در گذر زمان: از یادداشت‌های یک عاشق هفتاد‌ساله


این یادداشت پیش از این در روزنامه شرق و در تاریخ ۳۰ آذر ماه ۸۹ منتشر شده است

قباد شیوا

همین چند روز پیش شنیدم که به همت تنی چند از دوستان و پسرم به زودی در گالری بیست مراسمی برای من ترتیب داده‌اند، انگار یک جور بزرگداشت که به مناسبت 70‌سالگی من است.
لابد قرار است تنی چند از دوستان و همکاران درباره کارهای من سخنرانی کنند و چندتایی هم از تصویرگری‌های کمتر دیده‌شده‌ام به نمایش دربیاید.
شاید این 70‌سالگی همان آینه‌ای است که می‌توان همه عمر را در آن دید، همه تجربه‌گرایی‌ها، این سو و آن سو رفتن‌ها و اتودها ثمر داده است و حالا یک کارنامه طول و طویل نیم‌قرن پیش‌روی من مانده است که بخشی از آنها بیشتر و بخشی‌شان کمتر به دل می‌نشیند.
اما این وسط نکته‌ای هست که اگر کمی زودتر پی به آن ببرید، نزدیک شدن به 70‌سالگی لذت‌بخش خواهد شد، درست مثل همان اتفاقی که برای من افتاد. من در تمام این سال‌ها عاشق کارم بودم. در واقع از همان ابتدا گرافیک و نقاشی به تار و پود جان و زندگی‌ام تنیده شده است و مادامی که کار می‌کنم از این تنیدگی لذت می‌برم.
تصور کنید قرار باشد 50 سال تمام یا بیشتر سراغ کاری بروید که هیچ علاقه‌ای به آن ندارید و مدام در عذاب باید برای امرار معاش تن به آن بدهید، این عذاب حتی زمانی که دیگر کار را کنار گذاشته‌ باشید با شما می‌ماند و آزارتان می‌دهد. دست آخر همه عمر کاری کرده‌اید که تنها و تنها برای غم نان بوده و بس.
اما رسیدن به دهه هفتم زندگی زمانی لذت‌بخش خواهد بود که در همه این سال‌ها امرار معاش از همان کاری باشد که شما شیفته آن بودید، تنها این موقع است که گذر عمر روی جان و صورت ردهای عمیق نمی‌اندازد. حالا این کارنامه پیش‌رویم است. هر کدام را به نوعی دوست دارم.
بعضی‌هایشان سرشار از خاطره هستند، درست مثل پوسترهایی که برای ارکستر مجلسی رادیو و تلویزیون طراحی کردم یا آنهایی که برای تئاتر بودند. کارهای پیش از انقلابم یک جورهایی با قلبم بازی می‌کنند. شاید خود خاطره واضح یادم نمانده باشد، اما پس‌ذهن‌ام حسی هست، حسی همراه با عشق که به من یادآوری می‌کند موقع طراحی این پوسترها یا این تصویرگری‌ها از اینکه کار می‌کردم حال خوشی داشتم و قدر این حال خوش را حالا خیلی بیشتر می‌دانم.
بعد از انقلاب هم طراحی پوسترهای زیادی دارم که خاطره‌انگیزند، در واقع هیچ‌وقت از انجام هیچ کاری و هیچ طراحی پشیمان نشدم و دلیل‌اش هم همانی است که پیشتر گفتم. بعدها رنگ و لعاب‌ها بیشتر شدند، پای پوسترهای رنگی که باز شد سلیقه‌ها بنجل شدند، اما سعی کردم جنبه‌های ایرانی که هسته اصلی این علاقه به کار بود را حفظ کنم، رنگکی به کار ما داد که بدک نبود.
و دست آخر در آستانه 70 سالگی از هیچ کاری پشیمان نیستم، هنوز وقتی از من می‌پرسند بهترین کارت کدام است، می‌گویم شاید همانی که فردا شروع می‌کنم. و این یک راز است، راز مردی که در 70 سالگی هنوز به کاری که فردا آغاز می‌کند، عشق می‌ورزد. پس عاشق کارتان باشید و بس، از همین حالا
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن