


دلیل اینکه در معماری یا گرافیک ما ارتباط با مخاطب کم شده چیست؟
دلیلش ضعف و مکانیزم آموزش در دانشگاهها است. همه عجله دارند که زود فارغ‌التحصل شوند و بروند سر یک کاری، هیچکس نمی‌رود دانشگاه چیزی بیاموزد که به دردش بخورد. بلکه می‌رود چیزی بیاموزد که با آن پول در بیاورد و در آسایش بیشتری زندگی کند.

قبلا این طور نبود؟
نه (با تاکید). آن چیزی که در حقیقت غصه یا غم می‌آورد - کسانی که سنی از آنها گذشته است می‌فهمند- همین است. در کتاب قصه‌هایم نوشته‌ام. نوستالژی که من بیان می‌کنم آن است که حسرت می‌خوریم چیزهای خوبمان از بین رفته مثل کاسه یا بشقابی که در موزه‌ها است، اما رابطه‌ای که میان آدم‌ها، اشیا و میان خود آدم‌ها بوده مهم‌تر است که از دست رفته و کمرنگ شده. مانند رابطه‌ای که میان پدر، مادر و فرزند بود و برعکس یا جنس ارتباطی که در خانواده و جامعه موجود بود. این ارتباط‌ها دگرگون شده‌اند. چاره‌ای هم نیست. من نمی‌گویم باید برگردیم و مثل 100 سال قبل زندگی کنیم. اصلا. نه. نه. اما این از دست رفتگی به سبب دگرگونی غریب تحمیلی اتفاق افتاده است که به اعتقاد من همه آن مال فرهنگ ما نیست. بخشی از این تحمیل را تلویزیون به خانه‌‌ها آورده است.

چگونه؟
 اصلا حضور خود تلویزیون الگوهایی را  می‌آورد که متعلق به  زندگی ما نیست و نوع روابط را جور دیگری نشان می‌دهد که همه تصور می‌کنند نوع خوبی است.

به نوعی الگو می‌شود.
 دقیقا و این الگو متاسفانه همیشه از بدترین نوعش می‌شود. من نمی‌دانم چرا اینهمه فیلم ژاپنی نمایش می‌دهیم اما هیچکس آن الگوی ژاپنی را انتخاب نمی‌کند که مثلا روی زمین می‌نشینند. البته برای مثال می‌گویم. نمی‌خواهم تاکید کنم که صندلی را رها کنیم چون دیگر 50 سانتیمتر از زمین بالاتر نشستن عادت همه ما شده است. ممکن است دیگر حتی نتوانیم روی زمین بنشینیم چون پایمان درد می‌گیرد. با این فرهنگ، ارتباط تخریب و ارزشها متفاوت شده است.

چطور؟
ارزش حضور آدمها از میان رفته است. قبلا آدمهای یک محله‌ با هم رودرور می‌‌شدند و از همدیگر خبردار بودند اما در آپارتمانهای امروزی چنین نیست و نمی‌دانیم همسایه‌های روبرو یا پایین و بالا کیستند و چه چیزی بر آنها می‌‌گذرد. مگر اینکه شبی از فریاد یکی از آنها بیدار شویم. از پنجره گوش کنیم ببینیم چه خبر شده است ولی باز هم دخالت نمی‌کنیم. صبر می‌کنیم ببینیم آمبولانس یا پلیس می‌آید یا نه. این ارتباط ضعیف شده شهری است.

این شما را رنج می‌دهد؟
 قطعا رنج می‌دهد و آنجاست که دل آدم می‌‌سوزد و حسرت می‌خورد. از دست رفته‌ها اینها هستند که در عکسها، نگاهها و لباس بچه‌ها مشهود است. بلا استثنا تصویرهای عجیب و غریب، روی لباس بچه‌ها هست. عکسی دارم که کودکی هشت ساله در گونی سیب زمینی می‌گذارد اما روی لباسش تصویر عجیبی است که حتما از تلویزیون، کارتون‌ها یا CDها تاثیر گرفته. به هر حال یک فرهنگ مهاجم، ارزشهای ما را دگرگون کرده است و بلااستثنا همه پسرها دلشان می‌خواهد فوتبالیست شوند. لباسهای قرمز، زرد، آبی یا دو رنگی می‌خرند که پشت آن شماره علی دایی، کریمی و.. است مثلا 10 روز قبل سفری به کویر داشتم پسری بود که مدام جلوی دوربین عکاسی‌ام می‌پرید. لباس قرمز پوشیده بود و پشت آن نوشته بود علی کریمی. پرسیدم تو کی هستی؟ گفت: علی کریمی. (خنده) خیلی زیبا بود. بچه پرشوری بود. از در و دیوار بالا رفت ولی آینده آن چه می‌خواهد بشود؟ مسلما فوتبالیست که نمی‌شود چون از یک روستایی با آن محرومیت چگونه می‌تواند فوتبالیست نخبه‌ای شود. قطعا اول می‌خواهد بیاید شهر و بعد مسافرکش شود البته اگر دلال نشود. در مورد دخترها چه اتفاقی می‌افتد؟ آرزویشان یک عروسک باربی است و بعد به کلاس گلدوزی و آشپزی رفتن و بعد اینکه یک شوهر پولدار کنند. این زندگی نیست یا لااقل تعریف همه زندگی نبوده است یا نمی‌تواند نباشد. به آن فکر کنیم ببینیم تعریف الان ما از زندگی با تعریف زندگی در گذشته چقدر فرق دارد و چقدر می‌توانیم تعریف گذشته را که در زندگی اکنونمان کاربرد دارد نگه داریم.

این فکر کردن‌هایی که می‌گویید چقدر در آدمهای اطرافتان می‌بینید؟
 ظرفیت آن موجود است. فقط باید یادآوری کرد. مکانیزم دانشگاههای ما نمره است. غلط‌ ترین مکانیزیمی که در جهان وجود دارد. شیوه ما آموزش نیست بلکه نمره دادن است. از دبستان گرفته تا دانشگاهها، در صورتی که در دانشگاه نباید این طور باشد. حتی اعتقاد دارم در رده‌های پایین‌تر هم نباید چنین شیوه‌ای وجود داشته باشد. ما به عنوان معلم نباید تا زمانی که بچه‌ها درس را یاد نگرفته‌اند رهایشان کنیم. به هر شکلی باید به آنها آموزش دهیم البته اگر راه درست و رشته مناسب را انتخاب کرده باشند. شیوه کنکور باید دگرگون شود. ببینیم افراد درست انتخاب کرده‌اند یا نه. شاید کسی دلش می‌خواسته برود پزشکی اما الان نقاشی و گرافیک می‌خواند. اگر این طور است که من نمی‌توانم کاری برای او بکنم اما اگر خودش خواسته است به رشته گرافیک بیاید، من نباید رهایش کنم. باید خبر داشته باشم او صبح که بیرون آمده است خوشحال است یا چرا غمگین شده؟مخصوصا در رشته‌های هنری این ارتباط باید خیلی نزدیک باشد.

چرا؟
 چون شما دارید روی شخصیت آن آدم تاثیر می‌گذارید. نمی‌توان یکسان نگاه کنیم و فرمولی بنویسم که همه یاد بگیرند و آخر ترم نمره بگیرند. ممکن است در بعضی از رشته‌ها عمل کند اما در هنر نه . برای همین باید در کلاسها تعداد دانشجویان محدود باشد نه  40 نفر. قطعا با 40 نفر استاد هرکسی هم باشد، موفق نمی‌شود. اگر دانشجویان 15 نفر باشند می‌توان در یک یا دو ترم آنها را آموزش و در چهار سال طراح گرافیک موفق تربیت کرد.

خودتان چنین ارتباطی با اساتیدتان داشتید؟
 بله. خوشبختانه معلمهای خوبی که داشتیم اینگونه بودند. دکتر میرفندرسکی بسیار این شکلی بود. رابطه ما به یک دوستی تبدیل شده بود. بسیاری از معلمهایمان مثل دکتر فلامکی، باور، یا مرتضی ممیز اینطوری بودند. مرتضی ممیز تا آخرین سالی که تدریس کرد روشی جز این نداشت. من هم این حرفها را از آنها یاد گرفتم.

همان تغییری که در یزد یا کاشان به آن اشاره کردید در تهران هم به وجود آمده است. از شمال تا جنوب شهر یکپارچه‌ نیست. دلیل آن چیست؟
این ذهنیت تازه به دوران رسیدگی یا فرهنگ اغتشاش یافته متاسفانه تهران را برای همه جا الگو کرده است. گرچه خود تهران مشکلات شهری بسیار زیادی دارد. عدم فرهنگسازی و عدم کنترل باعث همه اینها شده است. شهرهایی داریم که می‌بایست قانونمندیهای خودشان را می‌داشتند و بازسازیها مورد کنترل قرار می‌گرفتند تا به مالکان اجازه نمی‌دادند بنا را با هر شکلی بسازند .مثلا می‌شد درهای چوبی حفظ و ترمیم شوند و درهای آهنی جای آن نیاید. این بخشها باید از طریق میراث فرهنگی و شهرداریها ضابطه‌مند شود. این قانونمندی در تهران و محلات آن نیست. همین محله قدیمی یوسف آباد هنوز کوچه‌هایش زیبایی خاص خود را دارد و ساختمانها از دو طبقه بیشتر نیستند اما در جاهایی تخطی اتفاق افتاده است. آنقدر این بلبشو، فضایی عجیب و غریب است که درکی از این ضابطه‌ها نداریم. شیشه وارد بناهای ما شده است. درحالی که تهران ساختمانهای داغی دارد و روی گسل زلزله است. اگر زلزله بیاید این شیشه‌ها هر کدام خنجری هستند که پرتاب می‌شوند. آنهم شیشه‌های رنگی زشت. در تمام جهان برای همه این موارد ضوابطی هست مثلا شما در پاریس نمی‌توانید بدون اجازه یک طبقه بیشتر بسازید.

یعنی برای هر محله‌ای قوانین جداگانه‌ای وجود دارد؟
 دقیقا.  شما به پراگ بروید. می‌بینید شهر از 300 سال قبل تا الان همین شکلی است اما زندگی در آن جریان دارد یعنی مدام بازسازی شده است. تهویه هوا در شهر هست اما به صورت پنهان. بازسازی دقیقا در همان شمایل خودش شده و برای همین همان زیبایی‌اش را حفظ کرده است. شهرهای مثال زدنی زیادی مانند فلورانس، اصفهان، یزد و کاشان داریم. شهرهای ایرانی چنین خاصیتی داشتند اما تخریب شدند.

الان یزد و کاشان چه وضعیتی دارند؟
از بالای پشت بام نگاه کنید بلندمرتبه‌ها را می‌بینید که سربرآورده‌اند چون سرمایه و پول خودش را تحمیل می‌کند. ساختمانهایی به قیمت از دست رفتن شهر و روابط شهری به پاساژ تبدیل شده‌اند.

در کشورهای دیگر ضوابط و قوانین شهری فقط توسط شهرداریها مصوب می‌شود یا با نهادهای دیگر مشورت می‌شود؟
با نهادهای دیگر هم در ارتباط هستند مثل  میراث فرهنگی و... حتی تابلوی مغازه‌ها نیز باید بررسی شوند. به عنوان مثال ابعاد، نوع ماده و نور تابلوها تعریف شده است. ما در تهران چنین قوانینی نداریم. زیر پلهای ما با چراغهای سبز، آبی و قرمز نورانی شده است. واقعا هیچکس نگفته که این طراحی شهری زشت است؟ در صورتی که در شهرهای معروف گروههایی شامل نماینده شهرداری، معمار، عکاس، طراح گرافیک، طراح محیط شهری، طراح نور، صدا و فضای بصری شهر تعریف شده‌اند تا به این امور سامان دهند.

از نظر یک طراح گرافیک تهران را چگونه می‌بینید؟
 آشفتگی بصری. به جز چیزهایی که به گرافیک مربوط می‌شود تهران به سبب معماری دچار آشفتگی بصری است. یکی از نکات مهم در معماری که به همه دانشجویان یاد می‌دهند خط افق است. ما در تهران خط افق سالم و تعریف شده نداریم. خط افق تهران به هم ریخته است. اگر خط افقمان در محلات دو طبقه بوده الان بلبشوی عجیب و غریبی است. ما نمی‌توانیم ضابطه‌ای را که در میدان تجریش داریم عین همان را در میدان میرداماد داشته باشیم. باید برای محیط مقابل دانشگاه یک فضای فرهنگی تعریف شود. همان اغتشاش بصری بیلبوردها و تابلوهای جلوی دانشگاه در خیابان جمهوری هم هست. لاله‌زار کنونی را کابل فروشها و لامپ‌فروشها تصاحب کرده‌اند. در حالی که لاله‌زار به دلیل سینماها و تئاترهایی که داشت یک محیط فرهنگی بوده است. چرا آنها را زنده نگه نداشتیم؟ وظیفه شهرداریها است از این محیطها فرهنگی نگهداری کنند. بیلبوردها و تابلوهایمان نابسامان هستند و شهرداریها هر جور دلشان بخواهد نقاشی نصب می‌کنند مثلا آکواریوم می‌کشند. من بخواهم آکواریوم واقعی را در خانه‌ام می گذارم. برای چه باید آکواریوم تحمیلی یا درختهای نخل نوردار نصب شده در میادین را باید ببینیم؟

در نمایشگاهها و دوسالانه‌ها شاهد پوسترهای با کیفیتی هستیم اما در سطح شهر با این پوسترها روبرو نیستیم و پوسترهای آشفته‌ای را می‌بینیم که از یکسری رنگ و نوشته پرشده‌اند و بدتر بیننده را سردرگم می کنند.
دقیقا. گرافیک ما دچار دو تعریف شده است. یکی حضور واقعی خودش در زندگی که وظیفه‌اش است و عملکردی دارد مثل طراحی که در همه چیز وجود دارد از بسته بندی تا روزنامه و..اصولا از صبح که بلند می‌شویم با گرافیک زندگی می‌کنیم. در شهر پوسترها و بیلبوردها و بدنه اتوبوس‌هایی می‌بینیم که به بدترین شکل طراحی شده‌اند اما وقتی از یک نمایشگاه صحبت می‌کنیم، یکدفعه پوسترهایمان فرق می‌کند.

چرا؟
 اولا نمایشگاه‌هایی که می‌بینیم تنها پوستر هستند درحالیکه گرافیک فقط پوستر نیست و شامل نشانه، بسته بندی، صفحه آرایی، طراحی شهری، مبلمان شهری، تبلیغ و نشریات است. مجلات ما زشت هستند. صفحه آرایی ندارند. تبلیغات شهری ما بد هستند. سینماهایمان تبلیغ و پوستر ندارند. در مقابل می‌بینیم نمایشگاه پوسترهایی با موضوع خاص و آثاری درجه یک برگزار می‌شود. مگر چنین نمایشگاهی چقدر مخاطب دارد؟ خیلی موفق باشد 5 هزار نفر. من به 10 هزار نفر هم رضایت می‌دهم. مسئله این است که جمعیت میلیونی شهر کجا هستند؟ اصلا آن 10 هزار نفر چگونه مخاطبی هستند؟ گرافیک نمی‌تواند مخاطبش را نشناسد؟ گرافیک تولید می‌شود تا  واسطی میان سفارش‌دهنده  و مخاطب باشد. طراح گرافیک باید هر دوی اینها را بشناسد. بداند برای چه سفارشی کار می‌کند و می‌خواهد دست چه مخاطبی برسد. سفارش یک مجله کودکان با یک مجله ورزشی فرق می‌کند. اگر یکسان عمل کند که البته الان اینگونه است بدین معنا است که سفارش و مخاطب را نفهمیده است. حالا این نمایشگاه‌هایی که شما می‌گویید و منهم اعتقاد دارم موفق است، جایزه می‌دهند  و لااقل گرافیک ما را در جهان مطرح کرده، برای کدام مخاطب برگزار شده است؟ مخاطب فرهیخته 10 هزار نفری تهران؟ یک قوم کوچک که دارند در شهر زندگی می‌کنند، برای هم دست می زنند و با هم شیرینی و چایی می‌خورند. البته مهمانی خوب است. خیلی هم خوشحال می‌شویم هر روز مهمانی باشد (لبخند) ولی از در مهمانخانه که بیرون می‌آییم حالمان بد می‌شود. برای همین مدام مهمانخانه درست می‌کنیم و خودمان را به یکدیگر نمایش دهیم. این عارضه است.

ناشی از چیست؟
ناشی از بسیاری مسائل. یکی اینکه جوان امروزی که از نظر کمیت، حضورش در جامعه بسیار زیاد است دلش می‌خواهد دارای شخصیت اجتماعی باشد.کسی هم که طراح گرافیک شده جزو همین گروه جوان است. حال این شخصیت اجتماعی از دو نحو بروز پیدا می‌کند. بروزی که در هیبت او است مثل موهای ژل زده، لباسهای رنگین و کفشهای مدشده و یک گونه‌ای که تن به این نوع نمی‌دهد و می‌خواهد بروز فرهنگی‌تری داشته باشد. می‌خواهد نمایشگاه بگذارد و حضور هنری داشته باشد. خیلی هم خوب است. شخصیت اجتماعی‌اش را می‌یابد. اما مکانی که برای او تعریف کرده‌ایم خارج از حوزه زندگی است. یعنی مکانی به نام نمایشگاه که مدام آن را تسری می‌دهیم. مخصوصا نهادهای دولتی مدام نمایشگاه، مسابقه و جشنواره پوستر برگزار می‌کنند.در صورتی که پرداختن به مشکلات اصلی گرافیک همچنان باقی است. هنوز طراحی فونت نداریم. کشور امارات جوان در هشت سال اخیر در حدود 20 مجله تولید کرده با اینکه افراد محلی آن بسیار کم هستند و برای همین دارای 10 - 15 طراحی فونت شده است. ما در طول این سالها به جز فونت ترافیک و یکان که آقای سپهر طراحی کرده است هیچ فونت دیگری نداریم که وارد نرم افزارهایمان شده باشد. چرا به این بخش پرداخته نمی‌شود؟ چرا همه‌اش تشویق می‌کنیم که پوستر طراحی شود و آن هم برای موضوعی که نمی‌دانیم چیست. من نمی دانم موضوع یخهای آلاسکا به ما چه ربطی دارد که بخواهیم برای آن پوستر طراحی کنیم؟ به بشریت مربوط است اما من اینجا ننشسته‌ام که برای بشریت کاری کنم.  اگر مشکلات خودمان را اول حل کنیم بخشی از مشکلات بشریت را حل کرده‌ایم.

شما داور نمایشگاهها و جشنواره‌های مختلفی بوده‌اید. این مشکل را با مسئولان مطرح کرده‌اید؟
 بله.

چه می گفتند؟
 همه می گویند بله.

یعنی به وجود این مشکل اعتقاد دارند؟
بعضی ها نه.

بااین حال در عمل هیچ اتفاقی نیفتاده است.
بله.

حالا که صحبت از گرافیک یا پوستر شد خودتان کار چه کسانی را دوست دارید؟
 این سوال ژورنالیستی شد. جواب نمی‌دهم. (خنده)





زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن