گفتگو با جمشید اخگر



این مطلب پیش از این در رسم و در تاریخ 29 مرداد ماه 1386 منتشر شده است
مهدی صادقی

جمشید اخگر متولد 1315 و دانش‌آموخته نقاشی از دانشکده هنرهای زیباست. اخگر مثل برخی هم‌نسلانش از جمله مرتضی ممیز ، همزمان با تحصیل ، در آتلیه‌های تبلیغاتی هم فعالیت می‌کرد. در کارنامه حرفه‌ای اخگر حداقل دو نشانه ماندگار وجود دارد: نشانه شرکت خودروسازی ایران ناسیونال که اتومبیل پیکان را تولید می‌کرد و بعدها به ایران خودرو تغییر نام یافت ، دیگری هم نشانه اولیه سازمان استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران است. در دهه 1340 اخگر با آتلیه‌های فراوانی همکاری می‌کند تا اینکه در اواخر همین دهه آتلیه خودش را با نام آتلیه اخگر در خیابان سعدی تاسیس می‌کند. اخگر در همان سال‌هایی که به فعالیت حرفه‌ای در زمینه تبلیغات و گرافیک مشغول بود ، به استخدام بانک عمران درمی‌آید. در سال 1355 پیش از اینکه از سوی بانک عمران به آمریکا برود ، آتلیه‌اش را تعطیل می‌کند. بعد از انقلاب و بازگشت به کشور بازنشسته می‌شود. او اکنون مشاور هیات مدیره شرکت آوندفر (تولیدکننده محصولات بهداشتی بس) است.

سال 1365 و در جریان بمباران‌های تهران ، اغلب آثار حرفه‌ای و هنری‌اش را از دست می‌دهد. حوادثی از این دست تاثیر تلخ و عمیقی بر وی می‌گذارد ، بطوریکه قادر و مایل به یادآوری بخشی از خاطراتش نیست.
 
از چه موقع وارد کار گرافیک شدید؟
من از حدود سال‌های 34-33 بود که وارد کار حروفچینی چاپخانه شدم. در چاپخانه باقرزاده در سر کوچه کیهان داخل لاله‌زار که هنوز بقایای آن هست ، البته به محل دیگری انتقال پیدا کرده است. حروفچینی را از این چاپخانه شروع کردم. تازه دیپلم‌ گرفته بودم. همان سال‌ها بود که در کنکور دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم. آن موقع دانشکده در خیابان شاه‌آباد یعنی بین مخبرالدوله و میدان بهارستان بود. مدتی در این چاپخانه بودم و بعد در چاپخانه کوچه خواندنی‌ها که آن موقع آقای علی اصغر امیرانی صاحب آنجا بود‌ ، مشغول بکار شدم. در همین چاپخانه بود که با آقای ذبیح اله منصوری و آثارش آشنا شدم. از حروفچینی کتاب‌هایی که انجام می‌دادم اطلاعات و معلوماتم افزایش یافت. یکی از مجله‌هایی که خواندنی‌ها چاپ می‌کرد ، مجله سپید و سیاه بود که پشت جلد هر شماره سپید و سیاه را استاد علی اکبر شیرمنش طراحی می‌کرد و بیشتر هم سبک مینیاتور کار می‌کرد. از اینجا بود که  با استاد علی اکبر شیرمنش آشنا شدم. ایشان از آقای تجویدی ، آقای زاویه و هم‌دوره‌ای‌های آنها زودتر وارد عرصه مینیاتور شده بود. آقای بهرامی هم روی جلد سپید و سیاه را طراحی می‌کرد و از همین جا بود که با استاد محمد بهرامی هم آشنا شدم. یک بار از خواندنی‌ها رفتم پیش آقای بهرامی که آگهی‌ را بگیرم. گفت هنوز حاضر نشده ، بنشین الان حاضر می‌کنم. دیدم کاغذ را برادشت و بدون اینکه اتودی مدادی بزند شروع کرد به کار. خانمی را کشید که کوزه در دست داشت. من این نقاشی را هیچ وقت یادم نمی‌رود. آقای بهرامی با آقای شیرمنش خیلی رفیق بودند. شیرمنش آن موقع در پاساژ فتوت ، پشت شهرداری قدیم ، آتلیه‌ای داشت به نام آتلیه انوشه. البته الان هم پاساژ فتوت در میدان سپه هست. آن موقع این پاساژ مرکز لوازم رادیو و این جور چیزها بود ، البته نه به این گستردگی که الان هست. بیشتر نجارهایی بودند که میز رادیو می‌ساختند و هنوز تلویزیون هم نیامده بود. آتلیه آقای شیرمنش داخل این پاساژ بود و بیشتر کار طراحی و نقاشی می‌کرد و بعضی اوقات که کار گراوورسازی داشت ، می‌آمد خواندنی‌ها. از اینجا بود که با آقای شیرمنش آشنا شدم. البته من قبل از آن نقاشی می‌کردم. یک روز آقای شیرمنش کارهایم را دید و می‌دانست که دانشجوی هنرهای زیبا هم هستم ، گفت بیا پیش من. من واقعا پیش ایشان تلمذ کردم و خیلی چیزها یاد گرفتم. آن موقع استاد عباس اخوین هم در نزدیکی همین آتلیه دفتر داشت و خط می‌نوشت. دفترش هم از میدان امام که وارد فردوسی می‌شدیم ، بیست متر بالاتر ، داخل یک کوچه‌ای که سرش چلوکبابی بود ، آنجا دفتر داشت. ما هم سفارش‌هایی که نیاز به خطاطی داشت به ایشان مراجعه می‌کردیم.

آن موقع چه جور سفارش‌هایی داشتید؟
جعبه کفش ، جعبه شیرینی ، آدامس خروس نشان و خیلی چیزهای دیگر. خطاطی اینها را به استاد اخوین می‌سپردیم. طوری بود که خط را باید روی نقاشی می‌نوشتند و خیلی مکافات داشت. هنوز لتراست نیامده بود. حروف لاتین را هم با دست می‌نوشتیم و نقاشی می‌کردیم. آن موقع باید در اندازه یک یک و واقعی نقاشی می‌کردیم. هنوز این امکان در لیتوگرافی نبود که کار را کوچک‌تر یا بزرگ‌تر بکند. باید یک یک کار می‌کردیم.

شیوه برخوردتان با سفارش‌دهندگان به چه شکلی بود؟
آن موقع ما مستقیم با مشتری و سفارش‌دهنده سر و کار نداشتیم و سفارش‌ها از طریق چاپخانه‌ها به طراحان داده می‌شد. یادم هست آقای قاسمیه بود که در کوچه مروی چاپخانه داشت ، اسم چاپخانه‌اش را فراموش کردم. ایشان آن موقع فکر کنم پنجاه شصت سال داشت و من هم جوان بودم. یک روز آقای قاسمیه آمد پیش من و گفت یک کارخانه‌ای دارد راه می‌افتد و می‌خواهد اتومبیل بسازد ، یک آرم می‌خواهد.

یادتان هست چه سالی بود؟
فکر می‌کنم سال‌های 37- 36 بود. من هم روی کاغذ پوستی یک اتود مدادی کشیدم. آن موقع فیلم بن هور و ارابه‌های یونانی و رومی توی ذهن‌ام بود. اتفاقا اسمش را هم گذاشتم "ماشین‌سازی ارابه" که کلمه ارابه را هم طراحی کردم. آقای قاسمیه همان طرح مدادی را از من گرفت و گفت نمی‌خواهد مرکبی کن ، من این اتود را ببرم نشان بدهم ، ببینیم می‌پسندند. چون مرکبی کردن آن موقع خیلی سخت بود ، راپید که نبود و باید با قلم هاشور این کار را می‌کردیم. من این اتود را کشیدم و دادم به آقای قاسمیه و برد. یکی دو ماه بعد آقای قاسمیه هزار تومان داخل پاکت گذاشته بوده و آورد داد به آقای شیرمنش. خوب من در آتلیه شیرمنش کار می‌کردم و پول به آتلیه می‌رسید. پول را داد و گفت این را آقای خیامی داده برای این جوان. اسم کارخانه را گذاشتند ایران ناسیونال و لوگوی ارابه را هم به من برگرداند. آقای شیرمنش هم سیصد تومانش را بابت دفتر برداشت و هفتصد تومان را به من داد. بعدها فکر کنم سال 45-44 بود که ماشین پیکان آمد ، دیدم آرم من را روی پیکان گذاشتند.

آن موقع هنوز دانشجوی هنرهای زیبا بودید؟
بله ، شب‌ها می‌رفتم دانشکده. از هم‌دوره‌ای‌هایم آقای اسفندیاری را بخاطر دارم. آقای ممیز هم بود که یادم نیست یک دوره بالاتر از ما بود یا یک دوره پایین‌تر ، درست یادم نیست.

از کارتان در آتلیه انوشه بگویید.
آقای شیرمنش خودش بعد از ظهرها می‌آمد آتلیه و صبح‌ها که می‌رفت اداره. او کارمند اداره دارایی بود. بغل دست آتلیه ما آتلیه دیگری بود به اسم آتلیه آهنگ که آقای نعمت الهی صاحب آن بود. آن موقع در این پاساژ فتوت همین دو تا آتلیه طراحی و تبلیغات بود. آقای نعمت الهی هم کارمند دارایی بود. اما واقعا هر دوی آنها هنرمند بودند.

ظاهرا همه آن موقع دو شغله بودند!؟
بله ، چون کار تبلیغات و گرافیک اجرتی نداشت. من یک جعبه شکلات برای شرکت داداش‌زاده با آب رنگ می‌کشیدم ، یک هفته وقت می‌برد ، آخرش 35 تومان اجرت می‌گرفتم.

چه موقع آتلیه خودتان را تاسیس کردید؟
مدتی که در آتلیه انوشه کار کردم ، با استاد حسین عبداله‌زاده حقیقی آشنا شدم و حروف‌نویسی را از ایشان یاد گرفتم. بعدا هم دستیارش شدم. آقای حقیقی حروف ماشین تحریر روزنامه‌های اطلاعات و کیهان را طراحی کرد. بسیار باوسواس و ظرافت کار می‌کرد. البته یک سری هم برای کارخانه لتراست انگلستان طراحی کرد. مدتی پیش آقای حقیقی بودم و بعد آتلیه خودم را باز کردم ، به اسم آتلیه اخگر. فکر کنم قبل از سال 1340 بود ، در خیابان سعدی شمالی ، سر کوچه مطبوعی. یکی از کارهایی که در آتلیه حقیقی انجام دادم طراحی لیبل شیشه‌های شرکت ایران گلاب بود که هنوز هم دارند از همین لیبل استفاده می‌کنند.

بیشتر از چه تکنیک و وسیله‌ای برای کارهایتان استفاده می‌کردید؟
یکی از وسایلی که برای طراحی و نقاشی استفاده می‌کردم ، رنگ عکاسی بود. نوارهای کوچک در همه رنگ‌ها بود که می‌انداخیتم داخل آب و رنگ می‌داد. کار با این تکنیک خیلی مشکل بود چون به محض اینکه رنگ را می‌گذاشتی روی کاغذ ، ثابت می‌ماند و دیگر نمی‌توانستی پرداخت کنی. باید خیلی ماهرانه از روشن به سیر پرداخت می‌کردی.

در آتلیه خودتان چه جور سفارش‌هایی داشتید؟
من اولین جعبه کلینکس رنگی را در آتلیه خودم طراحی و چاپ کردم. این جعبه را دو ریال و هفتاد و پنج دینار برای تولیدکننده‌اش چاپ می‌کردم. که همه‌اش را صادر می‌کرد. شاگردان زیادی هم در آتلیه‌ام داشتم. یکی آقای آقاجانیان بود که مهاجرت کرد. آقای رافیک پیش من کار می‌کرد ، همین طور آقای سورن. من هر روز صبح زود می‌آمدم آتلیه کارها را آماده می‌کردم و ساعت 5/7 می‌رفتم بانک تا 5/1 که از بانک می‌آمدم. بعد از آن تا ساعت 11 – 12 شب مشغول کار بودیم.

از آتلیه‌های آن موقع که کار تبلیغات می‌کردند ، کدام را بخاطر دارید؟
آن موقع کانون آگهی زیبا بزرگ‌ترین آتلیه بود. البته آتلیه‌های دیگری هم بودند مثل کاسپین ، ایده ، آوازه ، شهرت ماه و . . . از این آتلیه‌ها هم گاهی سفارش‌هایی به من می‌دادند. در دفترم نمایندگی برخی محصولات خارجی را هم بصورت مستقیم داشتم که کالاهایشان را در اینجا تبلیغ می‌کردم ، مثل شمع هیتاچی. کارهای تبلیغاتی دو شرکت تولیدکننده شانه را هم برعهده داشتم ، شرکت آلکس و شرکت شیری.

چرا آتلیه را تعطیل کردید؟
سال 55 بود که از طرف بانک عمران ماموریت پیدا کردم و رفتم نیویورک. زمانی که می‌خواستم بروم آمریکا ، آتلیه‌ام را فروختم و رفتم. مدتی بعد از انقلاب که برگشتم به ایران ، بازنشسته شدم. تا سال‌ها بعد از آن هم وضعیت تبلیغات نامشخص بود و سفارشی وجود نداشت. این بود که سراغ آتلیه و تبلیغات نرفتم و برای اینکه بیکار نباشم  یک کارگاه تولیدی عروسک راه انداختم که خیلی از هنرپیشه‌های تلویزیون هم آن موقع در همین کارگاه تولیدی برای من کار می‌کردند. بعد از آن هم دیگر علاقه نداشتم تا شرکت تبلیغاتی تاسیس کنم. تا اینکه از سوی هیات مدیره شرکت آوندفر دعوت به کار شدم. البته با سمت مشاور هیات مدیره ، ولی اسم بس را من انتخاب کردم و آرمش را هم خودم برایشان طراحی کردم.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن