گفت و گوی ساعد مشکی با کورش پارسانژاد


این مطلب پیش از این در هجدهمین شماره مجله نشان به چاپ رسیده است.


در چند سال گذشته کارهای زیادی از تو در زمینه‌ی کودک و نوجوان و به خصوص در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شاهد بوده‌ایم. چه چیز باعث شد که سراغ کارهای کودک و نوجوان رفتی؟
در سالیانی که مشغول کار هستم، بیش از آن‌که خودم در نوع کارم نقش داشته باشم، سفارش‌هایی که به من داده می‌شود، نقش داشته‌اند.
چند روز پیش گفت‌وگویی درباره‌ی گرافیک جنگ با من انجام شد، آن جا گفتم وقتی طراحی گرافیک مجله‌ی ادبیات داستانی را در حوزه‌ی هنری در سال‌ 1371 انجام می‌دادم، آقایان سرهنگی و بهبودی جلدهایی با موضوع جنگ به من سفارش دادند. آن‌ها به نوعی بهترین سفارش‌دهنده‌های من بودند و این همکاری هنوز هم ادامه دارد. آن‌ها باعث شدند تا تعداد کارهای من در خصوص گرافیک جنگ زیاد شود. در نتیجه هرجا صحبت از طراحی گرافیک جنگ هست، کمابیش به یاد کارهای من می‌افتند.
ارتباط من با کتاب‌های کودک و نوجوان هم با یک سفارش در ده سال پیش شروع شد. کتابی بود که آقای مکتبی تصویرسازی کرده بودند به نام دست کوچولو، پا کوچولو، تا پیش از آن سفارش‌های من در حیطه‌ی بزگسالان بود و در نشریه‌‌هایی مثل کیان، زنان، رشد معلم و کمان مشغول به کار بودم. مسوولین کانون به من اعتماد کرده بودند و من هم تلاش کردم به موازات کارهایی که در آن دوره در زمینه‌های گوناگون طراحی گرافیک انجام می‌دادم، برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم کارهایی شایسته انجام دهم.
وقتی این‌گونه برخورد می‌شود، نمی‌توانم به عنوان کاری که تنها درآمد من است با آن برخورد کنم، حساسیت‌هایی به میان می‌آید که با وسواس بیشتری کار می‌کنم. دلیل رفتن من به‌سوی کارهای کودک، سفارش از طرف سفارش‌دهنده‌های کودک و نوجوان بود. شاید اگر در همان زمان ناشری با نوع نگرش دیگری به سراغم می‌آمد، مسیر کاری من هم به همان سمت پیش می‌رفت. نکته‌ی دیگری هم هست، این‌که در زمینه‌ی کتاب‌های کودک و نوجوان، طراحی کتاب بسیار کم انجام شده.
از اولین سفارش، تلاش کردم که تنها به جای‌گیری نوشته‌ها در صفحه‌ی مقابل تصویر اکتفا نکنم و مجموعه‌ی تصویر و نوشته‌ و ارزشهای تصویری آنها را با هم ببینم. اغلب سفارش‌دهنده‌های نشر و کتاب، به روی جلد آن توجه داشته و دارند و داخل آن را از طریق اپراتورهای کامپیوتر و افراد غیرمتخصص انجام می‌دهند. کانون به کتاب‌سازی توجه داشت و من هم از این فرصت استفاده کردم.‎

اگر بخواهم جواب تو را خلاصه کنم، می‌شود گفت نوع سفارش برای تو تفاوت نمی‌کند.‎
درست است و ناگفته نماند که این نکته به ذات حرفه‌ی ما برمی‌گردد، اما قطعا هر طراحی به بعضی موضوع‌ها علاقه‌ی بیشتری دارد. اگر سفارش‌دهنده‌ای کتاب‌هایی در زمینه‌ی سینما و یا ادبیات به من سفارش دهد، برایم بسیار مطلوب خواهد بود. همین‌طور ممکن است موضوع‌هایی باشند که طراح رغبت زیادی برای انجامشان نداشته باشد و آن سفارش‌ها را رد کند. از طرفی می‌توانم بگویم فرد یا افراد سفارش‌دهنده و نوع ارتباطی که با آنها دارم برایم خیلی مهم است. اگر بخواهم مشخص‌تر جواب بدهم این است که صرفن در محدوده‌ی سفارش‌های مشخص و خاصی کار نمی‌کنم و نوع سفارش‌هایم مختلف و متنوع است، به شرط آن که شخص سفارش‌دهنده با من همکاری و همراهی کند تا کار به سرانجام مطلوب برسد.
در مورد کانون پرورش فکری همین اتفاق افتاد. در کارهای کانون برایم صفحات ابتدایی کتاب بسیار مهم بودند، مسیری که مخاطب طی می‌کند تا به متن اصلی برسد، چیزی شبیه به تیتراژ فیلم، می‌تواند آنقدر تاثیر گذار باشد که بیننده از پیش احساس کند که با کتاب دُرستی روبه‌رو خواهد شد. این نوع کتاب‌سازی در کانون امکان‌پذیر بود. می‌توانم حکایت‌نامه را مثال بزنم.
ابتدا قرار بود کتاب به صورت تک رنگ و روی کاغذ معمولی چاپ شود. قصد اولیه این نبود که کتاب‌سازی خاصی در موردش اعمال شود. وقتی کتاب را به من سپردند دیدم قابلیت مانور دارد. کاغذ خاصی انتخاب کردم و برای آن با موتور یکی از همکاران به سراغ کاغذفروشی‌های ظهیرالاسلام رفتم، لی‌اوت آن را با تأثیر از کتاب‌سازی‌های قرون گذشته‌ی خودمان اما با اصول طراحی معاصر ساختم، فونت را هم به گونه‌ای انتخاب کردم که یادآور نستعلیق اما به صورت ناییف باشد، چیزی شبیه به خطوطی که در نقاشی‌های قهوه‌خانه و چاپ‌ سنگی‌ها به چشم می‌خورد و نوعی بدویت در آن وجود دارد. جایزه‌ای هم که در بلونیا به طراحی کتاب حکایت‌نامه داده شد با اشاره به همه‌ی این موضوعات بود.
در بیانیه‌ی داوران به همه‌ی نکات، حتی جای شماره‌های صفحه‌ها توجه شده بود. نگاهشان این بود که برداشت‌هایی از گذشته شده، اما نه به شیوه‌ی کلاسیک. این دقت‌نظر و دیدن بسیاری از جزئیات توسط داوران خارجی برایم بسیار جالب بود.

اگر موافقی اشاره‌ای داشته باشیم به مسیر کارهای تو. دوره‌ای در کارهایت هست که با رنگ‌های تمپلات با کنتراست‌های شدید و همراه تصاویری همین گونه طراحی شده‌اند. دوره‌ای که همه‌ی ما تحت تاثیر آنچه مرتضی ممیز در طراحی گرافیک اجرا کرده بود، قرار داشتیم و شاید بتوانم بگویم در آن دوره تصور نوع دیگری از طراحی گرافیک در ذهن ما وجود نداشت. همان دوره‌ای که تو هم نشریه‌های کمان، زنان و ادبیات داستانی را صفحه آرایی می‌کردی.
آن شیوه به کارهای دو رنگ و تک‌رنگ به خوبی پاسخ می‌دادند. از جایی روش کار تو به آرامی عوض شد. اگر اشتباه نکنم با روی‌جلدهایی که برای نشر قو طراحی کردی شروع شد. دیگر از آن شفافیت کارها کاسته شده بود. کم‌کم کتاب‌های کودک و نوجوان شروع شد. هر چند می‌توان گفت ترکیبی از آن دو روش است، اما هیچ یک از آنها هم نیست. خواستم درباره‌ی این مسیر صحبت کنی و این که چه طور مسیر کارهایت را عوض کردی.‎

آنچه را که تو به عنوان تأثیرپذیری طراحان از آثار ممیز یاد می‌کنی من به عنوان استفاده از نوعی زیباشناسی تصویری می‌دانم که قبل از ممیز در کارهای طراحان خارجی زیادی مورد استفاده قرار می‌گرفته و بعد از او هم مورد استفاده قرار می‌گیرد.
البته شکی نیست که معرفی و نشر این نوع سلیقة تصویری در ایران توسط زنده‌یاد ممیز صورت گرفت و نوع نگاه ممیز به گرافیک چه در دوره‌ی خودش و چه در دوران‌های بعد بارها تأثیرات بسیاری را بر طراحان ایرانی گذاشت.
اگر ممیز روزی به دلیل کیفیت پایین و نازل چاپ در ایران و یا سرعت عمل در به سرانجام رساندن اثر به سراغ تصاویر کنتراست و رنگ‌های تخت و ... می‌رفت اما نتیجه آن سال‌ها، به جاماندن آثار ماندگار زیادی با تأثیرات قوی گرافیکی است. ضمن اینکه اعتقاد دارم بدون داشتن سال‌ها تجربه حرفه‌ای در کنار جوهره‌ی این کار که شاید عوام به آن استعداد می‌گویند نمی‌شود هیچ اثری را سریع به سرانجام رسانید.‎شخصن از دوران کودکی و با دیدن چند پوستر خارجی که به دیدار اطاق برادرم نصب شده بود به این نوع بیان گرافیکی علاقه‌مند شدم، تا جایی که در نوجوانی بدون هیچ آموزشی دوست داشتم کاغذ پوستی و یا کالک را روی پوستر چهره‌ی هنرپیشه‌های مشهور آن دوره بیاندازم و با ماژیک پهن مشکی تصاویر کنتراست از آن صورت‌ها به وجود بیاورم.
آشنایی با آثار ممیز دریچه‌ی تازه‌ای را به رویم گشود و آن دیدن انبوه آثاری بود که با همان روش دوست‌داشتنی من توسط ممیز طراحی شده بود، البته با ایده‌های خلاق و هنرمندانه و بعد هم دانشگاه و کار و ... .‎به هر تقدیر این سلیقه‌ی تصویری را که از کودکی به آن علاقمند شدم هنوز هم بسیار می‌پسندم و به خاطر تأثیرات قوی و مستندگونه‌ای که بر اثر می‌گذارد البته با ذهنیت و طراحی معاصر و با عبور از فیلترهای شخصی خودم به کار می‌برم.
‎روی جلدهای نشر قو هم در ادامه‌ی همین مسیر است، با توجه به اینکه می‌خواستم کوششی باشد برای ایجاد یک حس مشترک برای مجموعه کتاب‌های یک ناشر. چنین اتفاق‌هایی ماحصل یک دوره‌ی طولانی تلاش قبل از اتفاق است. نوعی زورآزمایی با خودم بود، این که کارهایی طراحی کنم که مشخص باشد از زیر دست من درآمده و با قبلی‌ها هم متفاوت باشد.‎

آن نوع کارهایی که اشاره کردیم، یعنی رنگ‌ها و طرح‌های با کنتراست، که به قول تو تبدیل به زیبایی‌شناسی تصویری در دهه‌ی 50 شده بود به نوعی نشانگر سلیقه‌ی روشن‌فکری سیاسی بود...‎
با تو هم‌عقیده هستم و این به خاطر شرایط اجتماعی آن دوران بوده است. البته نباید از نظر دور داشت که آن دوره یعنی نیمه‌ی دوم دهه‌ی 40 تا نیمه‌ی دهه‌ی 50 شمسی دوره‌ی بسیار خاصی در همه‌ی زمینه‌های هنری است، از گرافیک و نقاشی گرفته تا موسیقی، سینما و ... دوره‌ای که در غرب از اواخر دهه‌ی 50 شروع شد و در دهه‌ی 60 میلادی به اوج خود رسید.
در ایران هم از نیمه‌ی دوم دهه‌ی 40 شمسی ما شاهد به وجود آمدن آثار درخشان مختلفی هستیم. سینمای روشن‌فکرانه‌ یا موج نوی سینمای ایران از همین سال‌ها شروع به کار کرد. بهترین آثار موسیقی پاپ در همین سال‌ها خلق شدند، حتی ضعیف‌ترین خواننده‌ها یکی دو اثر ماندگار تولید کردند. موسیقی فیلم با آثار منفردزاده معنا گرفت.
همین‌طور در آن دهه آثار گرافیک بسیار ارزشمندی تولید شدند از ممیز و مثقالی و شیوا بگیر تا طراحانی مثل بهزاد حاتم که به این دلیل مثال می‌زنم که کارهایش توسط نسل‌های بعدی کم دیده شده است و به نظر من درک بسیار عمیقی از طراحی (Design) در گرافیک داشته است. ‎می‌خواهم به موضوع دیگری هم اشاره کنم. شخصن آدمی هستم که به نوستالژی و خاطرات گذشته فکر می‌کنم و به آن تعلق‌خاطر دارم. خاطره‌ی لحظه‌ی کوچکی از یک سفر، دیدن فیلم در کودکی در سینماهای تهران، قطعه موسیقی فیلم یا ترانه‌های قدیمی (old songs) که از گرامافون کهنه خانه‌ی پدری پخش می‌شد و پوسترهای فیلم‌های خارجی که در ابعاد بسیار بزرگ پشت شیشه‌ی سینماها خودنمایی می‌کرد. حتی انتخاب‌های من از فیلم‌ها و ترانه‌ها و قطعات موسیقی مورد علاقه‌ام بیشتر مربوط به دهه 60 و 70 میلادی هستند و مسلمن به این معنا نیست که آثار متأخیر را دوست ندارم.
تصورم این است که این نوع نگاه شخصی من، در انتخاب آن نوع بیان تصویری، که نوعی نوستالژی طراحی گرافیک دهه‌ی 60 است، مؤثر بوده است.‎

فکر نمی‌کنی که این احساس نوستالژی و طرز نگاه باعث شوند که کارها یک دست و در یک کهنگی بمانند؟
تصور می‌کنم احساس نوستالژی باعث کهنه به نظر رسیدن آثار نمی‌شود، در آثار بسیاری از هنرمندان مثل پُست‌مدرنیست‌ها در نیست‌ها نگاه به گذشته وجود دارد اما امروزی و معاصر. ضمن اینکه من هم مانند دیگر طراحانی که متعهد به حرفه‌شان هستند و علاقمند به ایجاد آثار سالم و ماندگار گرافیک می‌باشند مدام در حال کوشش برای جلو رفتن در مسیر ذهنی‌ام هستم و هرچند یکبار البته نه به اجبار، سعی در پاکسازی و یک نوع خانه‌تکانی مسیر روبرویم دارم. این اتفاق‌ها معمولن با اجبار به وقوع نمی‌پیوندد، باید از درون بجوشد و بیرون بزند، از این جهت کار ما شبیه به شاعری است.
اگر چه در اجبار، سعی و کوشش وجود دارد اما معمولن به تصنعی بودن می‌انجامد.‎به نظرم هر کس بخش اجرایی کارش یعنی آنچه که دیده می‌شود را آگاهانه پیش ببرد و کنترل کند، به تکرار نمی‌رسد. در پس ذهن باید حرکت رو به جلو همیشه وجود داشته باشد. آن‌وقت است که دوره‌های کاری یک طراح مثل زنجیر به هم وصل هستند اما در طول زمان حرکت رو به جلو را می‌توان حس کرد.
‎در حال حاضر که در کانون مشغولم و درگیر کارهای تصویرگری کودکان و نوجوانان هستم. وقتی به بعضی از کارهای فرشید مثقالی نگاه می‌کنم، تازگی و طراوت را در آن می‌بینم. اگر بگویند که آن کارها همین امروز طراحی شده‌اند، باور می‌کنیم.

چه چیزی باعث می‌شود که بعضی کارها تا سال‌ها تازه بمانند و همیشه نو باشند. به نظر می‌رسد که طرز نگاه و تلقی طراح گرافیک است که باعث ماندگاری، نه از نوع تاریخی، بلکه از نوع تازه و نو بودن می‌شود. در واقع قائل شدن به دو نوع نگاه از سوی طراحان است. اشاره‌ای داشتی به کارهای فرشید مثقالی. کارهای او را مقایسه کنیم با کارهای دیگری که در همان دوره انجام شده‌اند. هم در زمینه‌ی تصویرگری کودک و نوجوان و هم در زمینه‌ی طراحی گرافیک.‎
می‌توانیم بگوییم اثری ماندگار است که از زمانه‌ی خودش جلوتر بوده است و یا مثلن اثری ماندگار است که طرز نگاه و تفکر طراح در آن غالب باشد و تعاریف دیگر از این دست. اما از نظر من اثری ماندگار است که در دوران‌های مختلف کمترین خستگی را به چشم و گوش بیننده بگذارد.
به همین دلیل است که عصر جدید چاپلین یا آثار شاگال و یا موسیقی پدرخوانده‌ی روتا و یا نشانه‌ی موزه‌ی رضا عباسی هنوز هم دیدنی و شنیدنی هستند.
‎اما در مورد کارهای فرشید مثقالی باید بگویم ویژگی مثبت آثار درخشان ایشان، خاص بودن آثار و جلوتر بودن از زمانه‌ی خود است. آثار ایشان به ویژه تصویرسازی‌هایشان برای چند کتاب کودک و نوجوان آنقدر خاص است که هنوز عده‌ای معتقدند که این تصاویر با مخاطب خود ارتباط برقرار نمی‌کند، یعنی به زبان ساده‌تر اینکه بچه‌ها این نوع تصاویر را دوست ندارند. اما به نظر من آثار فرشید مثقالی در آن دوران بسیار خاص و هنرمندانه (Artistic) است و مخاطبان خاص خودش را دارد.
‎اما نه به عنوان مقایسه بلکه به عنوان بررسی یک ویژگی دیگر از نمونه‌ی کامل دیگری از آن دوره یعنی مرتضی ممیز، باید بگویم که حیطه‌ی سفارشات ممیز بسیار گسترده‌تر و مخاطبان آثارش خیلی زیاد هستند. مرتضی ممیز در کنار کار کردن انبوه در شاخه‌های مختلف گرافیک آثار ماندگار و حرفه‌ای فراوانی را خلق کرد، مانند نشانه‌ی موزه رضا عباسی که می‌دانم تو هم خیلی به آن علاقه‌مندی. مخاطبان گسترده آثار ممیز باعث شده است که در یک نگاه مجموعه‌ی آثارش با عده‌ی بیشتری ارتباط برقرار می‌کند. اما در هر دو ویژگی که این اساتید بزرگوار داشته‌اند آثار ماندگار زیادی به جای مانده است.‎گاهی این سؤال در ذهنم می‌آید که اگر سفارش‌دهنده‌ی خوش‌فکری مانند فیروز شیروانلو نبود آیا ناشر دیگری آثار مثقالی را به چاپ می‌رساند؟‎

و من سوال می‌کنم، اگر تصور کنی که کانون، همان کانون دهه‌ی50 باشد و زنده‌یاد فیروز شیروانلو هم سفارش‌دهنده، آیا فرشید مثقالی دیگری ظهور می‌کند؟
پیش‌بینی مشکلی است! شاید ظهور کند. البته نباید شرایط زمان و مکان را نادیده گرفت. در حال حاضر تعداد بسیاری تصویرگر درجه یک داریم که بسیاری از آن‌ها علاوه بر اعمال روش‌های شخصی‌، بسیار درخشان هم هستند و جوایز بسیار معتبری را هم ربوده‌اند، اما نمی‌توانیم با آن دوره‌ی خاص و درخشان که خیلی از مسائل در حال پایه‌ریزی بود مقایسه کنیم.‎

تو پیش از این به نکته‌ای اشاره کردی که می‌خواهم دوباره به آن اشاره کنم. روشی که آن را حرفه ای خواندی، یکی از امتیازاتش به نتیجه رسیدن سریع‌تر است. در همان نشریه‌ی کمان که هر دو هفته منتشر می‌شد تو باید روی‌جلد، تصویرسازی و صفحه‌آرایی را انجام می‌دادی.
آن روش تو را سریع‌تر به نتیجه می‌رساند تا روشی که باید به نتیجه‌ای مطلوب در اجرای روشی غیرمستقیم برای رساندن موضوع برسی. در نوع اول مهم انجام کار است. گاه ممکن است نتیجه بسیار درخشان شود، گاه متوسط و گاه ضعیف. دو نگاه متفاوت است. روشی که باید بشود و روشی که باید صبرکنی و کلنجار بروی تا بشود.

فکر می‌کنم محتوی نشریه‌ی کمان با نوع گرافیک آن هم‌خوانی داشت. تصاویر با کنتراست زیاد، بافت و تاش‌های به‌هم ریخته در زمینه و... همه یک نوع بیان گرافیکی هستند که در کمان با محتوای آن که ادبیات جنگ بود جور درمی‌آمد ولی ایده‌های ارائه شده در آن در خیلی مواقع غیرمستقیم و در لایه‌های زیرین مطرح شده بود.
‎اگر منظور تو از رسیدن به نتیجه‌ی سریع استفاده از تکنیک یا شیوه بیان گرافیکی خاصی مانند سطوح رنگی تخت و تصاویر کنتراست است، باید بگویم که استفاده از این شیوه خیلی هم زمان را سریع نمی‌کند، گاهی برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب خیلی باید تلاش کرد و حتی ساعت‌ها و یا روزها کار را کنار گذاشت و دوباره سراغ آن رفت. چون گیر اصلی فقط شیوه بیانی نیست بلکه ایده و تفکری است که باید برایش فکر کرد. گاهی خیلی باید تلاش کرد که یک تصویر های‌کنتراست یا ترام‌درشت را آنگونه که می‌خواهی بدست بیاوری.
فرایند کار زمانی سریعتر می‌شود که هم‌ ذهن آماده و صیقل‌خورده‌ای داشته باشی و هم اینکه در استفاده از تکنیک تجربه و تبحر داشته باشی.‎ثانین مگر نمی‌شود ایده‌های لایه‌ای و پیچیده‌ و یا به قول تو غیرمستقیم را با هر روش و تکنیکی به سرانجام برسانی و نتیجه‌ی مطلوب از آن بگیری؟
به نظر من هم طراح می‌تواند حرفه‌ای باشد یعنی به قول تو سریع به نتیجه برسد و هم گرایش دوم را داشته باشد یعنی به نتیجه‌ی مطلوب در اجرای روشی غیرمستقیم برای رساندن موضوع برسد.‎طراح باید برای خلق آثارش حدودی را مشخص کند، نه سیاه و سفید باشد که نتیجه یا مبتذل بشود یا شاهکار. می‌تواند برای آثارش با گستره‌ی مخاطبان و سفارش‌دهندگان مختلف بین متوسط تا درخشان خلق کند.
در این صورت حتمن گاهی شاهکار هم خلق می‌شود.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن