لبخند امضای چهره او بود


عکس و گزارش: زهره صدری‌نژاد

عصر پنجشنبه چهارم تیرماه ۹۴ خانواده «کمال‌الدین کاملیا»، تعدادی از دوستان و شاگردانش و جمعی از طراحان‌گرافیک، در خانه هنرمندان ایران جمع شدند تا یاد  او را گرامی بدارند. هدف آن‌ها سوگ و عزاداری نبود و می‌خواستند کارشان بزرگ‌داشت و نکوداشت یاد کسی باشد که وقار و مهربانی به‌عنوان صفات برجسته‌اش  نام برده شد. مراسم با پخش کلیپی شروع شد که شامل عکس‌ها و فیلم‌هایی از دوره‌های مختلف زندگی کمال بود، از کودکی و نوجوانی و دانشگاه گرفته تا جمع‌های خانوادگی و دوستانه و مسافرت‌ها.
امراله فرهادی -دوست و همکار کمال کاملیا- برنامه را آغاز کرد و گفت: این برنامه مجلس سوگ نیست، یاد و یادبودی است که دوستان کمال از خاطرات او، بودن با او و همراهی‌اش داشته‌اند. او با اشاره به تصاویر پخش شده عنوان کرد «کمال یکی از اولین اعضای انجمن بود و جز وقت‌هایی که در سفر بود، در تمام جلسه‌ها و برنامه‌ها حضور داشت و اعتقاد داشت باید این انجمن برا با حضورمان حمایت کنیم.» فرهادی از انجمن طراحان گرافیک، خانه هنرمندان و مهرداد ذوالنور برای کمک در برگزاری مراسم تشکر کرد.



ابراهیم حقیقی اولین کسی بود که پشت تریبون رفت تا درباره کمال کاملیا سخن بگوید، او گفت بغض این چند وقته امروز ترکید و صحبت‌هایش را این‌طور آغاز کرد: «قدیم مادربزرگ‌ها دعا می کردند که انشاء‌الله خدا عمرت دهد ولی دوستی می‌گفت این نفرینی در لباس دعاست! چون هر چه بیشتر عمر می‌کنی رفتن عزیزانی را که دوست داشته‌ای، می‌بینی. از عارفی پرسیده بودند چگونه‌ای؟ گفته بود چگونه است حال کسی که هر روز از عمرش می‌کاهد و بر گناهانش می‌افزاید؟!
از این کاستن عمر که همه ناگزیر در آن هستیم، از این خط پیوند آمدن و رفتن آیا می‌شود به سلامت بگذریم؟ بعضی می‌توانند. کمال توانست. کسانی دور و بر ما هستند که گویا فرشته‌اند یا نمایندگان فرشته‌ها؛ نه تندخویی از آن‌ها می‌بینیم، نه دشنامی، نه بدخلقی و... بلکه همه‌اش مهربانی است. قطعا چنین کسانی اگر انسان باشند، آیینه‌داران پاکی هستند. کمال برایم این‌طور بود، اگرچه دیر با او دوستی نزدیک پیدا کردم ولی دوستی سال‌های اخیر برایم خیلی عزیز بود.»
حقیقی با اشاره به همراهی کاملی در سفرای عکاسی‌اش ادامه داد: «در سفرهایی که با هم داشتیم، پروژه‌ای باید انجام می‌دادم به شوخی می‌گفتم اگر فیلمی ساخته شود، می نویسم بزرگ آیینه‌داران: کمال کاملیا. کمال به‌راستی آیینه داری کرد، نه به سبب آن‌چه برای عکس‌های من انجام داد، بلکه به دلیل آیینه‌ای که برای من و شما گرفت. آیینه صفا و زلالی که خیلی‌ها از آن استفاده کردند. چه خوب و با صداقت از این نمایندگی که بر دوش‌اش گذاشته بود، پاسداری کرد.»
سپس «بهرام کلهرنیا» پشت تریبون رفت و از وظیفه‌ای که امسال علیرغم میلش انجام داده یاد کرد و گفت: «امسال مجبور شده ام در مراسم بزرگداشت چند دوست شرکت کنم و این کار برایم بسیار بسیار سخت است. گاهی با خودم حرف زده‌ام و گاهی برای دیگران. ما مردم بسیار بسیار جالبی هستیم، سالی یک بار حدود نوروز به‌هم می‌رسیم وبه احترام کلاه از سر برمی‌داریم و با کلیشه‌ای از محبت و مهر به‌هم تعارف می‌کنیم. اما سند تاریخی مهر و دوستی ایرانی چیز شگفت‌انگیری است که به سبب‌هایی در طول سال‌های تاراج و چپاول، آرام آرام از کف داده‌ایم و یادمان رفته که مهر ایرانی بر پاشنه کدام دروازه محبت و عشقی نسبت به انسان و جهان می چرخد و این بسیار دردناک است، تراژدی گم کردن عشق است. تراژدی گم کردن محبت، گم کردن معنی و ارزش لبخند است.



ما فکر می‌کنیم فقط بیماری‌ها، خمیازه مسری‌اند اما لبخند از همه مسری‌تر است. لبخند به شکل شگفت‌انگیزی مسری است و بلافاصله چیزی را در‌ آدم تحقق می‌دهد. ناگهانی، خود دیگرت را پیدا می‌کنی وقتی چهره خندانی را می‌بینی و شکفته می‌شوی.
کلهرنیا با تاکید بر رفتار ایرانی اصیل به عنوان یک رفتار متفاوت گفت: «کمال مظهر این آدم ایرانی بود، نمی‌شد چشمتان به او بیفتد و لبخندی نزند که در شما در نگیرد و شعله نیفکند. به شکل حیرت‌انگیزی چهره‌اش همیشه یک امضا مخصوص خود او داشت که تو را از روزگارت، از خشمت، از تلخیت می‌کَند و می بُرد. هر بار می‌دیدمش می‌گفتم: پیمانه مهر را با چه می‌شود پر کرد و او به طنز می‌گفت: کِیلش از من، وقتش از تو، بیا برات پر می‌کنم؛ و راست می‌گفت، همیشه آمادگی داشت که کاری برایت انجام دهد.»
کلهرنیا در ادامه به کُرد بودن خودش و کمال اشاره و گفت: «کردها آدم‌های خاصی هستند، کرد بودن چیزی از جنس زندگی دیگری را انتخاب کردن است. دل باخته شدن به روح سلحشوری، به عشق نغمه و ساز، به جهان نگاه کردن، دل شگفت‌انگیزی برای دل باختن.» او با تاکید بر این‌که حرف‌هایش نه بر پایه خودخواهی که از غم است ادامه داد: «در جهانی که هر روز تلخی چیره‌ می‌شود از عشق گفتن، کار سختی است؛ آن‌جا که تاراج می‌شوی آن‌جایی است که دل باخته‌ای و آن‌جا که دوست داری، آن جایی است که رنج تو قرار گرفته. کمال عصاره این‌ها بود. او ایثارگرانه آماده بود که محبتش را نثار کند و دوستت داشته باشد. معنای دوستی برای کمال بسیار حساس و درونی بود و نه گفتن و وقت ندارم بلد نبود، همیشه برای کمک به دیگران آماده بود.»
کلهرنیا در پایان صحبت‌هاش گفت: «وقتی کسی از دوستان ما می‌رود، چیزی از جهان کم می‌شود. نمی‌دانم وزن رفتن کمال را چقدر حس کردید؟ بعضی آدم‌ها چنان حضور کاملی دارند که هستند ولی یادمان می‌رود آنها را ببینیم، مثل سروی که یادتان می‌رود آبش بدهید و یادمان می‌رود چه گنجی در کنار ماست و وقتی خشک می‌شود و می‌رود متوجه می‌شوید که چقدر جایشان خالی است.
کلمه‌ای به‌نام پایاب داریم به معنی سنگی است که در آب می‌گذارند تا راهتان را وسط آب بیابید ولی معنای پیچیده دیگری هم دارد، سنگ بردباری. کمال پایاب انسانیت و شادی و نشان کُردی و فرهنگ بود. او رفت و جغرافیایش را با خودش برد. بیشتر شماها با رفتن او تنها خواهید ماند، تنهایی عجیبی است.»
امرالله فرهادی پیش از دعوت از سخنران بعدی درباره آخرین جمله‌های کلهرنیا گفت: قول می‌دهم که کمال جغرافیایش را جا گذاشته، خانواده او آدم‌های عجیبی هستند، یکی یکی آن‌ها کمال هستند. از روزی که کمال برای چک‌آپ دفتر را ترک کرد تا روزی که از پیش ما رفت با آن‌ها بودم و بی اغراق می‌گویم هر کدام یک کمال هستند.»



«کامران همدانی» هم‌کلاسی کمال کاملیا و از دوستان دوران دانشجویی تا آخرین روزهای او بوده است. او گفت نتوانسته ۳۷ سال خاطره را در قالب چند جمله و صفحه بگنجاند و درباره مرگ گفت: «آن‌چه مشخص است فرجام زندگی مرگ است و هیچ تردیدی در آن نیست، ما با هر نفس مرگ را در کمین می‌بینیم و آن‌را پس می‌زنیم، اما در نهایت مرگ پیروز می‌شود؛ چون با تولد مرگ سرنوشت ما می‌شود و با قربانی خود تنها برای مدت کوتاهی پیش از بلعیدنش بازی می‌کند. به محض این‌که متولد می‌شویم شروع به مردن می‌کنیم، در طول زندگی آن‌جا که هستیم مرگ نیست و ان‌جا که مرگ هست، ما نیستیم.» همدانی تاکید کرد با پرهیز از مرده‌پرستی قصد اسطوره‌سازی و تقدیس از کمال را ندارد و پاس‌داشت حقیقت وجودی انسان‌ها را وظیفه خود می‌داند و این‌طور ادامه داد: «من افتخار دارم که به نمایندگی از هم‌قطارانم چند کلمه‌ای درباره کمال عرض ادب کنم و به سابقه ۳۷ سال دوستی و آشنایی با او بپردازم. کمال از ابتدای فهم زندگی با بیماری هموفیلی دست و پنجه نرم می‌کرد و با این آگاهی هرگز از زندگی پژمرده نشد و برعکس رشدی پیدا کرد که می‌توان آن‌را رشد شخصیت، پختگی یا پیشرفت و خردمندی نام داد. او به‌مرور زمان و درک و آگاهی از خود، اولویت‌های زندگی‌اش را ترسیم کرد. موضوعات روزمره را ناچیز می‌شمرد، از داشته‌های مهم خودش مثل کسانی که دوستشان داشت، از تغییر فصول، نقاشی، عکاسی، شعر، موسیقی، دیدن گیاهان و پرندگان به وجد می‌آمد و شادمان می‌شد. حضور دائمی مرگ را در صحنه زندگی کاملا مشاهده می‌کرد. کمال در این راه به آگاهی نزدیک‌تر شده بود. او با کنار گذاشتن عاملان حواس‌پرتی انسان مثل جاه‌طلبی، پول‌پرستی، مقام و.. دید کامل‌تر و منزه‌تری پیدا کرده بود. زندگی را در میانه‌روی و اعتدال قبول داشت. هرگز آزادی و شادی را که مترادف و مکمل هم هستند فدای واقعیت و حقیقت نکرد. در بحبوهه آغاز، پیروزی، تداوم و تثبیت انقلاب از هر تعلق خاطر، گرایش و تعصب به هر گروه سیاسی و ایدئولوژیک پرهیز می‌کرد. هرگز آزادی خود را دست‌خوش جریانات ناپایدار سیاسی-ایدئولوژیک نکرد و همواره با  تمام توان شاد زیست و شادی را به پیرامون خود منتشر کرد. او نماد و سمبل شادی و شادمانی، اخلاص، صمیمیت و بی‌ریایی بود. او نوع زندگی را خودش هنرمندانه انتخاب کرد. در رویکردی شوخ و شنگ تلخی‌های زندگی را با لبخند بازگو می‌کرد. زیربنای فکری او عبارت بود از من در پی کار خود تو در پی کار خودت. به این جهان نیامده‌ام تا با خواسته‌های تو زندگی کنم، تو هم نیامده‌ای تا به دل‌خواه من زندگی کنی. تو، تویی و من، من. اگر تصادفا همدیگر را یافتیم زهی سعادت و اگرنه، چاره‌ای نیست. تو را به‌خیرو مرا به سلامت.»



«حبیب مقدم» یکی دیگر از دوستان هم‌دانشکده‌ای کمال، آخرین سخنران مراسم بود که گفت:
«نمی‌دانم از خدا گله داشته باشم که رفیق ۳۵ ساله‌ام را از من گرفت یا شکرگزار باشم از این‌که ۳۵ سال با کمال بودن را به من داد؟! کمال، کمال رفاقت، صداقت، دست و دلبازی و محبت بود. کمال خیرخواهی بود و خیرخواه همه بود. گاهی چنان با لذت از موفقیت دیگران حرف می‌زد که فکر می‌کرد درباره موفقیت یک دوست یا فامیل نزدیک حرف می‌زند. دنیا دیده بود و این موضوع باعث شده بود به خردمندی برسد که در رفتارش می‌دیدیم، در پذیرا بودنش، در برخورد با کوچک و بزرگ، در کارش این دنیادیدگی را می‌دیدیم. سرزنده بود و در مهمانی‌ها همه دوست داشتند کنارش بنشینند. آن‌قدر باروحیه و پرنشاط بود که بیماری هم نتوانست از این ویژگیش کم کند. خلاق بود، و موقع مشورت درباره هر کاری ایده‌های زیادی داشت. من بستری شدن، به کما رفتن، خاک‌سپاری و مراسم کمال را دیدم اما نمی‌پذیرم که او دیگر نیست. نمی‌توانم باور کنم که رفته، او هنوز هست.»
در پایان محمد کاملیا -برادر بزرگ‌تر کمال- از همه حاضران تشکر کرد و گفت: «نمی‌توانم رفتن‌اش را باور کنم و چیز دیگری بگویم چون همه حرف‌ها را دیگران گفته‌اند و بیشتر از این هم هر چه باشد از همین قبیل حرف‌هاست و خصوصیاتی که داشته است. کمال به آن کمال رسید و نه بیشتر بود و نه کم‌تر.»
«زیبا اسدخانی» دل‌نوشته‌ای خطاب به کمال کاملیا و  «پوپک مدنی» هم شعری برای او خواند.
نمایشگاه عکس‌های کمال کاملیا که به همت دوستان وهمکارانش انتخاب و چاپ شده بود در تالار «پاییز» خانه هنرمندان افتتاح شد.
زمان انتشار: ۲۱:۳۸ ۱۳۹۵/۹/۲۸

ارسال نظر
نام و نام خانوادگی
ایمیل

قوانین ارسال نظر

نظراتی که حاوی توهین باشند، منتشر نمی‌شود
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری کنید

متن