گفتگو با ابراهیم حقیقی؛ من از اعتیاد خوشم نمی آید



سخن رنگ
بدیهی است نظرات مطرح شده در این گفتگو، الزامن نظر "رنگ" نبوده و "رنگ" مطالب مختلف را برای هرچه بهتر شدن فضای نقد و بررسی تحولات گرافیک ایران منتشر می نماید.
مجله الکترونیکی "رنگ"


گفتگو با ایراهیم حقیقی در دفتر کارش و درست یک هفته پیش از نوروز انجام شد و حدود ۳ ساعت به طول انجامید که در ۲ بخش منتشر می شود.

شهاب اشتری


ابراهیم حقیقی این روزها چه می کند؟ و چرا کم خبر است؟
فکر نمی کنم کم کار شده باشم.
چون زمانی که در هیات مدیره‌ی انجمن بودم بنا بر حرفه ای که شما دارید حرکات انجمن را تعقیب می کردید و خوب طبیعتا چون در انجمن بودم و جلسات هفتگی داشتیم همیشه چیزهای قابل گفتن که آنجا مطرح می شد یا برنامه هایی که  از طریق سخنگو و دبیر، آقای فرهادی به گوش شما می رسید یا از من می پرسیدید از ما با خبر بودید؛ در غیر این صورت زندگی شخصی و کاری ام همچنان بر همان روال است.مضاف بر این که فرصت بیشتری برای کارهای شخصی تر پیدا کرده ام مانند نوشتن، تدارک نمایشگاه عکاسی و چند فیلم که قرار بوده بسازم.

در این سالها کارهای زیادی از شما دیدیم مثل تصویر سازی، گرافیک، تیتراژ فیلم، نمایشگاه خط نگاره ها و...سوالم این است که کدام ابراهیم حقیقی را دوست دارید، ابراهیم حقیقی طراح گرافیک یا فیلمساز یا...؟
قطعا هر کاری که می کنم، دوستش دارم که انجامش می دهم.به هر حال با حرفه ی گرافیک معیشت می کنم در ضمن اینکه دوستش هم دارم و بقیه ی موارد را که همیشه می خواستم تجربه کنم دلم می خواهد باز هم تجربه کنم، حتا در زمان دانشجویی هم این پرسه زدن در گوشه های مختلف عکس و سینما و حتا آموزش دادن، جزو دغدغه های ذهنی ام بوده است.

به عنوان شخصی که از بیرون نگاه می کنم همیشه برایم سوال بوده که نوع زندگی یک طراح گرافیک در سن شما و یک طراح گرافیک جوان چقدر مرزهای مشخصی دارند مثل موسیقی هایی که گوش می کنید، کتابهایی که می خوانید، فیلمهایی که می بینید و...
ببینید چیزهای شخصی هر آدمی  تا زمانی که اسم شخصی دارد فقط به درد خود آن آدم می خورد، اصلا مجبور نیست که قابل نگاه کردن دیگران یا با برنامه‌ریزی خاصی باشد، حتا برای یک همکار حرفه ای.ممکن است که یک نویسنده ای عادت داشته باشد که تمام روز را بخوابد و شب ها مدام قلم بزند، که نمونه هایش را در تاریخ بسیار داریم و یا نویسنده های منظمی که صبح زود بیدار می شوند می نشینند پای نوشتن شان و تا شب کار می کنند و بعد مثل بقیه ی آدم ها شب خواب هستند.به اعتقاد من، این ها هیچ کدام تفاوتی در تولید آثار آنها که به همه مربوط می شود ندارد،  آن بخشی از رفتار آنها مهم است که تولید آنها است و بقیه با آن سر و کار دارند، این که چگونه یک اثر تولید می شود برای کسانی که در این حرفه هستند مقوله ای است که ممکن است فقط جنبه‌ی آموزشی داشته باشد، اما مزیتی نیست.
 این بخش از رفتار آدمها اصلن افتخارآمیز نیست، بلکه باید دید آن تولیدی که انجام می شود چقدر ماندگار است.آن بخشی از امور یا زندگی شخصی یک نفر که زیاد کار کرده، تولیداتش در جامعه موجود است مردم هم با آن برخورد داشته اند، با آن زندگی کرده اند و جزو فرهنگ یک ملت واقع شده است.آموزش از آنها یا چگونگی اتفاق آنها، همان بخش مهمی است که تبدیل به بهتر کار کردن و بیشتر کار کردن و اثرگذارتر کار کردن می شود ، که در آن صورت می شود به جامعه ی بهتری فکر کرد ، به زندگی بهتری فکر کرد.
اساسا باید بدانم کجا می شود که من جوان در پیرامون خودم تاثیر مثبت بگذارم؟ اگر آن نسل پیشین مانند من برایش این تصور وجود دارد که تاثیر خوبی نگذاشتم، پس در بعضی موارد مرتکب خطا شده ام.دست کم باعث عبرت باشد که آن خطا را نکند.و گرنه تصور می کنم گونه ی سفر کردن یا چگونه و چه موقع خوابیدن و رفت و آمدها موضوعات شخصی است و  هیچ ارتباطی به هیچ کس ندارد.اگر بتوانید از داخل همه ی این مجموعه ی رفتارها، یک کنش یا منش واحدی بیابید که منجر به تولید یا بروز یا اتفاقی که به نفع همگان بوده آنجا حق را به شما می دهم.

دو نکته هست؛ نخست اینکه رفتارهای تاثیر گذاری که می تواند کمک کند و بخش دیگر همان سوال پیشین؟ پاسخ من را می دهید؟
من چند سالی است که عضو انجمن هستم و امروز در بیرون آدم مستقلی هستم که کسی نگاهم نمی کند که چگونگی رفتارم را نقد کند و یا درخواست هایی داشته باشد که ناگزیر به جوابگویی باشم.ممکن است تن بدهم به این چیزی که شما میخواهید، اما به طور کلی رفتارهای پوپولیستی شایع همچون نگاه کردن به آدم های مشهور مثل بازیگران، خواننده ها و فوتبالیست ها را هیچ وقت نه دوست داشتم و نه تعقیب کردم و نه درکی از آن دارم.این موضوع را در مورد کسی مثل الویس پریسلی که به شهرت بسیار می رسد و عبارت کینگ  به او داده می شود و یا شاهان دیگری که از لحاظ قدرتمندی و یا مال و منال بسیار شهرت های جهانی داشتند و دارند و زندگی های غریب می کنند می فهمم.اما من ارتباطی بین خودم و این آدمها نه حس می کنم و نه دوست دارم حس و یا قیاس کنم.این که حافظ برای مثال با همسایه اش چگونه بوده چه تاثیری دارد؟ یا روایتی که نسبت به مولانا و شمس در کتاب خاتون نوشته شده، مثل اینکه او با همسر یا دخترش چه کرده، اینکه در آن زمان زندانی می کرده و کتک هم می زده ممکن است که من را نسبت به یک پیشینه ی تاریخی اندیشه یا فرهنگ گذشته مان آگاه کند که فرهنگ مردسالاری همچنان حاکم بوده یا هست، اما تاثیری در بازمانده آثا مولانا مثل مثنوی یا غزلیات او نمی گذارد، من از این بازمانده ی بزرگ و آموزنده حیرت می کنم که یک انسان چگونه ممکن است  این همه ابیات زیبای تراش خورده ی صیقل یافته ی پراندیشه، از او سرریز شود؟ دو کتاب غزلیات و مثنوی آن قدر قوی و عظیم است که هر گوشه اش را که ورق می زنیم دریای شگرفی در آن خفته که خودش قطره ایست از یک دریای بزرگ فرهنگ این مملکت.
 شما یک جور فکر می کنید، من در این سن یک جور دیگر فکر می کنم؛ در آن صورت کسانی مثل مایکل جکسون یا سازنده فیلم آواتار که این فیلم هیچ تاثیر غریبی روی من نگذاشت و فقط حیرت زده ی تکنولوژی آن شدم، آدم های زودگذری هستند که می آیند و می روند. همچنان که حیرت زده ی تکنولوژی سخت افزارهای رایانه ای هستم که چگونه اینها با این امکانات یا حتا نرم افزارهایی که به شگفتی روز به روز دگرگون می شوند و بشر چه کارهای خارق العاده ای می تواند با آن بکند، با این وجود مهم نیستند.
 اما همچنان اندیشگی انسانها است که شگفتی دارد. این انواع زود گذر در حقیقت یک مکانیزم بده بستان در فرهنگ دارند ولی ربطی به تعالی فرهنگی نداشته و ندارند.
 برای مثال اینکه آیا یک خواننده توانست فرار کند و در یک کشور خارجی کنسرتش را برگزار کند؟ یا به قول خودش به آزادی رسیده برای من مهم نیست اما، آن مهم است که حالا که رفته چه اثری تولید می کند؟ اگر من از آن تولیدی که کرده به عنوان یک اثر موسیقایی لذت ببرم توانسته کاری کند.این ها هم که گفتم هیچ حکمی نیست، در واقع من اکنون دارم با شما با حرف زدن، نسبت خودم را با جهان معاصر و سؤالات شما تعیین می کنم  من نسبتم را با جهان تا زمانی که زنده هستم تعریف می کنم اما قطعا نه می توانم دگرگونش کنم و نه می توانم منکر حضورش در اشکال گوناگونش شوم. فقط می توانم بگویم که من می پسندم یا نمی پسندم.

این روزها چه کتابی می خوانید و آخرین کتابی که خواندید چه بوده؟
مثنوی را که در بالا اشاره کردم را هر ازگاهی تفأل وار می‌خوانم.اما در حال حاضر کتاب "گلسرخ با هر نام دیگر" اثر "اومبرتو اکو" را خواندم و چند کتاب نظریه های فیلسوفان معاصر مثل فوکو،  دریدا، لاکان و چند تایی که در یک سری  منتشر شده. می خواهم با این نوع نگرش فلسفه ی معاصر کمی آشنا شوم؛ فقط برای اینکه وقتی جایی یک چیزی را می خوانم اثر کامل تری از آن دریافت کنم و اینکه بتوانم درک بهتری داشته باشم.اما از خواندن رمان و قصه ی خوب همیشه بیشتر لذت می برم.در میان همه ی این خوانده ها، کتاب های "ژیژک"  فیلسوف معاصر را بیشتر می پسندم که حس می کنم تقریبا نزدیک است به آن چیزی که من فکر کرده بودم.


آخرین باری که "مشق های خط نخورده" را خواندید کی بود؟

آخرین غلط گیری که کردم.
چرا، یک قصه اش را دوباره خواندم، چون دلتنگ بودم  قصه آخر را.

روزی در بزرگداشتتان از کودکی، لاله زار و کاغذ های رنگی گفتید و از شاعرانگی ها. می خواهم بدانم آن شاعرانگی ها امروز چگونه در زندگی شما جریان دارد؟
از گذشته ها، در این کتاب که نام بردید همه را مرور کرده و نوشته‌ام.
فکر می‌کنم آدم ها در زندگی معاصر راحت تر هستند، اما آرامش کمتری دارند، شاید در گذشته هم شرایط به همین شکل بوده، نمیدانم.پر رنگ یا کم رنگ تر، اگر آسایش کمتری داشتند اما آرامش بیشتری وجود داشته.آدم ها در زندگی سه کار بیشتر نمی کنند: یا بازی می کنند یا خرید و فروش می کنند یا می جنگند.
 هیچ کاری جز اینها در زندگی انسان معاصر اتفاق نمی افتد.

با این دسته بندی که کردید آیا عاشق شدن جزو بازی است؟
عاشق شدن جزو بازی است، برای همین آن بخش بازی، شادمانه ترین رفتاری است که ممکن است انسان انجام دهد و رفتار با بازی در هنرمندان بیشتر یافت میشود.البته درگیر آن دو دیگر هم هستیم چون قطعا خرید و فروش هم می کنیم.آن هنرمندی که در اصل درگیر خرید و فروش و درگیر جنگ می شود، از هنرش عقب می افتد.مثل حاضران در حراج کریستی.
اگر جنگ های بزرگ نمی کنیم گه گاهی هم می کنیم مثل این چند ماه اخیر در داخل این مملکت
یا جنگ های کوچک رقابتهای نا به جا و...
ای کاش با شرافت می جنگیدیم
هنر تولیدی است که انسان مرتکب می شود.اما چه کسی هست که صلاحیت داشته باشد روی این تولید قیمت بگذارد؟ اصلا ارزش آن کجاست؟ ارزش را چه چیزی تعیین می کند؟ یک نظام جهانی برای تعیین این ارزش اتفاق افتاده که آن را به رقم و عدد تبدیل کردند.این عدد چیست؟
من ترجیح می دهم هنوز بازی کنم، در تمامی ایام، دلم می خواهد اگر نمایشگاه می گذارم برای فروشش نباشد،  البته برای تامین هزینه برای خلق دوباره ی اثر ناگزیرم که در چرخه‌ی قیمت‌گذاری وارد شوم، اما من نمایشگاه می گذارم که دیگران را در میهمانی  خودم شریک کنم که آن ها خوششان بیاید و با هم خوشحال باشیم.

تا الان پلی استیشن بازی کردید؟ یا روی کامپیوتر خودتان بازی نصب کرده اید؟ و آخرین بازی که که کردید چه بود؟
روی کامپیوتر که اصلا.اما راستش از دیدن این همه طراحی زیبا و اتفاقاتی که در آن می افتد  لذت می برم، اما از بازی هایی که کشتار می کنند بسیار متنفرم.همچنان که از فیلم های تارانتینو و الیور استون هم متنفرم.اینهایی که می خواهند جنگ را نفی کنند ولی با نمایش  جنگ و خون دارند پول درمی آورند.
آن اوایل که این دستگاههای بازی آمده بود مثل "کومودور"۱ از سر کنجکاوی کمی بازی می کردم، پلی استیشن هنوز نبود. من در سال 63 در دوبی  با دوستی زندگی می کردم که او معتاد بازی شده بود.
 سراغ بازی هایی که هواپیماها، کشتی ها را روی دریا می زدند رفته بود.بعضی مواقع من با او همبازی می شدم که با رقابت امتیاز بگیریم.ولی وقتی من حوصله ام سر می رفت او خودش به تنهایی بازی می کرد و تنهایی برای خودش امتیاز ذخیره می کرد.من اما هیچ وقت امتیاز نمی آوردم و هیچ امتیازی را هم ذخیره نکرده ام.

سریال لاست را دیدید؟
 نه ندیدم چون شنیدم اگر بنشینی به پایش معتاد می شوی.من از اعتیاد خوشم نمی آید.

به نظر خودتان این زندگی مدرن امروز باعث شده نوانس ها از کارهای شما حذف شوند یا اینکه فکر میکنید الان استفاده از طیف رنگی در آثارتان خیلی زشت خواهد بود؟
 آن زمان ها اسپری های رنگی آمده بود که برای رنگ کردن اتومبیل بود، و نوع مرغوبش را لوازم مهندسی ها داشتند، و دوست داشتم با آن ابزار تجربه کنم.قبل از آن "فوت فوتک ها" بود که در دانشکده، بچه های دانشجو خلاقیت به خرج داده بودند و چوب کبریتی را درون خروجی آن می کردند و می‌شد یک ریز پاش حرفه ای و البته نفس زیادی می خواست.
بعد ها اسپری های حرفه ای در رنگ بندی های مختلف؛ مثلن قرمز ها و آبی ها و خاکستری‌های متنوع و بسیار زیبا آمد، و بعد هم که "ایربراش" پیدا شد.از تجربه کردن با ابزارهای نو همیشه لذت بردم.
خوشبختانه ایر براش مدی بود که زود از بین رفت و اینقدر شایع شد که به زشتی گرایید.
اما همچنان رو به حذف کردن و پاک کردن این گونه طیف ها هستم برای اینکه با تن پلات ها عشق ورزی بازیگوشانه‌ی بهتری می کنم.

پس استفاده از طیف های رنگی را بد نمیدانید؟
نه، اگر بتوانم همان قدر درست و موزون انجامش دهم شاید هم اتفاقات خوبی رقم بخورد.

تا الان پوستر کسی را کپی کردید؟
کپی نکردم تحت تاثیر ممیز و مثقالی برداشت هایی از دسن ها و رنگ گذاشتن های این دو کردم.مثلا همین کتاب"بارون" را که اخیرا تجدید چاپ شده، نوع رنگ آمیزی اش را از یکی از کتاب های فرشید، که فکر می کنم "پسرک چشم آبی"  بود برداشتم.دیدم چگونه رنگ می گذارد که برایم خیلی شگفت انگیز بود.چند آبی را کنار هم می گذاشت؛ کمی تمرین کردم و بعد "شاگال" را یافتم، دیدم احتمالا فرشید هم به"شاگال" نگاه کرده و دیدم چقدر غریب است.مثلا قهوه ای را کنار آبی می گذارد و فیروزه ای را کنار سورمه ای یا کنار بنفش.این کار را با جرات انجام می داد.
اما یک کپی که اسمش را شاید کپی نمی گویند انجام دادم که دقیقا تصویر را درست عکاسی کرده و گذاشتمش روی کتاب " 53 نفر" بزرگ علوی.
این کتاب از جمله کتاب هایی بود که در سال 56 که ساواک فضای انتشار کتاب را بازتر کرد، به همراه یک سری کتابهای سیاسی، منتشر شدند.درست سال هایی که انقلاب داشت آغاز می شد آنها فکر کرده بودند که اگر کمی فضای باز سیاسی قایل شوند همه چیز درست می شود.من در انتشارات امیرکبیر کار می کردم. انتشارات تصمیم گرفت که 53 نفر علوی که 30 سال توقیف بود را چاپ کند.
من آن سال در دوسالانه‌ی برنو کار داشتم و کاتالوگ برایم آمده بود. من کاتالوگ جشنواره را به انتشارات بردم. آقای رضا جعفری از بین یکی از آثار چاپ شده در کاتالوگ یکی را دید و گفت ببین چقدر خوب است. آن کار یک کلاهخود بزرگ است که در آن یک عده زندانی هستند، کار آلن لوکرنک بود و من آن زمان اصلا نمی شناختمش. من هم عینا آن را عکاسی کردم و روی کتاب علوی گذاشتم.
چند سال پیش با مجید عباسی و آلن لوکرنک در نمایشگاهی بودیم و مجید آن کتاب را به آلن نشان داده بود، لوکرنک این کتاب را دید و گفت چه جالب این کار من است، گفتم می دانی آن کارت را من کپی کرده ام و البته امیدوارم که ناراحت نشده باشی.
 گفت نه خیلی هم خوشحال شدم که کار من در ایران زودتر از خود من آمد.

زیاد اخم می کنید؟
می گویند.

انسان جدی هستید؟
دیگر نه.

از کی؟
بعد از جنگ. جنگ بسیاری تفکراتم را برای زندگی زیر سوال برد. تا مدتی در دوبی بودم. بعد که برگشتم، تهران خالی بود و غرق موشک باران. خیلی برایم عجیب بود. خانه ای گرفته بودم در دربند. جوی آب تجریش همیشه روان بود و در سکوت محض آرام راه خود را می رفت. تعریف زندگی برایم دگرگون شد. چون چند ماه قبل که در دوبی بودم و بسیار سخت گذشته بود، هیچ خبری از تهران نداشتم؛ مخصوصا از خانواده ام. مدام خبر موشک باران از اخبار تلویزیون پخش می شد.

در سال های بعد از انقلاب بارها در کیهان علیه شما مطالبی نوشتند و تا جایی هم که من میدانم شما آدم سیاست پیشه ای نیستید برایمان از این رخداد ها بگویید؟
میدانم که یک هم نام داشتم که مترجم بود و چند ماه پیش دوستی خبر درگذشت ابراهیم حقیقی را در روزنامه‌ی همشهری برایم فرستاد، که بالاخره او را یافتم، اما دیر. نمی‌دانم او آدم سیاسی بوده که رفتارش به نام من نوشته شده یا دلیل پرخاش‌های کیهان چیست؟
 باید گذر کرد. در گذشته حتا چاپ کتاب های خیام هم مشکل بود، اما الآن مجسمه اش را آزاد است که بسازند و هدیه بدهند به تاجیکستان و امثالهم. به هر حال تعریف ها عوض می شوند، تعریف هایی که از ذهنیت سیاسی برمی خیزد قطعا عوض می شوند.

کاری هست که دوست نداشته باشید به کسی نشان دهید؟
هر انسانی با تجربه و کارکردن پخته تر می شود. قطعا بسیاری از آثار آن موقع را من دلم نمی خواهد به عنوان کارنامه ام ارائه کنم، نقاط ضعف بسیاری دارد که الآن درک می کنم. اما به لحاظ تاریخی بدم نمی آید نشانش بدهم.

فکر نمی کنید در این سال ها آثارتان نسبت به گذشته افت محسوسی داشته اند؟
من فکر می کنم این به عادت شما مربوط است. چون با آثار قدیمی بزرگ شده ایم به آن‌ها عادت کرده ایم.
اما یک وجه دیگر زمان و  عبور تاریخ است که نوع ارزش گذاری ما را روی آن اثر دگرگون می کند.
من نسبت به این مطلبی که گفتید نظری نمی توانم داشته باشم، فقط می گویم که دیگری ست که باید این را به من بگوید. منتقد یا مخاطب باید این را تشخیص بدهد ولی چون منتقد نداریم، من باید از افکار عمومی این درک را پیدا کنم.

آخرین فیلمی که دیدید؟
نه دوست ندارم وارد این بازی شوم. هفته پیش هم از مجله ای زنگ زدند که اتفاقا خیلی هم دلخور شدند وقتی که گفتم من هیچ فیلم خوب ایرانی ندیدم. دروغ گفتم. می توانستم "درباره ی الی" را بگویم.

و چند سوال کوتاه


فرشید مثقالی

آرتیست و دوست خوب.


امراله فرهادی

دوست خوب.

مصطفی اسدالهی

دوست قدیمی.

ساعد مشکی
هنوز اون چیزی که قرار بود و می توانست باشد نشده.


مجید عباسی

با صداقت و سالم و رفیق.

رضا عابدینی

امیدوارم یک روز از این تنش هایی که درون ذهنش هست به آرامش برسد.

علی دایی
نمی شناسم

انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران
یکی از نهادهای مدنی که از آن به خاطر حرفه ام باید حمایت کنم تا سالم بماند و تداوم و عمر دراز داشته باشد.

هفته گرافیک سال  1388

یک اتفاق معمولی.

علی حقیقی
دست راست من.

قباد شیوا

سکوت می کنم.

خط نگاره ها
از همان بازیگوشی هایی که همیشه دوست داشتم در حیطه ی گرافیک بکنم.

آی مک ۲
بسیار ابزار خوبی است.

سال 88
سال دلتنگی.

سال 89
امید به آینده.

سال 2012

همش 2 سال دیگه؟



احمدی نژاد

رییس جمهور فعلی ایران که من به او رای ندادم و این حتما تعریف آزادی است.

اوژن ۳
بیشترین ذهنیتم را آینده‌ی او اشغال کرده است.

مجله الکترونیکی رنگ
در طول این سال ها فکر نمی کردم که به این زودی این قدر رشد کند.
اما اینکه پایگاه تقریبا سالم طراحان گرافیک شده برای من باعث خوشحالی است
چون دلم برای این حرفه می تپد می توانم بگویم که باعث رشد و تعالی است. به شرطی که از رفتارهای ژورنالیستی پرهیز کند.


قسمت دوم این گفتگو روز ۲۸ فروردین ماه منتشر خواهد شد.

۱- یکی از اولین دستگاههای بازی
۲- کامپیوتر رومیزی شرکت اپل
۳- نام فرزند ابراهیم حقیقی






زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن