گفت و گوی ساعد مشکی با آیدین آغداشلو



این مطلب پیش از این در اولین شماره مجله نشان به چاپ رسیده است.


آقای آغداشلو، موضوع بحث ما گرافیک ایرانی یا همان هویت ایرانی در کارهای گرافیک است. به نظر شما چه قدر می توانیم به این هویت پای بند باشیم؟
آیدین آغداشلو: به نظر می رسد که گرافیک یک هنر وارداتی باشد. اولین نمونه هایی که میتوانیم کار گرافیک به آن ها اطلاق کنیم-یعنی تکثیر بخشی از آن باشد-بر می گردد به قرن سیزدهم هجری قمری. قبل از آن، ما هنر تصویرگری که با هدف تکثیر به وجود آمده باشد نداریم. خیلی پیش از ما، بعد از اختراع چاپ در جهان غرب،هنر تصویری تکثیر شونده وجود داشته، مثل حکاکی ها-چه حکاکی های روی چوب و چه حکاکی های روی مس. اما بسیار طول کشید تا چاپ به ایران برسد. یعنی کل سابقه اش به حدود 200 سال هم نمی رسد.این که آیا در طول 200 سال یک عنصر هنری قادر است تبدیل به یک هویت بشود یا نه،بحثی مجزاست. اما اگر مبنای گرافیک را بر تصویرگری بگیریم و عنصر تکثیر را در آن دخالت ندهیم، آن وقت سابقه اش خیلی طولانی تر است و می تواند تبدیل به یک عنصر بسیار قوی و قابل تکیه شود. ما گرافیک بعد از قرن سیزدهم هجری قمری را به شکل های ساده و خلاصه ای می بینیم که عموماً از نمونه های قبلی الهام گرفته اند- از نظر کتاب آرایی، شکل حروف و لی آوت یا تنظیم. بنابراین، قدیمی ترین نمونه های چاپ شده ما، مثل کتاب های چاپ سنگی که از اواسط قاجاریه به بعد یعنی اواسط قرن سیزدهم هجری قمری به بعد کار شده، تکیه دارند بر نمونه های بسیار قدیمی تر- کتاب آرایی با سرلوح هایی خام ولی در عین حال یادآور سرلوح های دوره صفویه و پیش از آن. همین طور صحنه هایی که تصویرگری می شود، همه مبتنی بر مجلس سازی هایی است که در نقاشی قاجاریه وجود دارد. اما خود این مجلس سازی ها، صحنه های نبرد، صحنه های بزم،باز می گردد به کتاب های مصور خطی بسیار قدیمی، یعنی ازجامع التواریخ مصور خواجه رشیدالدین فضل الله در قرن هشتم تا اوج آن در مکتب هرات و مکتب تبریز، یعنی در نیمه قرن دهم هجری. بنابراین تاکید می کنم که اگر بخواهیم دنبال هویت بگردیم اول باید ببینیم سابقه کار ما چیست؟ ما نسبت به این سابقه چه کار کرده ایم و چه موضعی گرفته ایم؟ موج گرافیک جدید ایران از سال 1340 شکل گرفت و عمده شد. اولین کسی که گرافیک را در شکل معاصر کار کرده است مرتضی ممیز است. این موج، توجه خاصی می کند به عناصر بسیار قدیمی تر در هر دو شکل: مینیاتورهایی که صفحات کتاب های خطی را مصور می کرد، و نمونه هایی به صورت حکاکی دوره قاجاریه، مثل عیدی سازی ها که حکاکی روی چوب بود، و همین طور نقاشی هایی که بر روی چاپ های سنگی انجام می شد. این توجه یک توجه جدید بود.
کسانی بودند که مستقیم از این ها برداشت کردند یا حسی از این ها را در کارشان وارد کردند و آن را به شکلی جدید تر دگرگون کردند. مثلاً حکاکی های دوره قاجار قرن سیزدهم حکاکی های ظریفی نیست،  بسیاری از اوقات خطوط حکاکی ها بسیار درشت و کلفت هستند. ما همین هاشورهای کلفت و درشت را در کارهای فرشید مثقالی می بینیم که به طور مستقیم و غیر مستقیم به آن رجوع می کند. یا کسانی هستند که به عناصری توجه می کنند که تا پیش از این گرافیک جدید در سال 1340، عناصر مطلوب ومرسومی نبوده، مثل توجه آقای قباد شیوا به خط شکسته نستعلیق و ترکیب های جدیدی که با این خط به وجود می آورد. قباد شیوا به جنبه های تزیینی و گرافیکی و این که چه عناصر بیشتر و برتری می شود اخذ کرد توجه می کند. پس در این دوره، یعنی از سال 1340 به بعد، نوعی توجه جدید به مجموعه عناصر بصری که قابلیت کارهای گرافیک داشتند، پیدا شد. بعدها، یعنی در دهه 50 این عناصر گسترش پیدا می کنند و در این دوره به نقش مایه های قدیمی بر می خوریم.
نقش مایه هایی که یا استفاده رسمی گرافیکی در دوره قاجار داشتند، یا استفاده جدیدی بودند از نقش مایه های بسیار قدیمی تر، مثل نقش کاشی و نقش قالی و هر نقش مایه تزیینی که در هنر اسلامی ایران به کار برده می شد. با جمع بندی آن مجموعه می بینیم که جست و جویی است برای پیدا کردن نشانه هایی که بلافاصله بتوانند یاد آوری کنند که عرصه عملکرد این اثر در چه منطقه جغرافیایی یا تاریخی قرار دارد، چون بلافاصلگی در تاریخ گرافیک یک امر اساسی است.گرچه هر دو دسته ی این نقوش  در کار های طراح گرافیک های بعد از 1350 عمده می شود و این نقش مایه های تزیینی گاه نابه جا هم به کار برده می شود¬¬ -  در جا هایی که عملکرد خیلی قابل رجوعی ندارد - اما هر چه هست،یعنی موفقیت یا عدم موفقیت شان به کنار، نشان دهنده ی جست و جوی طراح گرافیک ایرانی است در هویت فرهنگی اش، واین جست وجو، جست وجویی شریف وزیباست. ما این جست و جورا درگرافیک معاصر همه جای جهان می بینیم، چه وقتی که با حروف کار می کنندوچه وقتی که با نقش مایه ها کار می کنند.طراح گرافیک های سوییسی جاهایی از حکاکی هایی استفاده می کنند که فقط در سوییس مرسوم بوده است.، مثلا به صورت مهرهایی که روی گونی های غلات زده می شدند. در جای دیگر،گرافیک معاصر لهستان بسیار تکیه می کند روی حکاکی های قرون 18و19 و از این حکاکی ها استفاده ی فوق العاده ای می کنند. در بهترین وجه ودر متنوع ترین شکل. این شیوه در کار هنر مندان دیگر هم هست وفکر نمی کنم که فقط اختصاص داشته باشد به طراح گرافیک ها. این که ما به چه عناصری بر می گر دیم و چه گونه از آن ها استفاده می کنیم یکی از مسائل اصلی است. موج جدیدی که در ایران شروع شد، نه تنها طراح گرافیک ها رابه این جست و وجوی هویت سوق داد، بلکه نقاش ها را هم به این جست و جو کشاند.حتی شاعری مثل مهدی اخوان ثالث را به دوباره غزل گفتن سوق داد. این یک جریان عام وهمگانی بود که در دهه ی 40 گسترش زیادی پیدا کرد و طراح گرافیک ها تنها بخشی از آن بودند. اما نکته ی مهم این است که در گرافیک، ودر نقاشی هم، استفاده از عناصر نشانه ای، بلافاصلگی را به یاد آدم می آورد. بلافاصلگی یعنی این که نقش مایه ای به ما می گوید که این نقش قالی است و نقش قالی کار طراحان قدیمی بزرگ ایرانی است، پس به نحوی ما را با معنای طراحان بزرگ ایرانی مجاور می کند، با دوره هایی که این هنر در اوج خودش بوده نزدیک می کند. همین قدر که این کار ممکن است پیچیده و خلاقه باشد، مثل استفاده ی طراح گرافیک های لهستانی از حکاکی های قدیمی شان، همان قدر هم می تواندسطحی، پیش پا افتاده وتقلیدی و سهل باشد. خیلی ساده است که یک طراح گرافیک جوان نقش مایه ای را پیدا کند وآن را به جایی بچسباندو نوشته ای رویش بگذاردو کارش ظاهر ایرانی پیدا کند. ظاهر هویت گذشته را در خودش نمایان کند. یعنی خودش را با این ظاهر آراسته کند اما باطن نداشته باشد. یکی از دلایلی که بسیاری از طراح گرافیک های جوان دیگر آن طور عمل نمی کنند شاید به این خاطر است که آن نوع استفاده ی آسان و سطحی و فوری می توانست وسیله ی پیش پا افتاده ای بشود در دست هرکسی که تازه از گرد راه برسد.آن قدر این کار تکرار شد که بدون باطن ماند و فقط ظاهر آراسته پیدا کرد. به این ترتیب طراح گرافیک هایی که جدی تر هستند و طراح گرافیک هایی که می ترسند به این سطحی نگری و سطحی سازی متهم شوند با احتیاط خیلی زیاد کار می کنند تاجایی که ممکن باشد به این حوزه ی تکراری نزدیک نمی شوند.

همان طور که می گویید یکی بحث استفاده از این نقش هاست که به هر حال یک نوع موقعیت جغرافیایی یا تاریخی را مشخص می کند. ولی بحث دیگر فضای موجود در کار است. مثلا کار های ژاپنی را می بینیم که بعضی از آن ها خیلی مدرن هستند و هیچ عنصر ژاپنی در آن نیست اما داد می زندکه من یک کار ژاپنی هستم. ظاهراآن قدر در آن فرهنگ حل شده و سپس بیرون آمده که حتی وقتی نوشته ها هم لاتین هست اما باز کار ژاپنی است. سوال من این است که به نظر شما آن نسلی که شما اسم بردید- نسل طراحان گرافیک دهه ی 40به بعد- آیا رسیدند به یک گرافیک ایرانی ؟ آیا آثارشان از سایر کشور ها قابل تفکیک بود و می شد گفت این گرافیک ایرانی است، وجوه مشخصی داشتند یانه؟
 در جا هایی بله، در جاهایی هم نه. این را به خاطر رعایت احتیاط نمی گویم. این را به این خاطر می گویم که اگر خیلی فوری بخواهیم حکم صادر کنیم جوابش این است که نه. اما وقتی از گرافیک ژاپن مثال می زنیم، این نکته را هم باید در نظر بگیریم که چاپ، حکاکی روی چوپ وچاپ رنگی، در ژاپن سابقه ا ی بسیار طولانی داردکه به قرن 15 میلادی بر می گردد واگر قدیمی تر از چاپ و حکاکی در اروپا نباشد حد اقل معاصر اروپاست. مهم ترین هنر مندان ژاپنی حتما حکاکی هم می کر ده اند- مثل هنر مندان قرن بیستم که اغلب کار گرافیک هم کرده اند، یعنی کار های شان را چاپ سنگی هم کرده اند. این یک سابقه ی طولانی، چه از نظر نقش مایه ها، چه از نظر ساده کردن نقش مایه ها، یا موضوع است. در چاپ های اولیه،کار های مسطح تر، ساده تر و بدون سایه روشن خیلی زیاد، بهتر جا می افتد.اما ما خیلی در این زمینه سابقه نداریم. شاید به نوعی دیگر باید برگردیم به کمبود ها یی که در این میان داریم. از هنر های تجسمی ،مجسمه سازی که نداشتیم. نقاشی هم برای خواص بوده. نقاشی چیزی بوده که در صفحات کتاب های خطی نقاشی می شده است. این نقاشی هارا هم هرکسی نمی توانسته ببیند.کسی اجازه نداشته این کتاب ها را باز کند و احتمالا انگشتش را روی کتاب بکشد.بنابراین نقاشی ما در شکل اصلی اش،به عنوان یک پیشینه ی تاریخی، مثل نمونه ای که در ژاپن اشاره کردم،گسترش و عمومیت نداشته. پس ما وقتی از سابقه صحبت می کنیم باید به این سابقه با احتیاط نگاه کنیم. این سابقه مثل ادبیات ما نیست که بسیار غنی وگسترده است،. آن قدر که حتی آدم هایی که سواد ندارند شعر حافظ را از بر می خوانند ودر قهوه خانه می نشینند و شاهنامه را گوش می دهند. برای گرافیک ما، آن جاهایی که هنر در دسترس عمومی قرار گرفته الگو می شود، یعنی کتاب های چاپ سنگی، نقاشی های قهوه خانه ای، نقاشی های دیواری، نقاشی های مذهبی وهمه ی نقش مایه هایی که استفاده ی عام داشته. شاید به همین خاطر است که می بینیم که گرافیک ما با تصویر گری شروع می شود، یعنی تصویر گری عمده ی گرافیک ماست. اما در حال حاضر ما تصویر گری چندانی نداریم. یعنی مدارس هنری ماتصویرگر نمی توانند تحویل دهند. نمی گویم این به خاطر سهو لت کار با کامپیوتر است که باب شده است،نه. در همه جای دنیا کامپیوتر وهمه ی امکاناتش فراهم است ولی شما می بینید که کتاب های قطوری در می آید از هزاران هزار کار که با دست نقاشی شده اند. شاید هم چون نتوانسته ایم به دلیل دور بودن مینیاتور با آن رابطه بر قرار کنیم برگشته ایم به طراحی، به دیزاین. در ایران طراح گرافیک هایی داریم که دیزاینر های خیلی قابل توجهی هستند، یعنی به راحتی می توانند طرحی بدهند که هم هویت داشته باشد وهم به موضوع وفادار باشد و هم به سیاق و سبک و شیوه ی همیشگی کار آن دیزاینرنزدیک باشدو هویت او را به یاد بیاورد. حالا که صحبت هویت را می کنیم، هر هنر مند، درعین حالی که به هویت گذشته ی خودش ممکن است دلبسته باشد-بعضی ها والزاما نه همه ی آن ها- در عین حال حق هست که به هویت شخصی خودشان هم فکر کنند. به سبک وشیوه ی شخصی خودشان هم فکر کنند، طوری کار کنندکه هر کاری یادآورحضور آن طراح گرافیک معین باشد، باید هم این طور باشد. اما گروهی که این دل مشغولی را دارند باید دقت کنند به واسطه هایی که در این میان است. بدترین، زشت ترین و ناهنجارترین نمونه هایی که شایدبتوانیم ذکر کنیم، مینیاتور های مزخرف و احمقانه ای است که کتاب های دیوان حافظ وخیام رامعمولا باآن مصور می کنند. در دهه ی  30و 40این ها بدترین نمونه هایی است که میراث بر عالی ترین نمونه هاست. حالا اگر کسی به شما بگویددیوان اشعار خیام را مصور کنیدشما به عنوان یک طراح گرافیک دچار موقعیت نا هنجاری خواهید شد. چون در عین حالی که الگو های عالی قدیمی هست که می توانیدبه آن ها رجوع کنید، ولی الگو های عمومی و بلافاصله ی واسطه هم هست که نگاه کردن به آن ها کراهت دارد. پس شما بلاتکلیف می شوید و نمی دانید به چه  چیزی رجوع کنید. در صورتی که اگر به شما بگو یند داستان های لئوناردو داوینچی را مصور کنید، شما می دانید به چه چیزی رجوع کنید وبه همان نقاشی ها و طراحی ها و همان هاشورهای با قلم مرکب قهوه ای و فلزی رجوع می کنید و ممکن است هزار جور تغییرشان هم بدهید، ولی جای رجوعتان جای مصون و درستی است. در کنار همه ی این نکات ،چیزی که می توانم بگویم این است که یک طراح گرافیک جوان به هر حال سنت گرافیک مدرن دنیا راپشت سرش داردکه فوق العاده است. در عین حال، سنت گرافیک بسیار قدیمی اش را هم دارد، وسنت طراح گرافیک بلافاصله قبلش را. خب از این ها می تواند استفاده کند. اشاره کردید به هنر مند ژاپنی، چون شما دارید دنبال آن لبه ی باریکی می گر دید که طراح گرافیک هم بتواند تعادلش را حفظ کند و هم جهانی باشد.گرافیک معاصر ژاپن دقیقاً همین طور است، نقاشی معاصر ژاپن هم این طور است، واین هااز هم دور نیستند. در نقاشی معاصر ژاپن، شما بلافاصله تقریباً تشخیص می دهید که شیوه ی شخصی این کار از کجا آمده است ودرآن وجه تعادل بر قرار شده است. من فکر می کنم لازمه ی توفیقش این است که نسل جدید ما سواد کافی داشته باشد و سواد را به معنای خواندن نمی گویم، به معنای دیدن و مکاشفه می گویم. آدمی که بند نافش به جهان معاصر بند است و هیچ بدهی به هیچ گذشته ای، هویتی، ایرانیتی،اسلامیتی و به هیچ شرقیتی ندارد، تکلیف از او ساقط است و کسی ازاو تکلیف نمی خواهد. او که می داند نقطه ی رجوعش کجاست، بهترین نمونه ها برایش می آید، نمایشگاه ها را می بیند،کتاب های گرافیک را می بیند،به این ترتیب  یک جور تکلیفی دارد نسبت به خودش تا وضعیت شخصی خودش را با این الگو روشن کند. اما یک وقتی هم هست که قانع نمی شود. خاطرم هست یک وقتی طراح گرافیک ها سعی می کردند خوش نویسی فارسی را طوری تنظیم کنند تا بتوانند مانندحروف لاتین در یک مستطیل جا بگیرند. اما خوش نویسی ما اصلادر محدوده مستطیل نمی تواند بگنجد، بیشتر رو به بالا و کمتر رو به پایین است. شما باید اول درک کنید که قاعده و قالب خوش نویسی ما چیست، بعد هر کاری که می خواهید بکنید. می توانید بر مبنای این درک، از بنیان به آن شکل دهید. در غرب هم همین کار را کرده اند.آدمی مثل ادموند دولاک در قرن نوزدهم خیام را مصور می کند.کارش فوق العاده است.به مینیاتور رجوع می کند اما مینیاتورهای کاملا متفاوتی به وجود می آورد. حتی سعی می کند حروف لاتین را به صورت خوش نویسی ما در آورد: یعنی حروفی را می کشدویا حتی نقطه هارا مثل نقطه ی فارسی می گذارد. این وسوسه همیشه و همه جا  بوده است. نگوییم که فقط در این سو است. ولی این مکاشفه که در هر وجهی ممکن است صورت بگیرد، لازمه اش خرد، شعور وتشخیص عالی است این با کار به دست می آید. ما دیگر میراث بر سلیقه های قبلی خود نیستیم، اما ژاپنی ها میراث بر سلیقه های قبلی خودشان هستند. برای این که هیچ انقطاع وحشتناکی، مثل انقطاع در سلیقه ی قومی ما، در آنجا رخ نداده ودر آنجا این سلیقه به طور مداوم عمل کرده است. ولی ما چون سلیقه ی مان در جایی شکسته، تحمل می کنیم فرش های خیلی زشت را ومینیاتورهای خیلی احمقانه را .ما تحمل می کنیم خوش نویسی نا هنجار شده را. برای ما ظاهرا اتفاقی نمی افتد. روی فرش های زشت می نشینیم و هیچ اتفاقی برای ما  نمی افتد؛ در صورتی که اگر خوش سلیقه باشیم باید این فرش ها را لوله کنیم و بیرون بگذاریم تا یکی ببردشان! در نتیجه،طراح گرافیک جوانی که این 50سال انقطاع را پشت سرش دارد دیگر نمی تواند به سلیقه قومی خود رجوع کند. این سلیقه شکسته شده است و جواب نمی دهد. پس ناچار است برای جبران، خیلی کار کند. تشخیص خط خوب چیز ساده ای بوده برای باسواد های قدیمی و بخشی از فرهنگ قطع نشده ی ما بوده و هنوز هم هست.ولی آن قدر این سلیقه صدمه دیده که الان یک طراح گرافیک جوان باید برود همه چیز را یاد بگیرد،که کار خیلی زیادی می برد، ولی راه دیگری هم ندارد. اگر می خواهد ببیند که پیشینیانش چه کار کرده اند و چه دستاوردی داشته اند، این را باید دوباره کشف کند. باید دوباره از اول بفهمد.

که لازمه اش قطعا مطالعه ی تاریخ هم هست.
همه چیز است. یک دوره انقطاع فوق العاده طولانی وجود دارد. ما با یک انقطاع تعیین کننده سروکار داشته و داریم. درک گذشته،کار اصیل، عمیق و واقعی بسیارزیادی می طلبد. یعنی حجم کار عادی یک روشنفکر و هنرمند را بسیار افزون می کند. این حجم افزون، عنصری است که با در نظر گرفتن شدت رقابت  و بازار فشرده و فرصت کم، شاید این نسل دیگر  مجالی نیابد  که برود عمیقا همه ی نقش مایه ها، سابقه ها و هر چیز دیگری را نگاه کند. البته یادمان باشد که هویت ما همین است که هست  وما همینیم که هستیم. اما اگر بخواهیم دنبال ریشه ی قطع شده مان بگردیم و این ریشه را پیدا کنیم،آن وقت ناچاریم تمام این راه را دوباره، مثل رفو کردن یک فرش، طی کنیم. شاید شما یک فرش پوسیده و پاره را دور بیندازیدولی اگر یک معنای خاصی برای شما داشته باشد می دهید آن را تاربه تار و پود به پودتعمیر کنند. برای یکپارچگی دوباره ی آن هیچ راه دیگری ندارید.

به نظر شما قابل دسترسی هست و می شود علاوه بر اطلاعات به معلو مات هم رسید؟  چون همان طور که شما می فرمایید  علاوه بر خواندن، نیاز به مکاشفه هم هست و نیاز به هوش بالا،خرد بالا و سلیقه ی بالاست.
همه ی این ها را لازم دارد، تازه باز هم تضمین شده نیست. شاید خرد و شعورو مکاشفه وسواد در مجموع آدم برتری را به وجود بیاورد، آدم خاصی را به وجود آورد، اما سلیقه احتیاج به عوامل بیشتری دارد. سلیقه چیزی است که فقط با دانش به دست نمی آید، عوامل متعددی لازم است. محیطی که آدم در آن زندگی می کند، بصیرت عمیق تر شونده، ارتباط با بخش های متعدد فرهنگ، یعنی فرهنگ در ساحت کلی آن، چه فرهنگ بصری و تصویری گذشته، چه فرهنگ هنر های تجسمی معاصر جهانی. ولی همه ی این ها ممکن است به دست بیاید و ممکن است به دست نیاید.اما جست وجو و مکاشفه همیشه عاقبت به خیر می شود، حتی اگر آدم توفیق پیدا نکند. شما یک تکلیفی مثلا با خوش نویسی یا حروف نگاری دارید، حالا با هویت تان کار دارید  یا ندارید یا هر جور آدمی هستید، بالاخره با خوش نویسی و حروف نگاری مواجه هستید. می خواهید چه کنید  یک وقتی ممکن است این طور به نظر بیاید که شکل خط فارسی، یعنی شکل های سنتی آن، نهایت بهره وری را داده است و دیگر نمی شود چیزی از آن اخذ کرد، در نتیجه چیز غریب وعجیبی می سازید با حروف کاملا جدید وناشناخته و نا ما نوسی  که کامپیوتر  خلق کرده. این ها در وجهی به کار می روند که ممکن است مدرن  به نظر بیایند که به نظر هم می آیند- ولی بسیاری از اوقات  قابل خواندن نیستند و جنبه ی تزیینی پر قدرتی هم ندارند که بگوییم به خاطر  جنبه ی تزیینی از آن استفاده کرده اند. نمی خواهم داوری کنم، ولی همین نکته مشخص میکند زمینه ی جست وجو را. پیدا کردن وقتی صورت می گیرد که مکاشفه در متن ودر بستر درست انجام شود.

به نظر شما به نتیجه می رسد؟
اگر نیاز به مکاشفه و جست وجو شود و آرام آرام چیز هایی کشف و بر کشیده شوند،بله. این امید وجود دارد و بسیار هم دلپذیر است. پیش از دهه 40جست وجویی در عرصه ی گرافیک وجود ندارد. بنابراین داریم در مورد گرافیکی صحبت می کنیم که کل عمر فعالش از 40سال تجاوز نمی کند. توقع مان را اگر کمی پایین بیاوریم بد نیست!

زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن